- Jul
- 302
- 2,914
- مدالها
- 2
دانی که چرا سرّ نهان با تو نگویم؟لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود و به امید دوا باز آمد
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!دانی که چرا سرّ نهان با تو نگویم؟لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود و به امید دوا باز آمد
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بوددانی که چرا سرّ نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدییک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وزلب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیمدل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشیاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
تو خودای شب جدایی چه شبی بدین درازیمن اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرمتو خودای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
ما ز بالاییم و بالا میرویمتو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
من باشم و وی باشد و می باشد و نیما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترممن باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک