جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

پاکت‌نامه ◇شاه توت‌های وحشی اثر محمدپارسا حسن زاده کاربر انجمن رمان بوک◇

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته پاکت‌نامه توسط ن. عادل با نام ◇شاه توت‌های وحشی اثر محمدپارسا حسن زاده کاربر انجمن رمان بوک◇ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,357 بازدید, 19 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته پاکت‌نامه
نام موضوع ◇شاه توت‌های وحشی اثر محمدپارسا حسن زاده کاربر انجمن رمان بوک◇
نویسنده موضوع ن. عادل
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
آقای طالبی حالتان چطور است؟ برایتان یک گلدان پر از گل‌های قرمز خریده‌ام. اسمش را نمی دانم اما گمان می‌کنم اسمش مثل خودش زیبا باشد. می‌گذارمش جلوی پنجره، روی چهارپایه. به بقیه‌ی گلدان‌ها می‌گویم حسودی نکنند. آن‌ها هم روی سرمان جای دارند. آفتاب شدید ظهر برگ‌ها را پژمرده می‌کند. ذرات غبار که روی گلبرگ‌ها می نشینند، جلوی زرق و برق را می‌گیرند. سطحشان کدر می‌شود و من باید با دستمال برقشان بیاندازم. حواسم جمع است. می‌دانم گل‌های کنار پرده را باید دوبار در هفته آبیاری کنم و آنانی که در راهرو از گزند نور در امانند را هرگز فراموش نکرده‌ام. دوستشان داشته‌ام و بهشان عشق ورزیده‌ام. ولی این رسمش نبود. یکی‌اشان نمک خورد و نمکدان شکست. دیروز خودکشی کرد، با غنچه‌هایش. برایش متاسفم. زیر گلدانی‌های تازه را جایگزین زیرگلدانی‌های کهنه کرده‌ام. ریحان‌ها قد کشیده‌اند. باید زودتر بچیندشان. آماده‌ی خورده شدن هستند. بوشان آشپزخانه را پر کرده است. تربچه‌ها هم می‌خواهند برسند، زودتر از شما. آن بالا طرف شیروانی، پشت چهارچوب جوانه زده‌اند. دارند بزرگ می شوند. آن‌هایی که کنار پنجره‌اند، سرسبزترند. روحیه‌ی خودشان را حفظ کرده‌اند. حالا چند روزی است باران می‌بارد و این طراوت ادامه دارد. اینبار دستی هم بر انجیر حیاط همسایه کشیده است. یقین دارم امسال انجیرهای خوشمزه تری بدهد، شیرین تر. آقای طالبی برایتان دعا می‌کنم، برای تپه‌های شنی. تپه‌هایی که با شما دیدار کرده‌اند و چشیده‌اند طعم مصیبت‌های ما را.
 
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
آقای طالبی تغییر چیز خوبی است. تغییر می‌تواند از برگ‌های درخت انجیر شروع شود یا از خودمان. من آدم‌هایی که دارند تغییر می‌کنند را دوست دارم. آنهایی که دارند به بهترین نسخه از خودشان تبدیل می‌شوند. شما تغییر را چطور تعریف می‌کنید؟ به نظرم اگر همین الآن پیراهنتان را در بیاورید و پیراهن دیگری بپوشید، تغییر را زیسته‌اید. اینکه با ما چه کرده‌اید و چگونه در کنار هم بوده‌ایم به کنار. تغییر کنید. برگ‌ها رنگ‌ها عوض کردند. نوبت پاییز است. اما شما هنوز باز نگشته‌اید. هرکجا هستید و با هرکه می چرخید سرتان سلامت باد و دلتان شاد. شما گفته بودید می خواهید دنیا را تغییر دهید. بسیار خب. برای اینکه دنیا را تغییر دهید، اول باید خودتان را تغییر دهید. بعد تمام اطرافیانتان، تمام مردان و زنانی که در شعاع شما قرار می گیرند، عوض می شوند، تغییر می کنند و این اثر متقابل است. شاید نشود دور سایه‌ی تغییر را با گچ خط کشید، شاید اصلا سایه نداشته باشد. آقای طالبی از شما درخواست می کنم قضاوت را بگذاریم برای بعد، برای بعد از تغییر. همینکه یک هنرپیشه شب می خوابد و صبح که بیدار می شود فکر می کند پادشاه است، تاج و خدمتکار دارد، خودش یک تغییر است. تغییر را دوست دارید، هان؟ خوب در دهان می‌چرخد. بله، تغییر در جیب‌های من و شما جای نمی‌گیرد باید تکه‌ای از وجودمان شود. مثل من که دارم تغییر می‌کنم، دارم می‌روم کلاس پنجم. شما چه؟ تا به حال به تغییر فکر کرده‌اید؟ خوشحالم که خوشحالتان کرده‌ام. مطمئنم شما هم در پایان این نامه تغییر کرده‌اید.
 
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
راه‌پله‌های ساختمان تمیز بودند، البته قبل از اینکه من آنها را به گند بکشم. کف کفش‌هایم توتی شده‌است. دستانم به قرمزی می‌زند و از لباس‌هایم معلوم است چند ساعتی را لابه‌لای درختان توت گم شده‌ بودم. همسایه‌ها از دستم عصبانی شده‌اند. و الآن که دارم این نامه را برایتان می‌نویسم در شیروانی طبقه‌ی آخر کنار ریحان‌ها نشسته‌ام. هرچند نور کم است اما نوری که از خیابان به داخل می تابد برایم کافی است، از سرمان هم زیاد است. آقای طالبی من امروز به مدرسه نرفتم. همه‌ی حقیقت همین است که برایتان تعریف می‌کنم. من و رفیقم امروز درخت پشت مدرسه را تکاندیم و شانس آوردیم که آقای مدیر و ناظم پایه ما را ندید. از آن بالا صدای بچه‌های مدرسه را شنیدم که داشتند از بوفه‌ خوراکی می خریدند. یکی‌اشان می‌گفت (( از آن آبنبات‌ها هم دارید؟)) یا (( چقدر این بستنی‌ها بد مزه‌اند، اه))، (( چرا همه‌اش شیر و کیک می فروشید؟ پس ساندویچ کی می آرید؟)). آنجا دیدم خیلی‌ها داشتند می‌زدند داخل صف که ناظم بهشان چشم غره رفت. گوشه‌ی حیاط کلاس چهارمی‌ها به سر و کله‌ی هم می‌زدند. بعد حواسم را جمع کردم _که شاید اولین بار باشد._ با یک دست شاخه را گرفتم و با دست دیگرم توت‌ها را چیدم. می‌خواستم بیاندازمشان داخل سبد و برای بابا هم ببرم که نشد. همه‌شان آنقدر خوشمزه بودند که دلم نیامد نخورمشان. اگر بابا توت می خواهد، خب بیاید بخورد. تازه او دستانش بلندتر از من است و شاخه‌ها را راحت‌تر کنار می زند. زنگ خورد، بچه‌ها رفتند سر کلاس‌هایشان و من هنوز بالای درخت مشغول بودم. خیلی خوش گذشت. آن روز انگاری به مهمانی توت‌ها رفته بودم. آقای طالبی امیدوارم مرا ببخشید که نمی توانم برایتان توت جمع کنم. نه برای اینکه خراب می‌شود، نه. برای اینکه دیگر توتی روی درخت نیست. آقای طالبی مراقب خودتان و سبیل‌های زیبایتان باشید. من همیشه به یاد شما هستم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
آقای طالبی تولد بیست و چهار سالگی‌تان مبارک! اینکه چرا و چطور چهل و دو سالتان شد و ما داریم جشن تولد بیست و چهار سالگی‌تان را جشن می‌گیریم بماند برای بعد از مراسم پذیرایی. شما دوست داشتید سنتان را جوان‌تر بگویید و ما این کار را برایتان کردیم. دیوارها را بهروز چراغانی کرده است و دسته‌ی صندلی‌ها با ربان قرمز تزیین شده‌اند. هیچ چیز کم نیست، جز شما. نگران چسب‌های نواری نباشید، خودم همه‌شان را بدون اینکه رنگ دیوار خراب شود جدا می‌کنم. یک میز هم گذاشته‌ایم که کادو‌ها را بیاورند و آنجا بگذارند تا مهمانی بیشتر شبیه جشن تولد شود. جای شما پدربزرگ نشسته است. خیلی معذرت خواست که پایش درد می‌کند. تقریبا همه آمده‌اند، همه به جز مریم و فرزانه که دانشگاه‌اند. مادربزرگ به عصایش تکیه داده، پدربزرگ دارد چرت می‌زند و بقیه آنقدر از این طرف به آن طرف می روند که من نمی‌توانم ببینمشان. چندتایی هم مهمان خارجی داریم که نمی‌شناسمشان. آقای طالبی ببخشید که شمع‌ها را بجای شما فوت می‌کنم. چون می‌دانم که اگر شما هم اینجا بودید همین کار را می‌کردید. بعد می‌خواستید آرزو کنید، بجایش من آرزو کردم. آرزو کردم سلامت باز گردید و دوباره در آپارتمان اجاره‌نشینان ببینمتان. آرزوی دومم را بیشتر دوست دارم. اینکه آدم بهتری بشوید و دست بردارید از اذیت کردن ما. کیکتان خیلی خوشمزه شده است. به کوکب خانم گفتم برایتان کیکی بپزد که انگشت‌هایتان را هم بخورید. شما که نبودید اما از حق که نگذریم من داشتم انگشت‌هایم را می‌خوردم. طعم موز و شکلاتش هنوز زیر دندانم هست.
به جز من و مادربزرگ کسی برایتان کادو نیاورده بود. مادربزرگ یک گلدان خریده بود و من برایتان یک قایق کاغذی ساخته بودم که هر وقت دلتان گرفت یا ذهنتان درگیر شد افکارتان را سوارش کنید و بعد امانش ندهید تا غرق شود. خیلی تلخ است می‌توانید اسمش را بگذارید تایتانیک من یا تایتانیک۲. البته که قایق است نه کشتی. ظرف‌های زیادی کثیف شد و من همه را شستم و گذاشتم در کشوی سوم آشپزخانه. بعد از تولد از تمام مهمان‌ها تشکر کردم، بجای شما کلاه از سر برداشتم و گفتم (( به امید دیدار آقا یا خانم)).
 
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
آقای طالبی امروز آقا رضا با خانواده می‌رود مشهد. امید را نمی‌برد، فصل امتحانات است و او از اول سال تا الآن خیلی زحمت کشیده‌است. می‌خواهد همه را بیست بگیرد. من هم گهگاهی می‌روم سری بهش می‌زنم و لای کتاب و دفترش چرخ چرخ می‌خورم. او را نمی‌دانم اما من داخل اتاقش گم می‌شوم. از بس که کاغذ و دفتر این ور و آن ور است. بعد هم که پنجره را باز می‌کنم، هوایی تازه کنیم، باد می‌زند زیر جزوه‌اش و همه را چپه می‌کند. چند بار برای همین موضوع دعوایمان شد. کار داشت به کتک و کتک کاری می‌کشید که آقا جواد آمد جدایمان کرد، ختم به خیر شد. پسر خوبی‌ است. با همه‌ی بدی‌هایش من دوستش دارم، مثل شما.
سر برج مدیر ساختمان شارژها را گرفت. از همه‌مان. اخم‌هایش در هم بود که چرا هروقت سر برج می‌شود، شما نیستید پول شارژ را بدهید و بعدش که می آیید هی امروز و فردا می‌کنید. آقای طالبی پول این بنده خدا را بدهید، خیلی زحمت می‌کشد. همین دو روز پیش یکی را آورده بود برایمان راه‌پله‌ها را طی بزند. نمی‌دانید آنقدر برقشان انداخته بود که عکس خودم را می‌دیدم، خنده‌ام می‌گرفت. تا به حال اینجوری به خودم نخندیده بودم. دمش گرم. صفایی انداخت در ساختمان. بعدش ناهارش را خورد، دستمزدش را گرفت و از همان کوچه‌ای که آمده بود برگشت. آسانسور هم تعمیر شده است. قبل از آن آنقدر باید با کلیدها ور می رفتی آخرش هم مجبور می شدی از پله‌ها بری. شمعدانی‌های باغچه را زیاد و پنجره های نو را جایگزین پنجره‌های شکسته کرده است. خداییش مدیر مهربان و دلسوزی است. حیف که قدرش را نمی دانیم. نمی‌دانم ما اجاره نشینان بدی هستیم یا او مدیر خیلی خوبی است؟ شاید حق با من باشد.
 
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
دارم استکان چای را داخل نلبکی خالی می‌کنم. برای همین چند قطره‌اش ریخته روی کاغذ. معلوم نیست. اگر بخواهید کاراگاه بازی در بیاورید می‌توانید جایش را ببینید. به دل نگیرید، نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم چای سرد می‌شود. آقای طالبی اگر درگیر نبودم بیشتر از خودم و حال و روزم می‌گفتم. "بفرمایید چای."
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
آقای طالبی از وقتی شما رفته‌اید، سرمان درد گرفته. آنقدر درد می‌کند که نمی‌توانیم ببندیمش. شاید برای آلودگی هواست. شاید هم از دوری شما. این سر دردها بی‌ربط هم نیستند. مثلا همین دیروز صبح سرمان درد می‌کرد زنگ واحد‌ها را بزنیم و فرار کنیم.
نمی‌دانم تا به حال سرتان درد گرفته است یا نه. اما مصیبت بزرگی است. آقای طالبی حتی فکر کردن به اینکه چرا و چطور سرتان درد می‌گیرد هم سر درد آور است. می‌خوابم، می‌ایستم، می‌نویسم، همه‌اش درد. حتی همین الآن هم به زور قرص و مسکن تاب آورده‌ام. کاش می‌شد سلام ما را برسانید به آن ور و بپرسید آنها هم سرشان درد می‌کند و اگر جوابشان مثبت بود ادامه دهید که بابت چه؟ مادربزرگ که همیشه سرش درد می‌کند، برایش عادی شده است. اگر هم غصه می‌خورد برای ماست. اخبار اعلام کرد ذرات غبار زیاد شده‌اند. می‌ترسم اینبار که نامه‌ام به دستتان می‌رسد کثیف شده باشد. شاید هم غبار را بیاورد به شهر شما. آن وقت همه جا علیه من می‌نویسند که یک پسر بچه غبارها را فراری داده است. تیتر جالبی می‌شود "مهاجرت غبارها". آقای طالبی غبارها سبک سفر می‌کنند و سنگین می‌نشینند. کجا؟ هرجا شد. روی شانه‌ی من و شما، لب طاقچه، روی کفش‌های تازه واکس خورده‌‌ی طبقه‌ی بالا، طبقه‌ی پایین. دیگر ما هم کلافه‌ شده‌ایم. انگار واحد شما اکسیژن بیشتر است، خوراکی هم دارد. برای همین بچه‌ها را آورده‌ام این بالا کنار خودم. دوباره همه‌مان چپیده‌ایم زیر یک پتو، منتها اینبار جای یک نفر خالی است. جای شما. آقای طالبی برایمان دعا کنید قبل از اینکه دیر شود، قبل از اینکه آلودگی به واحد شما برسد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
کوچه‌ی جلوی آپارتمان خیلی تنگ است. آدم دلش می‌گیرد. مثل امروز که ابرها سایه انداخته‌اند روی تنها روزنه‌ی ما، آفتاب. حالا ما و تمامی اهالی این ساختمان در بن بست ۱۷ گیر افتاده‌ایم لای دیوارهای آجری خودمان. دیگر نه کسی حال شما را می‌پرسد نه حال و احول من را. حتی سلام هم نمی‌کنند. دیگر مدیر ساختمان از آن مهمانی‌های بالاشهری نمی‌گیرد. گرانی هم آمده. شانس آوردیم شما نیامدید. در میان این همه تاریکی و کهنگی هنوز ریحان‌های شما سر زنده‌اند. آن‌ها آخرین امید ما برای اینجا ماندن‌اند. خواستم بگویم ما هم داریم می‌رویم، از این محله.
فعلا، حال پدربزرگ خوب است. بعد از تولد دیگر کمتر دیدمش. بیشتر در خانه استراحت می‌کند. شاید بخاطر برنامه‌ی فشرده‌ای است که مادربزرگ برایش چیده. عجیب است که تا به حال با هم دعوایشان نشده و عجیب تر از آنکه من هم همراهی‌اش می‌کنم و شده‌ام صمیمی‌ترین رفیقش. شنبه‌ها پدربزرگ را برای تماشای فیلم می‌فرستد سینما. بعدش باید تا خانه پیاده روی کند و اگر دوست دارد خودش را خالی کند، درد و دلش را بگذارد برای پیرمردهای اخموی هم سن و سالش. شب‌ها هم اگر عمری بود آثار ژول ورن را می‌خواند. یکشنبه‌ها در استخر طبقه‌ی همکف شنا می‌کند. عصرها به جان توپ می‌افتد و بسکتبال بازی می‌کند. بستنی هم تشویقی و فقط یکی می‌خورد. دوشنبه‌ها صبحانه را زودتر می‌خوریم، طبیعتا باید زودتر هم بیدار شویم. گشت و گذار در دل طبیعت برنامه‌مان است چند ساعت را با حیات وحش می‌گذرانیم. سه‌شنبه‌ها با موری، نه. نه از آن سه‌شنبه‌ها. از آن سه‌شنبه‌های جنجالی که مستند می‌بیند و تخمه می‌شکند. عصرها چایش را روی میز ناهار خوری می‌خورد، روی میز تنیس. مطالعه‌ی آثار چخوف هم لذت بخش است. چهارشنبه‌ها فرانسه می‌خواند، تا قبل از ظهر باید میوه بخرد و آشپزی هم می‌کند.(دست پختش حرف ندارد.) پنجشنبه‌ها خدا را شکر، کاری ندارد. جمعه‌ها هم که به لطف دولت تعطیل است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
177
1,391
مدال‌ها
4
آقای طالبی امیدوارم هر کجا هستید سالم و سلامت باشید، ملالی نیست جزی دوری شما. امروز هم مثل همیشه از خواب بیدار شدم، کفش‌هایتان را واکس زدم و به کلکسیون پیپ‌هایتان درود فرستادم. گلدان‌ها به خودشان افتخار می‌کنند و انگار همه می‌دانند قرار است امروز برگردید. خانه‌ی زیبایی دارید. به نام خدا، هوا صاف است، آقای طالبی این آخرین نامه‌ای است که برایتان می‌نویسم. ما را حلال کنید.


پایان
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین