جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

پاکت‌نامه ◇نامه‌ای به نارین F.S.Ka اثر فاطمه ثنا کاربر انجمن رمان بوک◇

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته پاکت‌نامه توسط F.S.Ka با نام ◇نامه‌ای به نارین F.S.Ka اثر فاطمه ثنا کاربر انجمن رمان بوک◇ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 353 بازدید, 8 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته پاکت‌نامه
نام موضوع ◇نامه‌ای به نارین F.S.Ka اثر فاطمه ثنا کاربر انجمن رمان بوک◇
نویسنده موضوع F.S.Ka
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

F.S.Ka

سطح
2
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,654
10,584
مدال‌ها
5
عنوان: نامه‌ای به نارین "F.S.Ka"

ژانر: تراژدی، اجتماعی

نویسنده اثر: F.S.Ka "فاطمه ثنا"

مقدمه:
گفتم اندکی صبر... تأمل کن و بایست! گفتی گر ختم شود به ایستادن من این قصه، به پایان رسد دفتر زندگانی!
نارین جان! قسمت زندگی چی بود که تو همیشه در ذهن من ماندی را نمی‌دانم، اما بدان که اگر هنوز این تن پابرجاست از ایستادن تویی است که بی‌هیچ چشم داشتی لبخند مهربانت را به من زدی... ‌.
 
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,459
15,246
مدال‌ها
11
1000008684.png
عرض ادب و احترام خدمت نویسندگان گرامی
رمان‌بوک.
با تشکر برای انتخاب "رمان‌بوک" برای انتشار
آثار ارزشمندتان.

لطفاً پیش‌از نگاشتن، تاپیک زیر را به خوبی مطالعه کنید:
[قوانین ساب پاکت‌نامه]

پس از گذاشتن ۱۵ پارت از اثرتان، می‌توانید برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دفترخاطرات و پاکت‌نامه]

همچنین پس از گذاشتن ۱۵ پارت از اثرتان، می‌توانید برای آن درخواست تگ دهید:
[تاپیک درخواست تگ پاکت‌نامه و دفترخاطرات]

بعد از قرار دادن حداقل ۲۰ پارت، می‌توانید در تاپیک زیر، اعلام پایان کنید:
[تاپیک اعلام پایان دفترخاطرات و پاکت‌نامه]

با آرزوی موفقیت روزافزون
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

F.S.Ka

سطح
2
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,654
10,584
مدال‌ها
5
انار عزیز! آدم‌های دور و اطرافت را که دیدی... دو رو بودنشان که مشخص است! پس چرا نشسته‌ای جانان من؟ خودت که می‌بینی هیچ کدامشان علاقه‌ای به دیدنت ندارند، چرا در تمام جمع‌هایشان حضور پیدا می‌کنی؟ نباش جایی که چشم دیدنت را ندارند خانم! نبین کسی را که نبیند تو را!
می‌دانی نارین جان؟ تو هرچه که بزرگ‌تر می‌شوی بیشتر معنی سخنان پدرت را درک می‌کنی... تو که مانند نیلوفر مردابی، ادامه بده به پیشرفت عزیز من! این‌که جیغ و داد می‌کنی فایده‌ای برایت ندارد! آن‌ها این را می‌خواهند دگر... گریه‌های تو را! غرق در افسردگی حاد تو را! چرا دست به سـ*ینه‌ نشسته‌ای؟ واضح‌تر از این؟ خاله و عمو و دایی دوست تو نیستند جان من! بحث عمه‌ها را پیش نمی‌آورم که آن‌ها دیگر ثابت شده‌اند... ‌.
نارین خاتون، پا بر قول‌هایی که می‌دهی نگذار! نمی‌توانی تا آخر عمرت که به خاطر حرف مردم هیچ‌ نکنی! دخترجانم، نکند روزی برسد که حسرت هدف‌‌هایی را بخوری که می‌توانستی به اندازه کافی برای داشتنشان تلاش کنی! چشم امید پدر و مادرت به توست دختر و تو حق نداری به خاطر حرف مردم تا ابد لبخند عمیق را از آن‌ها و خودت بگیری!
خلاصه که جان من، در گردابی که هیچ‌کَس قصد گرفتن دست را ندارد از پایت استفاده کن و بایست! آینده‌ت حساس‌تر از آن است که بخواهی سرش ق*مار کنی.
 
