جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب یک به علاوه یک|جوجو مویز _

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه کتاب توسط fatemeh bano با نام یک به علاوه یک|جوجو مویز _ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 275 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه کتاب
نام موضوع یک به علاوه یک|جوجو مویز _
نویسنده موضوع fatemeh bano
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط fatemeh bano
موضوع نویسنده

fatemeh bano

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Nov
587
1,409
مدال‌ها
6
65696_17103_normal.jpg



این کتاب اثر دیگری از جوجو مویز نویسنده کتاب‌‌های پرفروش «من پیش از تو» و «پس از تو» است. این کتاب نیز مانند دو کتاب دیگر او به لیست پرفروش‌های نیویورک تایمز راه یافته و مورد توجه بسیاری از مخاطبان واقع شده است. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «یک زن همیشه‌خوش‌بین بعلاوه یک غریبه‌ی شکست‌خورده «جس توماس» زنی با دو شغل و دو بچه، از پس هزینه‌های زندگی خود و فرزندانش برنمی‌آید و هیچ‌وقت پول کافی ندارد. با پوشیدن دمپایی لاانگشتی به استقبال بهار می‌رود و وقتی روزگار زمینش می‌زند، نهایت تلاشش را می‌کند دوباره روی پا بایستد. با این همه، مشکلاتی وجود دارند که خودش به تنهایی از عهدۀ آنها برنمی‌آید. «اد نیکلاس» مرد موفقی که دچار بدبیاری می‌شود و با یک اشتباه همه‌چیزش را می‌بازد. حالا تلاش می‌کند زندگیش را دوباره از نو بسازد. مرد نمی‌خواهد به کسی کمک کند و زن نمی‌خواهد کسی به او کمک کند، اما آیا این دو می‌توانند در کنار هم به جایی برسند؟»

بخشی از این کتاب
جسیکا توماس بهترین کارش را از دست داد، نه برای دزدیدن یک لنگه گوشواره ی برلیان، برعکس، چون آن را ندزدید؛ و این طنز روزگار لحظه ای از ذهنش دور نمی شد.
جس و ناتالی سه سالی می شد که ویلای خانم و آقای ریتر را در « دریاکنار » نظافت می کردند. منطقه ی دریاکنار که بخشی از آن بهشت طبیعی بود، تازگی هابه محل ساخت و ساز تبدیل شده بود. شرکت های عمرانی به بومی های آن منطقه قول استخر شنا داده و متقاعدشان کرده بودند که پروژه ی ساختمان سازی به جای مکیدن تتمه ی جان شهر کوچکشان، به آن رونق تازه ای بدهد و منافع زیادی برای آنها به همراه داشته باشد. خانواده ی ریتر مانند سایر ساکنان این منطقه ی تفریحی با فرزندانشان از لندن می آمدند و آخر هفته ها و تعطیلات را در ویلایشان می گذراندند. معمولاً بیشترِ آخر هفته ها آقای ریتر در لندن می ماند و خانم ریتر با فرزندانش می آمد. آنها وقت شان را بیشتر در ساحل تروتمیز و زیبای دریاکنار می گذراندند و فقط وقتی به داخل شهر می رفتند که می خواستند به اتومبیل شان که به اندازه ی مینی بوس بود گازوئیل بزنند یا موادغذایی بخرند. هر وقت این خانواده به شهر ساحلی می آمدند، جس و ناتالی هفته ای دو بار خانه ی چهار اتاق خوابه شان را نظافت می کردند، اما در مواقع دیگر، هفته ای یک بار.
ماه آوریل بود و از کارتن های خالیِ آب میوه و حوله های خیس،می شد گفت که خانواده ی ریتر در ویلاشان حضور دارند. ناتالی سرگرم نظافت حمام اختصاصی بود و جس ملافه های تختخواب را عوض می کرد، رادیو هم برای خودش می خواند. موقع نظافت، معمولاً رادیو را به هر کجای خانه که می رفتند، با خودشان می بردند. وقتی جس لحاف را از روی تخت بلند کرد و در هوا تکاند، صدایی در فضا پیچید که شبیه به صفیر گلوله بود. با وجودی که جس همه ی عمرش را در آن شهر کوچک گذرانده بود، صدا را به خوبی شناخت. حاضر بود شرط ببندد صدایی که شنید صدای صفیر گلوله نیست.
روی زمین، زیر پنجره، یک شیِ درخشان افتاده بود. جس خم شد و با دو انگشت شست و اشاره اش لنگه ی گوشواره را برداشت و مقابل نور گرفت، سپس به اتاق بغلی رفت. ناتالی داخل حمام زانو زده و سرگرم سابیدن وان بود.
 
بالا پایین