به نام نویسنده روزگار
عنوان: از یک واژهی کولادا تشکیل شده است که یک منطقهی مسکونی در روسیه است که در جمهوری آلتای واقع شده است. در جای دیگر روی جلد نام کوالادا نوشته شده است، اما هر چه جست و جو کردم معنی دیگری از این کلمه دستگیرم نشد. درست است که کلمه ثقیل است، اما منظور نویسنده از انتخاب این کلمه و ارتباطش با ژانرها و محتوا و میانه رمان را متوجه نشدم و به نظرم باید این عنوان تغییر کند و عنوانی با توجه به ژانرها و محتوا و میانه رمان انتخاب کنید. نام عنوان را با بازی با کلمات تغییر دهید. نام عنوان نباید آشکار باشد و فاش کننده ایده اصلی نویسنده و میانه رمان و انتهای رمان باشد و همچنین نباید صرفاً کلمه ثقیلی باشد که به محتوا بیربط باشد. عنوان باید اسرارآمیز باشد و به ژانرها بیاید مثلاً از کلمات ثقیلی مانند همین کلمه که از نظر معنای به رمان مرتبط باشد و با گوش خواننده آشنا باشد و مفهوم را به او برساند استفاده کرد؛ چرا که این خلاقیت نویسنده را میرساند.
ژانرها: از مافیایی و پلیسی و جنایی تشکیل شده است که به خوبی با توجه به محتوای رمان از باندهای تبهکاری چون ژینا و بقیه چون آرش و سحر و غیزه انتخاب شده است و هر سه در رمان گنجانده شدهاند از جنایاتی که یاقوت قرمز یعنی همان ژینا انجام میدهد و رییس مافیا میباشد گرفته تا خواهر و عمویش که پلیس هستند و وارد ماجرا میشوند. منتها نویسنده باید بداند به دلیل آوردن ژانر پلیسی از ماموریتها و وظایف پلیسها در طول رمان صحبت کند.
جلد: جلد رمان تصویر دختری است که تصویری همانند او از نیمهی صورتش به صورت ترسناک با چشمانی که مردمکش سفید است و ترسناک بودن را میرساند دیده میشود که با توجه به ژانرها نه جنایی بودن در آن دیده میشود و نه پلیسی و نه مافیایی، صرفاً وحشت و ترس بیشتر به چشم میخورد و ژانر ترسناک را بیشتر نشان میدهد اگه خون یا قتل و از این قبیل چیزها در آن دیده میشد قابل قبولتر بود. حسی که منتقل میکرد بیشتر اشاره به خواهر بودن و متفاوت بودن دو شخصیت یک شکل اشاره دارد، حتی متنی هم که نوشته شده این پیام را میرساند که بهتر است تغییر کند.
خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که اندازه استاندارد بود اما خلاصه به دور از کلیشه و مبهم نبود و داستان را لو میدهد. خلاصه باید مبهم باشد و سرنخهای کوچکی از داستان را به خواننده بدهد تا برای خواندن تشویق شود. بهتر است با استفاده از بازی با کلمات و آرایههای ادبی، خلاصه زیبا و مبهمی خلق کنید تا از جذابیت داستان کم نکند و اینگونه به جذابیتش اضافه شود چرا که با استفاده از آرایههای ادبی و تشبیه با توجه به ژانرهای منتخب خلاصهی زیبایی میتوانید خلق کنید و به کشش خواننده برای خواندن اضافه کنید.
مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته باشد و بین سه تا نه خط باشد که تا پنج خط بود و بهتر است دو سه خطی به آن اضافه شود. نویسنده برای مقدمه از مقایسه کلمات استفاده کرده بود و راه کارش را مرگ دانسته بود که خواننده را برای خوندن تا حدودی جذب میکند اما به ژانرها ارتباطی نداشت و تنها کلمه مرگ ذهن را سمت ژانر جنایی سوق میداد.
آغاز: از آنجایی شروع میشود که از انباری با خود صحبت میکند که خالی از اسلحه است و سوالاتی را بازگو میکند و شخصیتی به نام میترا وارد میشود که از فردی به نام هاکان و دار و دستهاش سخن میگوید که به دیدار او آمدهاند و با رفتار بیتفاوت و خودرای شخصیت اصلی و ترس و کشتن آنها و پیام تهدیدش به رییسشان تا حدودی مافیایی بودن شخصیت اصلی را به ما نشان میدهد. اما توصیف مکان و صدا و آواها بسیار کم بود و امکان درک خواننده را از تجسم آن مکان و غیره کم میکرد. بهتر است اضافه شود تا قابل درک باشد و خواننده خود را در آن مکان و شخصیتها تصور کند.
میانه: تا حدودی به دور از کلیشه بود اما به دلیل سیر تند رمان اطلاعات و شخصیتها خیلی سریع وارد میشد. نقطه اوج آنچنانی وجود نداشت تنها به همدستی آرش و سحر و همسرش برای انتقام برای به دام انداختن یاقوت قرنز و از قبل فهمیدن نقشهی آنها توسط یاقوت قرمز و سر رسیدن یارانش به موقع و نقش بر آب کردن نقشهی آنها و همچنین روبه رو شدن با خواهر دوقلویش و علت جدایی آنها و عوض کردن جایشان با هم اشاره کرد. نقطه اوج شورانگیز و شوکآور نبود شاید در آینده نویسنده بخواهد با جابهجا شدن این دو شخصیت نقطه اوج عالیتر و شورانگیزتری وارد کند و خواننده را به وجد آورد و کشمکش و گرهگشایی بیشتر و ذوقبرانگیزتری را به چالش بکشد. میانه رمان تا حدودی به دور از کلیشه بود اما از همان ابتدا اطلاعات و شخصیتها به طور ناگهانی وارد شده بودند که در میانه باید آرام آرام وارد شود تا خواننده بتواند ارتباط کافی را با شخصیتها و روال رمان برقرار کند.
لحن و بافت: دیالوگ و مونولوگ هر دو محاورهای بودند اما در یک سری جاها پرش لحن داشتن و از محاوره به ادبی تبدیل میشدند. وقتی لحن محاورهای است دیگر (یک، را، همانطور) بیاید و باید با همان لحن ادامه دهید چرا که رو به را تبدیل میشد و خیلی از کلمات ادبی میشدند؛ چرا که این پرش لحن و بافت در ذوق میزد و خواننده را دچار سردرگمی میکرد که به یک ویرایش اساسی نیاز دارد.
سیر رمان: همانطور که قبلاً به آن اشاره کردم به دلیل توصیفات کم و شخصیت پردازیهای بسیار کم، سیر رمان به تندی پیش میرفت و اتفاقات پشت سر هم رقم میخورد و این از جذابیت رمان کم میکند، بهتر است با اضافه کردن نکات گفته شده سیر را از روال تندی درآورید تا خواننده را گیج نکند و همچنین نقطه اوج به رمان را میان اتفاقات برای خواننده قویتر نشان دهد و از جذابیت رمان نکاهد.
دیالوگها و مونولوگها: تناسب بین دیالوگ و مونولوگها رعایت شده بود، اما از علائم نگارشی مناسب با حالت و نوع بیان جمله استفاده نشده بود مثل: تعجب و علامت سوال، ویرگول و غیره... اکثراً جملهها حتی نقطه پایانی هم نداشتند و بدون علائم رها شده بود. دیالوگ هر شخصیت با دیگری تا حدودی متفاوت بود، اما گاهی جنس حرف زدن دو خواهر و بیتفاوتیشان مانند هم میشد. اگر توصیف مونولوگها را بیشتر کنید اطلاعات بهتری به خواننده میدادید.
شخصیت پردازی: به دور از کلیشه اما مستقیم بود، اما بسیار کم بود مثلاً من تا پارت آخر صفحه چهار هنوز هیچ یک از شخصیتها مثل رنگ مو یا حالتش، رنگ چشم و ابرو و لبها و حالتشان چه از شخصیتهای اصلی و چه دیگر شخصیتها نداشتم و این موضوع تجسم را برای خواننده کمرنگ میکرد. تنها به رنگ چشم آبی شخصیت اصلی آن هم در نگاه کردن در آینه در یک جا که به صورت مستقیم بود آورده بودید اما از دیگر شخصیتها هیچ تصور ذهنی نداشتم و جای خالیشان بسیار به چشم میخورد. صفات اخلاقی شخصیتها به دلیل شخصیت پردازی درونی کم و اطلاعات کمی که در مونولوگ به چشم میخورد جای خالیشان مشهود بود.
توصیف مکان: باید غیرمستقیم باشد که نبود و همان هم بسیار کم بود و جای کار زیاد داشت؛ چرا که هیچ تصویر ذهنی از دانشگاه یا حتی خانه و غیره و کلانتری وجود نداشت. تنها به ست کردن و انتخاب رنگ مشکی اشاره کرده بودید. شما باید به گونهای مکان را در جایجای رمانتان توصیف میکردید که خواننده حین خواندن کاملاً تصویر مکانها و لوکیشنها و حتی آتش سوزی و غیره را در ذهنش تجسم کند و حتی خودش را در آنجا هم تصور کند و ارتباط نزدیکی برقرار کند اینگونه روال رمان هم به سرعت پیش نمیرود.
تصور صدا و آواها: بسیار کم بود یا اصلاً وجود نداشت. مثل زیر و بم تن صدا یا حالت ترسیده و خشمگین و همچنین آوای محیط مثل: صدای صدای مثل انبر یا صدای پاها، صدای قیژ درب، صدای اهنگ لایت یا تند موبایل، صدای پرنده و صدای جیغ لاستیک و بوق و خشخش برگ و غیره.
توصیف احساسات: وجود داشت اما جای کار زیاد داشت و بسیار کم بود احساساتش در مورد جدایش از خواهرش یا دیدار دوباره آنها، درست است که ژینا آدم بیخیال و جنایتکار و خشکی بود اما خواهرش چه؟ ستاره باید یه تفاوتی با ژینا میداشت، مگر میشود بعد این همه سال کسی را شبیه خود دید و فهمید که خواهرت باشد اما همانند او سرد رفتار کرد و کلکل کردن را از همان اول راه انداخت و هیچ حسی نداشت؟ حتی تنفری که ژینا از آدمها بازگو میکرد تنها به گفتش بود احساسی را به خواننده منتقل نمیکرد. شما باید با اضافه کردن بیان احساسات دلهره، ترس، خشم و نفرت و دوست داشتن و بیان احساسات بتوانید به قدری خوب بیان کنید که خواننده همزاد پنداری کند و درکش را از حس دختر داستانمان به خوبی بگیرد نه اینکه فقط بگوید ترس را در چشمانش میتوان دید شما باید با بازگو کردن آن ترس را در خواننده هم ایجاد کنید تا واقعی به نظر برسد.
زاویه دید: در طول داستان نویسنده از سوم و اول شخص استفاده کرده بود که عوض میشد که گاهی بیجا بود و مرتب از راوی به ستاره به پسر و ژینا در وسط پارت هم تغییر میکرد و کمی خواننده را سردرگم میکرد.
کشمکش و تعلیق: تعلیق در واقع پیدا کردن دو خواهر با خلق و خوی متفاوت و عوض شدن جایگاهشان و غیره بود که خاتون علت جدا کردن آنها را بیان میکرد و سوالات و کنجکاویهای کمی را برای خواننده تا حدودی ایجاد میکند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود که باتوجه به جنایتکار بودن ژینا و برعکس پلیس بودن ستاره چه میشود و اگر ستاره متوجه موضوع شود عاقبتشان چه خواهد شد.
کشمش بیرونی: همان بحثهای فیزیکی و دعواهای شخصیتها با هم است مثل دعوا و تنفر ژینا با سحر و حتی کلکل کردنش با خواهرش و حس شکنجه دادن و کلکل کردنش با بقیه است که تادحدودی نویسنده توانسته بود چالشهایش را تا حدود کمی در این درگیریها ایجاد کند اما به اندازه کافی نبود.
کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهن شخصیتهاست مثل افکار ضد و نقیض و همچنین مشغلههای فکری ژینا یا ستاره است که بسیار کم بود. من به عنوان خواننده دوست داشتم این کشش درونی بیشتر بود و آنقدر به اندازه کافی میبود تا بتوانم با شخصیتها بیشتر همزاد پنداری کنم و سر از احوالات آنها بیشتر دربیاورم.
ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است ایده در واقع علت تنفر و شکنجه دادن ژینا از آدمها و علت جدایی آنها بعد از زایمان و مقابل هم قرار گرفتن این دو شخصیت متفاوت بود که در طول نقد به آن بارها اشاره کردم. تا اینجای رمان ایده تا حدودی خلاقانه بود اما هنوز کشمکش اصلی وارد نشده بود که باید منتظر بود تا دید نویسنده در آینده چه چیزی وارد میکند و با اتفاق عجیب، ایده را از بقیه ایدهها جدا کند و خواننده را از ادامه این روند سوپرایز کند.
ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علایم نگارشی مانند تعجب ، سوال و... بسبار دیده میشود که باید ویرایش شود. ⬅️مثلاً جملهها اگر تعجب و سوال یا دو نقطه برای بعد از کلمه گفت ندارد یا باید برای جملههای ساده حتماً نقطه پایانی گرفته شود که مشخص شود جمله ادامه ندارد و نباید این علامتها فاصله کامل بگیرند.
⬅️ کلماتی که تنوین دارند باید حتماً گذاشته شود و شکل درستی بگیرند مثل: واقعاً، حتماً، کلاً.
⬅️فعلهایی که (می) میگیرند یا کلماتی مانند: میترسه یا سنگینتر باید نیم فاصله بگیرند.
⬅️ غلط املایی داشتید یا در یک سری جاها به جای آ از ا استفاده کرده بودید مثل ادم◀️آدم یا آب
⬅️ در خیلی از جاها به جای رو از حرف و استفاده کرده بودید که مناسب نبود مانند منو◀️ من رو یا دستام و توی جیبام کردم◀️ دستهام رو توی جیبهام کردم.
⬅️برای جدا کردن پاراگرافها و پرش به زمانی دیگر یا چند ساعت یا چند روز یا ماه و از شخصیتی به شخصیت دیگر تنها با *** باید جدا شوند نه علامت دیگر و ستارهی بیشتری.
نقاط قوت: ژانرها، آغاز، تناسب بین دیالوگ و مونولوگ.
نقاط ضعف: عنوان، جلد، خلاصه، مقدمه، شخصیت پردازی، سیر رمان، لحن و بافت، توصیف مکان، توصیف آوا و صداها، علائم نگارشی و... .
سخن منتقد: معصومه عزیز من معتقدم کسی که قلم دست میگیرد و مینویسد، نویسندهی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@معصومه فخیری