جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ضرب‌المثل یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، اخر به دست آمدی ملخک.

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط BARAN_KH_Z با نام یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، اخر به دست آمدی ملخک. ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 367 بازدید, 19 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، اخر به دست آمدی ملخک.
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک، را معمولا برای افرادی به کار می‌برند که دائما در حال فرار از مواجه شدن با عواقب کارهای خطای خود هستند و خیال می‌کنند که این کارها زرنگی محسوب می‌شود.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
معنی ضرب المثل یک بار جستی ملخک

• تذکر دادن به شخصی که به صورت مکرر کار اشتباهی را انجام میدهد و تاکید بر آن که بالاخره گیر می‌افتد.

• این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که فردی کار خطرناکی را چندین بار تکرار می‌کند و از آن مهلکه جان سالم به‌در میبرد و شخص دیگر از عاقبت گیر افتادن، به او هشدار می دهد.

• تکرار اعمال و رفتار غیر متعارف و ناهنجار که منتهی به آسیب رسانی به چیزی شود.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
داستان ضرب المثل یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک
در عهد پادشاهی روزی یک زن به حمام رفت، اتفاقاً زن رمال‌باشی پادشاه در حمام بود و آن زن آمد و رختش را پهلوی رخت ‏او بیرون آورد و وارد حمام شد. زن رمال شاه از حمام بیرون آمد و گفت: “این رخت کیست؟” گفتند: “این رخت فلان زن ‏است”. گفت: “بریزید توی آب.” رخت آن زن بیچاره را به دستور زن رمال به آب ریختند.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
چون آن زن از حمام بیرون آمد و ‏دید دلش سوخت و کینه آن زن را به دل گرفت و هر طور بود به خانه برگشت. شب شد. شوهرش به خانه آمد زن به او گفت: ‏‏”از فردا سر کار نرو!” شوهرش گفت: “چرا؟” گفت: “پس چکار کنم؟” زن گفت: “فردا یک کتاب رمالی ‏می‌گیری و فال‌بین و رمل‌تران میشی”.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
شوهر گفت: “چرا؟” گفت: “میخوام شوورم رمل‌تران باشه.” مرد گفت: “باشه فردا صبح میرم و رمالی بلد میشم” اما درواقع به کار خودش ادامه داد و به آموزش رمالی نمی‌رفت.‏
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
اتفاقاً در آن روزها یک شب خزانه و اموال شاه را دزدیدند. شاه به رمالش رجوع کرد و گفت: “خب باید رمل بترانی و بگی که ‏اونا کجا هستند و کی‌ها هستند؟” رمال هرچه رمل انداخت و به این گوشه و آن گوشه دنیا ‏چیزی دستگیرش نشد، عاقبت گفت: “قبله عالم به سلامت باد چیزی به نظرم نمیاد!” شاه بسیار خلقش تنگ شد. رمال گفت: ‏‏”سرور من خداوند وجود شما رو حفظ کنه غمین مباشید، شما می‌تونین از رمال‌های شهر کمک بگیرین”
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
شاه همین کار را کرد و رمال‌های شهر را به حضور پذیرفت، آن زن هم شوهرش را وادار کرد برود. شوهر گفت: “ای زن من ‏چیزی بلد نیستم”. گفت: “اینی که بلدی بگو”. شوهر آن زن هم رفت پیش شاه، هیچکدام از رمال‌ها نتوانستند کاری از پیش ‏بردارند. اما چون نوبت شوهر آن زن رسید گفت: “فدایت شوم چهل روز مهلت میخوام” شاه گفت: “باشد”.‏
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
آن مرد به خانه برگشت و گفت: “ای زن تو این خاک را بر سر من کردی در این چهل روزی که مهلت گرفته‌ام اگر دزدها را ‏پیدا نکنم مجازات خواهم شد”. زن گفت: “غصه نخور خدا بزرگه” چون که خودش او را وادار کرده بود دلداریش می‌داد. شوهر ‏به زن گفت: “خب حالا چطور حساب این چهل روز را نگه داریم؟” زن گفت: “چهل تا خرما می‌خریم و در خمبه‌ای می‌‌گذاریم، ‏هر شب یکی از آنها را می‌خوریم وقتی که نزدیک باشد چهل روز تمام شود برمی‌داریم و فرار می‌کنیم”.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
از قضا دزدها هم چهل ‏تن بودند. که را بخت و که را اقبال؟… حالا خودمانیم خوبست بخت هم که می‌آید این‌جوری بیاید.‏

باری چهل تا دانه خرما خریدند و در یک خمبه گذاردند. شب اول شوهر گفت: “ای زن یکی از خرماها را بردار و بیا که تو این ‏آب را دستم کردی”. از آن طرف دزدها می‌توانستند که کار به چه کسی واگذار شده رئیس‌شان به پشت بام اتاق او آمد و از ‏سوراخ سقف اتاق ناظر کارهای او بود و به حرف‌هاشان گوش می‌داد.
 
بالا پایین