جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {صدا با سکوت آشتی نمی‌کند} اثر •آوا... کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط آوا... با نام {صدا با سکوت آشتی نمی‌کند} اثر •آوا... کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 604 بازدید, 15 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {صدا با سکوت آشتی نمی‌کند} اثر •آوا... کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع آوا...
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
عنوان: صدا با سکوت آشتی نمی‌کند
اثری از کاربر رمان بوک
نویسنده: آوا کوهی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
ناظر: @ARALIYA

مقدمه:
در انحنای سکوت مانده‌ام،
در چارچوبه‌‌ی بغض و ضربه‌های پی‌در‌پی درد،
در پس اعتمادی کودکانه،
به این‌که روزی شاهین بخت بر شانه‌ام خواهد نشست.
من حکایت آینده‌ای تاریک را... .
از خطوط کج و مَعوج دستانم خواندم و برای شنیدن حقیقتی تلخ،
از دروغی شیرین با نوای عاشقانه گذشتم‌!
چه شب‌ها که تا صبح روی پیشانی تب کرده‌ی قلبم،
پارچه‌ای خیس تحمل بود.
اینک منم... .
در ابتدای راهی باریک و سردرگم چون تار مویی مجعد با کوله باری از دانستن و ندانستن‌ها،
با شانه‌هایی که استوارشان ساخته‌ام،
با صدایی رسا و رها که با سکوت زمانه سر ناسازگاری برداشته است.
با دست‌های کوچک و کفش‌هایی که شاید به پاهایم بزرگ باشد.
و تنها بدون عاشقانه‌هایم،
همچون مسافری خسته از راه... .

***
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
12,995
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
وقتی دلم شکست،
پاییز چمدان بر دوش رفته‌ بود.
و من میان بوته‌های پر از تهی خوابیدم و هیچ را در آغوش فشردم.
تنها در گوشه‌ی ذهنم،
آن‌جا که سایه‌ای بر افکار آشفته بازارم تیره‌گی‌اش را می‌تاباند،
حرفی بود... .
که آخر من با خُرده‌های قلب شکسته‌ام چه کنم؟
صدای دلنواز دوره‌گردی،
حصار گوش‌هایم را شکست... .
که آهای... بشتابید،
ما دل شکسته را خریداریم!

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
این منم،
تلخ‌ گفتار و زبان در کام با صدایی رسا.
خسته‌ام،
لبریز از بغضی تا ابد جاری.
آشفته‌ام،
در تنگنای دردمندی،
پریشانم... آری! پریشان‌تر از همیشه و هر زمان.
از دیار شامگاهان دختران سبز امیدم،
در میان بازوان سخت حسرت.
سرم فرو افتاده‌ست در دامان تنهایی،
گونه‌هایم به تلخی رنگ می‌بازند.
و من در خویشتنی محبوس،
در این اندیشه می‌سوزم.
چه تقدیری‌ست... .
نوایی راستین سر دادن،
که با سکوت زمانه قهر باشد.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
بیا ای خستگی... .
بیا با من مدارا کن،
به قول بزرگان تسلیم شدن در قاموس ما نمی‌گنجد.
در این زمانه لب‌های سکوتم را،
به فریاد جنون‌آمیزی آغشته می‌بینم.
فریادی از اعماق وجود... .
پر صدا و پر تلاطم!
و اما نگاهم را چه؟!
چشمان خیالم را به دیدن خیالات‌ها بسته‌تر،
گویا مرض کوری به من هم سرایت کرده است.
و پاهای امیدم را به رفتن،
خسته‌تر... .
و به راستی چه رفتنی؟!
هنوز اول کار است.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
این روزگار آغوشی دوستانه را نیازمندم... .
مرا به خانه‌ات ببر،
من دوباره مثل شاخه‌ای شکسته‌ام.
باز هم... .
در طلاتم از حضور بادهای نابهنگام.
باز هم با همان گونه‌های تیره از تلخی زمانه در میان موجی از جنون نشسته‌ام.
من نمی‌توانم از تو بگذرم،
تو که مثل سایه‌ای پر شتاب و بی‌صدا راه می‌روی.
تو تمام باور منی!
در میان کوچه باغ ذهن خسته‌ام،
رد‌پای حرف‌های توست.
آهنگ زمزمه‌ی صدایت هم،
مرا از خود بی‌خود می‌کند،
ای معشوق فراری.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
بشنو از دلم صدای درد را... .
ترانه‌‌ی کلاسیک عشق‌مان با صدای توست.
باز هم بیا کنار من،
دلم خالی‌ست،
بیا نظاره کن.
برایم از گذشته بگو، عشق را به کوی هردویمان روانه کن.
هیچ می‌دانی که بدون مهربانی‌ات،
سکوت جاودانی در من به حکمرانی می‌نشیند؟!
بودنت رنج‌‌های زندگانی را بی‌بهانه می‌کند،
و نبودنت... .

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
دلم لبریز است از اندوه شبانگاهان،
تنم... .
امان از تن شکننده‌ام،
که فرسوده از بیهوده کوشیدن است.
زبانم تلخ،
پای حرف‌هایم لنگ می‌زند و قلبم شرحه‌شرحه از تبار کوچک‌اندیشان راه عشق.
قطره‌قطره می‌چکد از چشم‌هایم خون،
گناهش گردن بی‌دلانی که نگاهم را از تیغ نامردشان امان ندادند.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
جایی نشسته‌ام،
در حسرت دوباره دیدن و ندیدنت.
گویا بلاتکلیفی که می‌گویند همین است،
نمی‌دانم نقش شکار را دارم یا شکارچی کینه‌دوز را... .
در سی*ن*ه‌ام ترانه‌ای غمگین،
سر می‌دهد سرودی تازه را.
شب‌ها در میان غربت یک آسمان سکوت،
قطره‌های دردم بر روی گونه‌های ملتهب و بی‌رنگ از تنهایی‌ام جاری می‌شوند.
گویی هزار توی بی‌مرام،
بند‌بند دلم را از هم تنیده‌اند.
و چه حرف حقی!
به راستی که بی‌مرام عالمی.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
دوباره می‌شکفد در میان خلوت من،
شکوفه‌های بغض فرو خورده‌ی شامگاهان.
و من هم‌چنان با سکوت تنهایی‌ام سر ناسازگاری برداشتم.
دوباره پای حرف‌هایم می‌شکند و هجوم اندوهی وحشی و دردی بی‌پایان در تنم جاری می‌شود.
کجاست دختر خورشید تا مشتاقانه امید را برانگیزد؟
درون سی*ن*ه‌ی من،
شور پر صلابت عشق غوغا می‌کند.
اما کجاست آن دختر یاسی رنگ و خندان؟
سکوتش با طنین خنده‌هایش هم قهر است!
می‌گویند خنده‌هایش نایاب شده است،
کم شده است،
شاید هم نیست شده است‌.

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین