جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {قرارمان‌ باغ انگور} اثر •آوا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط آوا... با نام {قرارمان‌ باغ انگور} اثر •آوا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,502 بازدید, 15 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {قرارمان‌ باغ انگور} اثر •آوا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع آوا...
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
عنوان: قرارمان باغ انگور
اثری از کاربر رمان بوک
نویسنده: آوا کوهی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ARALIYA

مقدمه:
این فراخی بی‌مرز و خواهش‌های من از تو،
این تو،
که تنها شهامت پروازی در آسمان نااَمن عشق.
این من،
که چون تویی را به دوری و دردناکی ماهی و دریا درمی‌یابم و نمی‌یابم.
در این شرم‌آگینی عشقی که به تقدیر من افتاده است،
چه‌ها ‌می‌کشم که تو نمی‌کشی،
چه‌ها می‌خواهم که تو نمی‌دانی... .
بارمان من، ترانه‌ای آواز کن ای صداتر از همه‌ی صداها و بلندی سکوت مرا بشکن.
قرارمان که یادت هست؟ همان جای همیشگی.
قرارمان باغ انگور... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
12,995
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
سلام ‌می‌کنم...
به بوسه‌های بابونه ریز لب‌هایت،
به تیک‌تاک نبض لطیف عشق،
که سراسیمگی عبور سال‌ها را به بازی گرفته‌اند.
سلام می‌کنم... .
به رطوبت نجیب دست‌هایت،
که مدت‌هاست به شاهدی خوشه‌های انگور بزرگ و کوچک اطرافمان روح تو را به من پیشکش ‌می‌کنند.
به تو سلام می‌کنم... .
به نگاه عجیب تو و مردمکان آبادی چشم‌هایت که حرمت غریبه‌ها را خوب می‌دانند.
به تو سلام می‌کنم که خویشاوند آفتابی و هزار سلام نارسیده‌ام را به خورشید از سیاره‌ی خاموش من می‌رسانی.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
گویی چشم به راهت بودم... .
از بیراهه آمدی،
سربه‌راه و بارآور،
خبر آمدنت راهیچ نامه‌ای نگفته بود.
کسی نگفت پشت بی‌انتهایی‌ این ظلمت خاکی رنگ لایزالی دنیای تو پنهان است!
و کسی ندانست ساز مغموم زندگی مرا پرده‌های آهنگ تو کوک می‌کند.
دلتنگی امانم را بریده بارمان!
دلم آن گیتار زدن‌ها،
آن پیانو نواختن‌های استادانه را می‌خواهد.
دلم کمی، فقط کمی، تنها چند لحظه‌ قراری در باغ انگور گذشته‌ها را می‌خواهد.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
و‌ امروز که من از همیشه کوچک‌ترم،
چگونه ‌می‌توانم خدا را راضی کنم... .
لحظه‌ای چشم از ناسازگاری‌های جهان برگیرد.
تا من تو را،
تا من خود را،
با تو‌ یکی کنم،
با خود‌ یکی کنم... ‌.
تو گذشته‌ام نیستی،
فردای من هم نمی‌شوی.
تو ای که دارای روحی بزرگی... .
تو تمام همین لحظه‌های کبودی،
که زیر پلک‌های من جان می‌گیری.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
هزاران خیابان بلند و آدم‌هایی که ته دل‌شان چیزی جز عبور کردن نیست،
تنهایی بزرگ مرا ‌می‌سازند... .
و تو،
آن‌ سوی ‌این لایه‌های ضخیم،
چرا دستی تکان نمی‌دهی؟!
هنوز یادم نرفته است قرارهای یواشکی و نگاه‌های دزدکی‌مان را... .
تو اما انگار یادت رفته است!
که چقدر عاشق عاشقانه‌های باغ انگور بودم.
بارمان جانم، ای که به حقیقی‌ترین معنای اسمت روح بزرگی داری.
بیا باز هم قرارمان باشد باغ انگور!
کجایش را هم که می‌دانی.
شراب که شدم،
تو جام بیاور و من جانم را.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
به یاد دارم... .
به یاد دارم که خانهٔ ما در وسط باغ بود،
باغ گل و حوض و درخت و سرود.
در گستاخی شبی بلند که زنجره‌ای حتی مرا نمی‌فهمید،
صدایت در وسط باغ،
درست جایی که چشم به خوشه‌های انگورهای سبز دوخته بودم،
چه فاتحانه طاق‌های سکوت مرا فرو ریخت.
راست می‌گفتی،
که هیچ‌گاه آخر شب‌های من پیدا نیست و همیشه روز را در گودی کف دست‌هایم زنده به گور می‌کنم.
راست می‌گفتی،
ای صادق زمانه... .

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
تو همیشه راست می‌گفتی،
این خطوط نامهربان بر تنه افتاده درخت آرزوهای من است که خاطره ‌می‌شوند.
و دروغ نمی‌گفتی،
گویا من از تبار قبیله‌ای بی‌تناسبم،
قبیله‌ای که از کوچه‌های بی‌عبورش رسالتی عبور نمی‌کند.
حال بارمان جانم،
بگذار حقیقتی را برایت شفاف سازی کنم... .
وقتی که مرا در باغ انگور تنها گذاشتی،
تمام مدت نبودنت،
دلخوش بودم به خاطرات نوازشت.
بیا رویایی از پرواز کبوتر را بر بوم ناباوری‌هایم تصویر کن.
تو که باشی،
من قول می‌دهم رنگی به جز رنگ خدا را از خدا نخواسته باشم.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
شکوه تورا اندازه‌ای نیست... .
که بارها دیده‌ام تورا،
جایی که عشق به سرانجام رسید.
جایی بغل به بغل انگور‌های آویخته به سقف باغ دل‌هایمان.
انگار همین دو روز پیش بود،
معجزه‌ای من و تورا شکفت،
آن‌روز که شمشیرهای از رو بسته‌مان... .
زیباترین تعبیر عشق بودند.
کودکانه عاشق شدیم،
در باغ انگور آویخته به رویاهایمان!

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,691
مدال‌ها
8
ابرها را بگو نبارند!
ای که روح بزرگ و پاکت نُقل محافل شده است.
بارانِ بی‌مهابای چشمانت هم مجابم نمی‌کنند،
من از خشکسالی قرن‌ها و عاطفه‌ها آمده‌ام.
آفتاب‌ نگاهت حتی،
تمام فصل‌ها را بتابد،
سیاه‌چاله‌ی دلم را نوری نمی‌دهد.
آخر نمی‌دانی... .
من نیمه‌ی خالی لیوان وفاداری تورا سر کشیده‌ام.
مجابم نکن به دل باختن به باغ دیگری!
تو اگر نباشی هم،
من باغ انگورم را دوست دارم.

***
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین