جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء یک روز بارانی دل انگیز با چتر رنگی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط -پریزاد- با نام یک روز بارانی دل انگیز با چتر رنگی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 219 بازدید, 1 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع یک روز بارانی دل انگیز با چتر رنگی
نویسنده موضوع -پریزاد-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -پریزاد-
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,274
مدال‌ها
12
صدای نم نم باران از بالکن خانه به گوش می رسید، قطره ها گویی مرا صدا می زدند. چتر رنگی ام که مدت ها در گوشه کمد انتظار کشیده بود را برداشتم و راهی کوچه شدم. آرام آرام قدم زدم و با هر قدمی که بر می داشتم قطره ها تندتر بر روی چتر فرود می آمدند و بر زمین می ریختند.

با قدم های آهسته تا سر کوچه رفتم و به درختان بلند پارک رسیدم. حالا باران تندتر می بارید و باد ملایمی با وزش خود چتر رنگی ام را به این طرف و آن طرف تکان می داد. روبرو را نگاه کردم و درخت های سبز را دیدم که حالا تن پوش طلایی و ارغوانی رنگ زیبایی پوشیده بودند و به کمک باران آلودگی ها و گرد و غبار را از سر و صورت خود می شستند.
نیمکت ها و صندلی های پارک همگی خالی شده بودند و چند نفر فقط در گوشه ای از پارک زیر یک سایبان پناه گرفته بودند تا باران قطع شود، اما من دوست داشتم باران بیشتر و بیشتر ببارد.

همه چیز زیباتر شده بود و فکر می کردم چتر رنگی ام نیز مانند من شاد از آمدن قطره های باران است. انگار دیگر تابستان گرم و خشک مانند خاطره ای دور به نظر می رسید و این باران دل انگیز با آمدنش همه چیز را جانی دوباره بخشیده بود.

تا انتهای پارک رفتم و از صدا و بوی خاک باران خورده که در همه جا پیچیده بود لذت بردم، نفس های عمیق کشیدم تا آن لحظه های ناب را با تمام وجود حس کنم.

قطره ها باران را تماشا کردم که با شوق بر زمین فرود می آمدند و چتر رنگی ام را بستم و باران را به آغوش کشیدم. قطره ها روی سر و صورتم می چکیدند و من از شوق لبریز می شدم.
 
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,274
مدال‌ها
12
مدتی بعد باران دیگر قطع شده بود و من مانده بودم و چتر رنگی و یک منظره بی نظیر بارانی از پارک؛ این منظره را تماشا کردم و با آمدن شب با چتری در دست داشتم به خانه برگشتم.
 
بالا پایین