با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!در آرزوی توامخستهام از شب
و شاید از باد و شاید باران
و یا گریهی پرندهای در بیشهزار
که روزگار رفته
و دردهایش را به یاد آورده است
غرق در افکارم
احساس میکنم که
دستهای ژوئن پیر خسته
قلبام را از فروپاشی بازمیدارد
تا به زندگی ادامه دهم
خستهام از شب و دلتنگ توام
ای عشق غرق در اشک
همچون کشتی شکستهامدر آرزوی توام
گویی به تازهگی مرا ترک کردهای
گویی به تازهگی تنها شدهام
حال آنکه سالهاست
از کنارم رفتهای
همچنان به زندگی
ادامه میدهم
اما آوای قلبام
به زیبایی روزهای گذشته نیست
خستهام و آن درد کهنه
روحام را آزرده است
چونان رودخانهای
که ناگاه طغیان میکند
و آببند را میشکند
و هر آنچه را در راه است
ویران میکند
آنچه که در تو میگیرم، تن تو نیستخورشید در تن تو طلوع میکند
و تو سردت است
چرا که خورشید سوزان است
و هر چیز سوزانی از شدت تواناش سرد است
هر شعری قلب عشق است و
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی میتپد
هر شعری آخرین شعر است و
هر عشقی آخرِ فریاد
هر عشقی، ای خیال سقوط در ژرفناها،
هر عشقی آخرِ مرگ است
در طول راه ،هر روز ،
ابروهایم را پر رنگ میکنم.
با دقتی فراوان ،
چنان به ابروهایم مداد میکشم،
گویی ،
نگاه زنی وحشت زده ،
آینه را سوراخ میکند!
کنج ابروهایم
گوشههای تیز ساختمانی
که هر روز صبح
از کنار آن میگذرم .
خط ابروها
خطوط صاف خیابانی
که از آن عبور میکنم.
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک