- May
- 37
- 277
- مدالها
- 2
میدانی پیچک، در چمدانم را باز کردم و چندین قلم، مرکب و مرقومه در آن جای دادم.
قصد سفر به انزاوی خاطراتت داشتم؛
هر چند نمی دانستم که با ذهن ژولیده و تکیده ام که قصد همراهی نداشت چه کنم.
قامت رویا باخته و رنجور قلب ام را تکانی دادم؛ چشم بسته بود و میگفت دگر کور است، گوش نسپرد و بگفت دگر کر است، لب باز نکرد و من سکوتش را خواندم.
قامت آزرده اش را در آغوش کشیدم.
هیچ میدانی با من چه کرده ای پیچک؟!
قصد سفر به انزاوی خاطراتت داشتم؛
هر چند نمی دانستم که با ذهن ژولیده و تکیده ام که قصد همراهی نداشت چه کنم.
قامت رویا باخته و رنجور قلب ام را تکانی دادم؛ چشم بسته بود و میگفت دگر کور است، گوش نسپرد و بگفت دگر کر است، لب باز نکرد و من سکوتش را خواندم.
قامت آزرده اش را در آغوش کشیدم.
هیچ میدانی با من چه کرده ای پیچک؟!