پارت ۶
چرا باید اجازه بدهم کسی مثل لوسین داموند مرا از خانه ی خودم بیرون کند؟ به خودم گفتم چون او یک مرد بی رحم است. او عادی فکر نمی کند معیارهای اخلاقی در مورد او اعمال نمی شود. باز هم چیزی جز حقیقت نبود. بله، او می خواست اگر ممکن بود من را به عنوان یک موفقیت پس از موفقیت های دیگر در نظر بگیرد ، اما او میخواست معادل جادویی کفشهای سیمانی برایم بسازد و مرا از اسکله سانتامونیکا پیاده کند، اگر خطی را که او روی شنها کشیده است نکشم.
با اخم، مقداری دارجلینگ را در یک توپ آلومینیومی سوراخ شده اندازه گرفتم و آن را در قوری انداختم و سپس آب داغ را روی آن ریختم. بخار معطر به سمت من بلند شد معمولاً چشمانم را میبستم و با سوراخ های بینی نفس میکشیدم.. می خواستم از عطر آن لذت ببرم، اما در آن زمان حوصله نداشتم. فنجانی را بیرون آوردم و قوری را برداشتم، سپس هر دو وسیله را با خودم بردم داخل اتاق نشیمن. از آنجایی که یک پارچه گلدوزی شده از هند بخشی از میز قهوه خوری را پوشانده بود ، میدانستم وقتی که یک فنجان برای خودم ریختم، میتوانم قوری را روی زمین بگذارم بنابر این من فوراً نوشیدنی ام را نخوردم ، رفتم تا چیزی را بیاورم که معمولاً وقتی به مشاوره نیاز داشتم به آن مراجعه می کردم
"عرشه تاروت مورد علاقه من".
بعد از اینکه کارتها را از کیسه مخملی که در آن ذخیره کرده بودم بیرون آوردم برای جلوگیری از هر لرزش سرگردانی،
آنها را برای لحظهای در دستانم نگه داشتم و روی مقصود های خودم تمرکز کردم،
یا بهتر بگویم، خواستم به کائنات بفهمانم که قطعاً می توانم از راهنمایی کوچک خیلی خوب استفاده کنم.
خیلی خوب وقت آن است که ببینیم کائنات چه می گوید!
کارتی را بیرون آوردم و روی میز قهوه خوری چند اینچی آن طرف تر از فنجان چایم گذاشتم .
اوه، عالی, کارت برج به من خیره شد و رعد و برق که شکل باریک سازه را ترسیم می کند،
شکل افراد بدبختی را که در تلاشی ناامیدانه برای نجات خود خود را به پایین پرت می کنند.
خب، این یک پیام بسیار خوب بود...فقط پیامی نبود که انتظار داشتم دریافت کنم. آن کارت حاکی از تحول، تغییر، دگرگونی های ناگهانی بود. به عبارت دیگر، به نظرم می رسید که امیدم به ادامه زندگی آرامم در خانه ی دوبلکسم چیزی نبود که کارت ها می گفتند .