موضوع نویسنده

F.S.Ka

سطح
2
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,654
10,584
مدال‌ها
5
نارین جانم! این شهر را که نگاه کنی، سراسر خائن است! بزرگ و کوچک هم ندارد، همه به دنبال نقطه ضعفی از توئند!
نارین بانو! در این‌جا ورد زبان همه مادرها هست که مبادا به دوست صمیمیت رازی بگویی... این‌ها همه زخم خورده‌اند خاتون جان! بگذار درد دلت درون همین قلب چال شود اما به هیچ‌کَس نگو. تمام این آدم‌هایی که روزانه صدای خنده‌هایتان گوش هفت آسمان پاره می‌کند، در دل می‌گویند که چه‌قدر خندیدنش مسخره‌اس! میبینی بانو؟ این دنیا با همه تلاش‌های تو باز روی تصمیمات خودش پیش می‌رود... به آدم خائن محبت کنی تا دست بردارد؟ سخت در اشتباهی عزیز من! یک روز یا نهایتاً دو می‌توانی مانعش بشوی... خون را که نمی‌شود عوض کرد خانم جان!
تو که هر شب آخر هر گریه قول دادی از صبح تو هم مانند آن‌ها عوضی باشی نشد! می‌دانی چرا؟ چون عوضی بودن به ذات و رگ و خون است جانا! آدم خائن بودن که تصمیمی نیست...!
خسته شدی، می‌دانم! ته کشیدی، می‌دانم! من از تک‌تک احساسات و عواطفت خبر دارم عزیزم اما چه میشه کرد؟ کمی آن‌ور تر را نگاه کن! حتی ککش هم نمی‌گزد. تو چرا خودت را حرص می‌دهی؟ آری جواب تماس‌ها و پیامک‌هایت یکی در میان است، ولی جز این است که لیاقتش را نشان می‌دهد؟ جز این است که نمی‌تواند آدم خوش دلی مثل تو را ببیند؟ چرا نمی‌گذاری دنیال لیاقتش باشد؟
دنیا همین است خاتون! سر انجام تو پشت همان درهای بیمارستان است که عزیزدل همه می‌شوی!
 
موضوع نویسنده

F.S.Ka

سطح
2
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,654
10,584
مدال‌ها
5
گلگون جان، استرس و اضطرابی دردی را دوا نمی‌کند! حمله پانیک درمان درد بی‌پایانت نیست! می‌خواهی بدانی چه کنی تا راحت شوی؟ دور باش خاتون جان! دوست و رفیق و فامیل هم ندارد... از همه دور باش تا راحت باشی! ببخش اگر چنین تلخ واقعیت را می‌گویم اما؛ تو هر چه می‌کشی از آدم‌های دورت است! از اعتمادهای بی‌جای مسخره‌ای است که پایانشان نمی‌دهی! کسی حال بد تو برایش مهم نیست! گریه و خنده و اشک و دلهره تو قلب کسی را نمی‌سوزاند... ‌.
چیزی دیگری به تو بگویم خانم جان؟ آن آدم دیوانه‌وار عاشق هم مال قصه‌هاست! در نهایت همه ترکت می‌کنند و تو می‌مانی و خاطرهای خاکستری! در پایان این ره رسیدن به ترکستان است خانم... همان مثال قدیمی مادرت! این ره که تو می‌روی به ترکستان است! در این راه اشتباهی که در پیش گرفته‌ای، رفیق‌های زیادی به سراغت می‌آیند جانم... ولی به روشنی روز قسم هیچ‌کدامشان ماندنی نیست!
تیک عصبی نداشته باش دختر جان! گریه و بغض هم نداریم! فقط آسیب به خودت است چون کک هیچ‌کسی به مرحله گزیدن نمی‌رسد! این‌که در این شهر به دنیا آمدی تقصیر تو نیست... ولی اگه در این شهر بمانی تقصیر تو است!
نارین جانم! هیچ‌کَس بهتر از من نمی‌داند و تو را این‌گونه بگویم... ته‌ش هیچی وجود ندارد! چرا تنها بمانی؟ وقتی تاابد خودت را کنار خود داری؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

F.S.Ka

سطح
2
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,654
10,584
مدال‌ها
5
زیبایی روز، می‌دانم که درد به چشمانت می‌زند و تو هربار با خنده دست رد به سی*ن*ه‌اش می‌زنی! این را هم می‌دانم که دلت از دست رفیق‌های نیمه راحت خون است! ولی چاره چیست؟! تو هیچ‌کَس و هیچ چیزی به جز خودت نداری! گریه نکنی ها خاتون! بزرگمنشی از صفات بارز هر کسی نیست... ولی یادت باشه اعتماد به مردم خ*یانت به خودت است. هیچ دل‌سوزی نمی‌شیند تا تو راه درست و غلط را یاد بگیری، زندگی تو را فقط نارینی نجات می‌دهد که خودش بخواهد! پدر و مادر بی‌چاره مگر تا کِی می‌توانند؟
آه درون سی*ن*ه‌ات سوزناک است نه؟! می‌دانم... به سفیدی مهتاب امشب قسم می‌دانم ولی سؤال مشترک من و تو همین است، چاره چیست؟! حتی من یک فکری هم می‌کنم! این‌که خودکشی هم پایان درد بی‌پایانت نیست... داشتن دلی که اشک بسیار می‌خواهد و چشمی که نمی‌جوشد عذاب‌آور است! اما فکر می‌کنی کدامشان دست به سویت دراز می‌کنند تا کمک حالت باشند؟! هیچ‌کَس جز خودت و خدای بالا سرت نمی‌بیند جگرت چگونه خونی‌ست!
ولی من دلم برایشان می‌سوزد خاتون! آن‌ها کسی را از دست می‌دهند که تا اخر راه پا به پای‌شان است... مگر به عاقبتشان نمی‌نگرند؟ سوزاندن دل کوچک تو کم از جنابت ندارد! ولی باز بع شکستنت ادامه می‌دهند... می‌پرسی تا کِی؟! تا همیشه! تا همان وقتی که این‌بار تو بلند شوی و فریاد بزنی که لعنتی‌ها! من هم آدمیزادم! قلب و دل و چشم هم از ویژگی‌های من است پس چطور می‌شود که هربار می‌شکند؟ آن هم به دست کسانی که تن و روحم را هم فدایشان می‌کنم؟
مسئلع همین است خانم جان! بحث، بحث بی‌لیاقتی آدم‌هاست... وگرنه تو تمام تلاشت را برای حقیرهایی کردی که نمی‌دانند کارما شکستن را با چوب خدا جبران می‌کند!
ولی کاش هیچ‌وقت ندانند... که تو اندازه بی‌مهری‌هایشان دوستشان داشتی! ندانند قلبی که خنجر درونش فرو می‌کردند برای آن‌ها می‌تپید...!
 
موضوع نویسنده

F.S.Ka

سطح
2
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,654
10,584
مدال‌ها
5
ای بابا! دوباره که رسیدیم سر خانه اول! هنوز لبخند بر لب داری ها ولی اشک‌هایی هم که ریخته‌ای در ذهنت تداعی می‌شوند... استرس را چگونه بگویم نداشته باشی؟ وقتی خودم پا به پایت استرس نابودم کرده؟ در حقیقت من و تو نمی‌توانیم بدون استرس بنشینیم باید دست به کاری بزنیم که سراسر برایمان هیجان بسازد. آدم نمی‌شویم!
می‌دانی به چی فکر می‌کنم نارین خاتون؟ روبه‌رویت نشسته‌اند و زار می‌زنند که چه کردند سزاوار اینند... اما فقط تو داستان‌ها در دلت یادآوری می‌شوند. حقیقت ان است هیچ‌کَس کارها و خطاهایش را به یاد ندارد، اصلاً شاید نگران نیستند با دیگری چه کردند؟! مگر بنی‌آدم اعضای یک‌دیگر نبودند؟ این چطور اعضای از هم گریزی‌ست؟
حالا حال بهتری داری انار سرخ؟ خسته که نیستی؟ شاید بهتر بود مانند حالا همیشه خستگی‌هایت را در رویشان بزنی، آن‌ها مقصر بودند دیگر...! چه کنیم گل دختر؟ چه می‌شود کرد؟ چشمان خسته را که دوایی نیست عزیزم! صدای دادهایشان در گوشت پیچید؟ اشکال ندارد انسان است دیگر... ناراحت نشوی ها! زندگی آن‌قدرها هم سخت نیست، زیبایی‌ها را فراموش کرده‌ای؟ آن انار گلگون در دستت عزیزم، هم‌چو تو درخشان است. غمگین نباش که پایانش هیچ نیست... ‌.
راستی خاتون جان! گفتم برایت؟ انسان‌ها موقتند، شوکا تو را گفت دگر نه؟ می‌آیند و می‌روند و هیچ کدام ماندگار نیستند... ادعاهایی پوچ و تو خالی! تکیه نزنی بر آن‌ها! بگذار تاریخ انقضایشان که تمام شد روی دگر سکه را نشانت می‌دهد. همان روی سکه‌ای که تا کنون دیده‌ای! اما سکه که کوچک است، مانند همین‌ها دگر! کوچک و پر ادعا! مثال همان تاکسی خالی که زیاد بوق می‌زد...!
 
موضوع نویسنده

F.S.Ka

سطح
2
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,654
10,584
مدال‌ها
5
آن روز کنار سجاده مادر را به خاطر داری؟ هیچ گمان می‌کردی وقتی تنها آرزویت بزرگ گشتن بود چنین شود؟ هیچ می‌فهمیدی همراه با تو عروسک‌هایت بزرگ نمی‌شوند؟ ولی چاره چیست؟ می‌خواهی برای رشد نکردن پارچه‌ها زارزار بگریی؟
می‌دانی اصلاً از نظر من دنیا را خیلی به خود سخت گرفته‌ای! جایی که می‌دانی همه چیز موقتی‌ست را به زیادی دلت را نالال کرده! فغان از چه می‌کنی عزیزم؟ از نشدنی‌ها؟ می‌شد که چه شود؟ انتهای این زندگی نشستن کنار رود آبی‌ست که فقط گذر عمر را نشانت می‌دهد... غصه‌ی چه به دل می‌گیری؟ چشم و چراغ جایی هستی اما بدین سان نشسته‌ای و غصه‌ی نافرجام‌ها را می‌خوری! من قول پاره کردن تک‌تک اوراق‌های بی‌سر و ته را می‌دهم. بذار نصیحتی را به عزیز خوش کنم:
یادت باشد تو تا انتهای این دنیا، تا وقتی به قول خودت ستاره، ستاره می‌ماند تو کلیشه‌ها و جنگ اعصاب‌های بسیار داری! پس، روحت را خسته نکن و بگذار دلی برای رسیدن به آن موقع داشته باشی... زمانی که آن جمله‌ی دل‌خواهت را خواهی شنید و بعد از آن دگر چیزی نمی‌تواند تو را از میان خوش‌ها پایین کشد. خاتون خانم؟
می‌شود دست از ریختن گلوله‌گلوله اشک‌ها برداری؟ نکن عزیزم، چشمانت که ضعیف شود آن حس زیبای موفقیت را دگر نمی‌توانی به درست بنگری و حسرت دیدار درست بر دلت می‌ماند! من، امروز از تو می‌خواهم دست از حرص خوردن و کلیشه‌های مختلف بکشی تا بتوانی رمقی برای ادامه داشته باشی. نصیحت آخری که من می‌توانم تو را مهر بزنم دوستانت است! رفتار همه‌ی آن‌ها را که به چشم دیده‌ای نه؟ یادت باشد دخترم، تو! مجبور به رفاقت با هیچ یک از آن‌ها نخواهی بود. تا زمانی که الهه هست، فاطمه هست، یلدا هست! مهسا و مبینا و مانا و دگر آن‌ها هستند عزیز من تا هیچ یک از رفاقت‌های نصف نیمه تو را تکه‌تکه نکند...!
من، کنارت می‌مانم تا یاد بگیری راه و رسم زندگی این‌گونه نیست و جواب تمام مشکلات گریه و زاری نخواهد بود.
 

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین