جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [قشنگ‌ترین اشتباه] اثر «کیم جیوه کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط کیم جیون با نام [قشنگ‌ترین اشتباه] اثر «کیم جیوه کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 836 بازدید, 13 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [قشنگ‌ترین اشتباه] اثر «کیم جیوه کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع کیم جیون
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
رمان: قشنگ ترین اشتباه
نویسنده:کیم جیون
ژانر : عاشقانه
عضو گپ نظارت: S.O.W(8)
زینب دختری بود که توی عمارت شاد اوقلو ها کار می کرد یکی از نوه ها سینا عاشقش شداما سینا نامزد داشت این مشکل بود ولی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,758
مدال‌ها
6
پست تایید.png






نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
«به نام خدا»
(سینا)
من از حسم به زینب مطمئنم من عاشق لبخندهاش شدم می‌دونم قرار دل ملیکا (دختر خالش و نامزد سینا) رو بشکونم باید اینو به مادربزرگ بگم
(زینب)
- سمیرا (بهترین دوست زینب ) من الان 1 ماه داخل عمارت کار می‌کنم ولی هنوز همه افرادی که داخل عمارت هستن ندیدم.
سمیرا: منم کسی رو ندیدم خانم‌بزرگ(مادربزرگ سینا )و سیناخان رو دیدم.

از زبان زینب : راستی سمیرا ملیکا هم تو عمارت زندگی می کنه؟

از زبان سمیرا:خب..

در آشپز خانه محکم باز شد

از زبان سمیرا:وای غزال (غزال دوست صمیمی زینب و سمیرا)قلبم آمد تو دهنم
فکر کردم از عمارت آمدن

از زبان غزال: وا مگه چیکار کردم؟

از زبان زینب: کجا بودی؟

از زبان غزال: بالا پیش خانم بزرگ بودم بهم گفته صدات کنم بری بالا کارت داره

از زبان زینب: من؟با من کار داره؟چی شده؟,
استرس گرفتم

از زبان سمیرا: آروم باش زینب چیزی نشده
برو بالا ببین چی کارت داره

چند دقیقه پیش

از زبان سینا: مادر بزرگ داخل هستیم

از زبان خانم بزرگ: آره پسرم بیا داخل

از زبان سینا: مادربزرگ می خوام یه موضوعی رو بهت بگم من عاشق یکی از دخترای آشپز خونه شدم

از زبان خانم بزرگ: (توی ذهنش) چی سینا عاشق شده

از زبان سینا: اگر این عشق ممنوعه من فراموشش می کنم

از زبان خانم بزرگ:نه پسرم دل دیگه واسه ملیکا نزد واسه یکی دیگه می زنه
حالا بهم میگی اون کیه؟

از زبان سینا: راستش اون زینبه

از زبان خانم بزرگ: سینا جان میشه این موضوع رو به کسی نگو حتا زینب

از زبان سینا: چشم

از زبان خانم بزرگ:مادر زینب قبل مردنش بهم گفت مواضب دخترش باشم الآنم که سینا عاشق شده منم که اصلا دوست نداشتم که ملیکا عروسم بشه این اتفاق خوبی

غزال غزال با صدای بلند

از زبان غزال :بله خانم بزرگ

از مادربزرگ:دخترم برو پایین به زینب بگو کارش دارم

از زبان غزال :زینب؟چی کارش دارین ؟

از زبان خانم بزرگ: من باید به تو جواب پس بدم برو پایین صداش کن

چند دقیقه بعد:از زبان زینب: یعنی خانم بزرگ چی کارم داره چه کاری کردم؟

خانم بزرگ داخل اتاق هستید

از زبان خانم بزرگ : اره دخترم بیا داخل

از زبان زینب :خانم بزرگ کاری داشتید با من

از زبان خانم بزرگ :اره دخترم بشین باید یه چیزی بهت بگم

از زبان زینب:بله گوش میدم

از زبان خانم بزرگ : راستش سینا...

