جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات فارسی ۴ حکایت از کلیله و دمنه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط شاهدخت با نام ۴ حکایت از کلیله و دمنه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 546 بازدید, 19 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع ۴ حکایت از کلیله و دمنه
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
۴ حکایت از کلیله و دمنه
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
حکایت حیله و مکر از کتاب کلیله و دمنه:
ماری در نزدیکی یک قورباغه، لانه داشت. هر موقع قورباغه، صاحب فرزندی میشد؛ مار، بچه اش را می خورد. قورباغه که دوست خرچنگ بود؛ نزدیکش رفت و گفت:ای برادر! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بیرحم است. نه توانایی مقاومت کردن در برابرش را دارم و نه میتوانم مهاجرت کنم؛ چون این مکان در نهایت آسایش و آرامش، خرم و زیبا است.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
خرچنگ گفت:قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد. راسویی در این اطراف، زندگی می کند؛ برو و چند ماهی بگیر و از مقابل خانه ی راسو تا لانه ی مار بیافکن تا راسو، این ماهیها را به ترتیب بخورد و با دیدن مار، آن را نیز ببلعد تا مشکلت حل شود.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
راسو پس از گذشت چند روز، دوباره هوس ماهی کرد و در پی کشف ماهی، آن مسیر را در پیش گرفت تا این که به قورباغه و بچه هایش رسید و آن ها را خورد. این افسانه بیانگر اینست که حیله و مکر بسیار بر خلق خدا باعث هلاکت میشود.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
حکایت دروغگویی از کتاب کلیله و دمنه:
بازرگان فقیری بود که قصد سفر داشت. تنها داشته ی او صد من آهن بود که به رسم امانت در خانه دوستش گذاشت و رفت ولی دوستش پس از فروختن این امانت، پولش را خرج کرد. یک روز، بازرگان به قصد طلب آهن به خانه ی دوستش رفت.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
مرد گفت:در انبار خانه ام از آهن هایت مراقبت می کردم، ولی موشی در آن جا زندگی میکرد و من وقتی متوجه شدم که موش، تمام آن ها را خورده بود. بازرگان گفت:راست می گویی! موش، آهن را خیلی دوست دارد و دندانهایش توانایی خوردن آن را دارد. دوستش با خوش‌حالی فکر کرد که بازرگان از آهن هایش دل کنده و قانع شده است. پس گفت:امروز، مهمان من باش
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
بازرگان گفت:فردا می آیم. بازرگان از خانه ی دوستش رفت و پسر مرد را سر کوچه با خود برد و پنهان کرد. در جستجوی پسر رفتند اما آن را پیدا نکردند. پس در شهر، ندا دادند. بازرگان گفت:من عقابی را دیدم که کودکی را با خود حمل میکرد. مرد فریاد زد که چنین چیزی غیر ممکن است، چگونه می گویی عقاب، کودکی را با خود میبرد؟
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
بازرگان خندید و گفت:وقتی که یک موش بتواند در شهری، صد من آهن بخورد؛ توقع داری که یک عقاب نتواند کودکی بیست کیلویی را بگیرد؟ مرد که از قصه باخبر شد، گفت:آری موش نخورده است! پسرم را به من بازگردان و آهن هایت را پس بگیر. هیچ چیز بدتر از آن نیست که در هنگام عمل، سرافکنده و خجل و در هنگام سخن، کریم و بخشنده باشی.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
حکایت دو گنجشک از کتاب کلیله و دمنه:
روزی، روزگاری، دو گنجشک، لانه ای در سوراخی بالای دیوار یک خانه داشتند. دوران زندگی دو گنجشک در آن جا به خوبی و خوشی سپری میشد. پس از مدتی آن دو گنجشک، فرزندی را به دنیا آوردند و خوشحال و خرم شدند.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
یک روز که گنجشک پدر در جستجوی غذا از لانه بیرون رفته بود؛ در آن نزدیکی ها مار بدجنسی بود که وارد لانه شد. گنجشک مادر با دیدن مار پرواز کرد و روی دیوار نشست، ولی جوجه گنجشک نمیتوانست پرواز کند.
 
بالا پایین