- Apr
- 371
- 991
- مدالها
- 2
داستانک بعد هفت پارتهداخل قوانین داستانک نوشته حداقل بعد از بیست پارت گلم.
بله شما درست میگین
ولی من قبلا پرسیده بودم گفتم داستانم چهار پنج پارته گفتن داستانک محسوب میشه
و خب ادامه نداره کلش همینه چجوری بیست پارتش کنم اخه😭💔
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!داستانک بعد هفت پارتهداخل قوانین داستانک نوشته حداقل بعد از بیست پارت گلم.
به زودی در تاپیک نقد تگ میشویدداستانک بعد هفت پارته
بله شما درست میگین
ولی من قبلا پرسیده بودم گفتم داستانم چهار پنج پارته گفتن داستانک محسوب میشه
و خب ادامه نداره کلش همینه چجوری بیست پارتش کنم اخه😭💔
وقت بخیرسلام درخواست نقد![]()
در حال تایپ - [نارنجک] اثر «سبا گلزار کاربر انجمن رمان بوک»
نام اثر:نارنجک نویسنده:سبا گلزار ژانر:عاشقانه عضو گپ نظارت: (10)S.O.W خلاصه: وقتی اتفاق رخ میدهد با خود میگوییم وای ای کاش آن کار را نمیکردم... وای ای کاش این کار را نمیکردم... چرا همان زمان با خود تأمل نمیکنیم که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط و چرا احتمال ها را در نظر نمیگیریم؟...forumroman.com
وقت بخیردرخواست نقد![]()
داستان کوتاه - [خمار عشق جلد اول] اثر«زری کاربر انجمن رمان بوک»
نام داستان: خمارِ عشق نام نویسنده: زری ژانر: تراژدی/ عاشقانه ناظر: @Mahi.otred بافت: ادبی کپیست: خلاصه: عطرِ تنش را هرگز فراموش نخواهد کرد. او همانند مجنون نبود، او برای رسیدن به لیلیاش. حاضر بود تمام کوهها را فتح کند. سر لیلی را روی شانهاش حس میکرد اما این جز خیالِ باطل نبود، هر صبح،...forumroman.com
وقت بخیردرخواست نقد![]()
در حال تایپ - [خانواده گتی و خانواده مایکلسون] اثر «زری کاربر انجمن رمانبوک»
نام عنوان: خانواده گتی و خانواده مایکلسون نام نویسنده: زری ژانر: تراژدی، عاشقانه عضو گپ نظارت(1)S.O.W خلاصه: عشق چه بیصدا در میزند و معشوق چه بیصدا در را باز میکند، سالهایی است که راه را برایش پر از گلهای ارکیده و پیچک کرده است زیرا او چشم به راهش بود، با دسته گل و فرشی مخملی سرشار از...forumroman.com
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک