جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ضرب‌المثل یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، اخر به دست آمدی ملخک.

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط BARAN_KH_Z با نام یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، اخر به دست آمدی ملخک. ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 367 بازدید, 19 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، اخر به دست آمدی ملخک.
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
چون زن یکی از خرماها را آورد اتفاقاً از خرمای دیگر ‏بزرگتر بود شوهر به زنش گفت: “زن! جاش را نگاه دار که یکی ازجمله چهل تا آمده، یکی از گنده‌هاش هم هست!” مقصود ‏شوهر خرما بود.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
اما دل رئیس دزدها در آن بالا به لرزه افتاد، گفت: “ای وای بر حال ما چکار کنیم؟” آن شب گذشت، شب ‏دیگر شوهر به خانه آمد، از آن طرف هم رئیس دزدها یکی از دزدها را همراه آورد تا او هم این عجایب را بشنود. زن رمال ‏خرمای دیگری آورد. رمال گفت: “ای زن بدان حالا ازجمله چهل تا دوتاش آمده است!” دزدها مخ ‌شان داغ شد.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
شب سوم رئیس ‏همه دزدها را خبر کرد که این منظره را ببیند. سه‌ تای آنها دم سوراخ گوش دادند. توی اتاق رمال به زنش گفت: “بردار و بیا ‏که حالا دیگر خیلی شدند، یعنی سه تا شدند و ما نزدیک شدیم!!” دزدها از تعجب دهانشان باز ماند. پس از شور و مشورت از ‏پشت‌بام پایین آمدند و با احترام وارد اتاق شدند.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
گفتند: “ای آقا! خواهش داریم…” رمال گفت: “چه خبر است؟” گفتند: “دست ما ‏به دامن تو، ای رمال راست می‌گویی، ما اموال شاه را دزدیده‌ایم، بیا همه را به تو تحویل می‌دهیم، شتر دیدی ندیدی، ما را لو ‏نده، در فلان قبرستان و در فلان سردابه زیرزمین است برو بردار و تحویل شاه بده، پیش شاه از ما صحبت نکن، بگو خودت ‏رمل انداختی و پیدا کردی!”
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
رمال از شادی روی پا بند نبود، شبانه به نزد شاه رفت و گفت: “شاها اموال را پیدا کردم.” شاه هم ‏خوشحال شد و همان شب اموال را از محل مذکور بیرون آوردند و به قصر بردند.‏
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
رمال هم شد یکی از نزدیکان و خاصان شاه، روزی زن رمال تازه شاه به حمام رفت از قضا زن رمال قدیمی هم به حمام آمد تا ‏وارد حمام شد، آن زن از حمام بیرون آمد و گفت: “این رخت کیست؟” گفتند: “از زن رمال قدیمی شاه” گفت: “بریزید در آب” ‏لباس آن زن را در آب ریختند، زن رمال تازه به خانه آمد و به شوهر گفت: “دیگر برای من بس است، من به مراد مطلوب ‏خودم رسیدم
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
فردا دیگر به نزد شاه نرو و دنبال کار قدیمیت برو” شوهر گفت: “زن! نمی‌شود.” زن گفت: “من راه یادت می‌دهم ‏فردا صبح وقتی شاه بر تخت نشست و ترا به حضور پذیرفت تو نزد او برو و جیقه او را از سرش بردار و به زمین بزن. او ‏به غلامان خواهد گفت بگیرید این دیوانه را و بیرونش کنید و تو از آنجا راحت خواهی شد
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
فردای آن روز همین کار را کرد تا ‏جیقه شاه را از سرش برداشت و به زمین زد عقرب سیاهی از توی جیقه درآمد. شاه از دیدن این وضع خیلی شاد شد و ‏رمال‌باشی را احترام زیادی کرد.

آخر یک روز شاه او را با عده‌ای از خاصان به ‏شکار دعوت کرد به شکار رفتند. وقتی آهویی را دنبال می‌کردند ناگهان ملخی بزرگ بر زین اسب شاه نشست.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
شاه بی‌آنکه کسی ‏ا همراهانش متوجه شوند او را گرفت و مشتش را به هوا برد و گفت: “های کی می‌تواند بگوید در مشت من چیست؟” هیچکس ‏چیزی نگفت به رمال خود گفت: “دوست من ای کسی که خدا ترا برای من فرستاد تا مرا از پیش‌آمدها مطلع کنی در دستم ‏چیست؟” رمال زرد شد، سرخ شد کاری از دستش ساخته نبود.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,611
12,893
مدال‌ها
5
این ضرب‌المثل را به زبان آورد که یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک، مقصود رمال حادثه دزدها و حادثه جیثه و حمام بود که یعنی من از همه آنها ‏جستم حالا چه کنم؟ شاه ملخ را به هوا پرتاب کرد و گفت: “بارک‌الله! مرحبا! تو رمال درجه یک دنیا هستی!”‏
 
بالا پایین