منتظر پارت ۲باشید

ممنون لایک می کنید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
پارت ۲
رمان قشنگ ترین اشتباه
خانم بزرگ: راستش سینا عاشقت شد
زینب: چی؟عاشق من؟اخه ایشون نامزد داره
خانم بزرگ:اره‌اما‌سینا ملیکا رو دوست ندارم ملیکا مثل‌خواهرش
زینب:نه نمی شه من نمی تونم
خانم بزرگ:دخترم اون بد جور عاشقت شده یکم درموردش فکر کن
زینب :چشم
می تونم برم
خانم بزرگ:اره عزیزم
زینب:(تو ذهنش) چی؟سینا خان عاشق من شده این امکان نداره من فقط یه خدمت کارم و اون نوه شاد اوقلو ها بزرگ ترین خان ازمیر هر
(وارد شدن به آشپز خانه )
سمیرا :زینب آمدی؟خانم بزرگ چی می گفت ؟بدو تعریف کن
غزال :اره چی کارت داشت
زینب: بچه حوصله ندارم تنهام بزارید
سمیرا:یعنی چی؟چی شده؟
غزال :نکنه اخراج شدی
زینب :کاش این می بود
سمیرا :جون به دلبم کردی بگو چی شده که بد تر از اخراج
زینب :قول بدین به کسی نگین
غزال و سمیرا :قول می دیم
زینب : سیناخان عاشقم شده
سمیرا:یعنی چی این غیر ممکن
غزال :وای دختر یکی از نوه های شاد اوقلو ها عاشقت شده
زینب :بچه ها بسه الان چه خاکی تو سرم بریزم
سمیرا :هیچی بله رو بگو دختر اون عاشقت
(باز شدن در)
ملیکا :چی شده کی عاشق کی شده؟
سمیرا :هیچ .‌‌...
سینا :من عاشق شدم
ملیکا :*خنده *تو عاشق کی
سینا :عاشق زینب
ملیکا :چی؟چی گفتی؟
زینب: سینا خان این حرف نزنید
سینا :چرا مگه عاشق شدن جرمه
زینب:اره عاشق من شدن عاشق دختری که تو آشپز خونه کار می کنه جرمه
ملیکا :همتون خفه شید سینا فکر کنم یادت رفته من نامزد توام
سینا : نه یادم نرفته قرار بهم بزنمش
ملیکا :بهم بزنیش
چاقو رو گرفت دستش و به سمت زینب حرکت کرد وچاقو رو گذاشت رو گلو زینب
غزال:چی کار می کنی
سمیرا :دیونه ولش کن
سینا :چاقو رو بزار زمین
اگه یه تارمو از سر زینب کم شه خودم می کشمت
ملیکا :می کشیم
زینب :ولم کن ولم کن بلند
که یهو ..
منتظر پارت 3 باشید
ممنون لایک و نظر می دید

بزودی عکس شخصیت ها رو میزارم
 
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
که یک‌هو در آشپز خونه باز شد، سومین نوه شاد اوقلوها بوراک خان بود.
بوراک: اینجا چه خبر ملیکا چی کار می‌کنی؟
ملیکا:خب از داداشت بپرس.
سینا: ملیکا ولش کن.
سمیرا یک‌هو، از پشت چاقو رو گذاشت رو گردن ملیکا.
سمیرا:ولش کن
بوراک:سمیرا‌ داری چی کار می‌کنی؟ملیکا زینب ول کن.
ملیکا آروم چاقو رو از گردن زینب برداشت و به سمت در رفت.
سینا:دیگه نبینم زینب اذیت کنی.
سمیرا و غزال: خوبی زینب گردنت که زخم نشد؟
زینب:خوبم چیزیم نیست.
بوراک: خوبی؟
سینا:چیزت که نشده؟
زینب:تو واقعا ملیکا رو دوست نداری؟
سینا:نه ندارم هیچ حسی.
بوراک: از اون اولم نداشتی الآنم که عاشق زینب شدی.
سمیرا:میشه شما دخالت نکنین..
بوراک:مگه چی گفتم؟
زینب:میشه تنها با سینا حرف بزنم؟
غزال :چرا که نه بریم بیرون بچه‌ها.
رفتن بیرون و منو سینا تنها موندیم می‌خواستم بهش بگم دوسش ندارم اما آخه یه حس خوبی بهش دارم.
زینب:سینا.
سینا:جانم.
زینب :بدون هیچ اما چرایی میرم سر اصل مطلب چرا عاشقم شدی؟
سینا :یعنی چی مگه چرا داره دلِ دیگه عاشقت شده نگو دوستم نداری باور نمی‌کنم
زینب:من.‌‌.. .
سینا: حتما می خوای بگی من خدمتکارم این حرف‌ها می‌دونی چیه تو ملکه قلبم شدی اصلا برام مهم نیست که چی میگه.
با این حرفش از آشپز خونه رفت بیرون من ملکه قلبشم سرخ شده بودم.
جوری که فکر می کردم باید همچین چیزی رو بهم می گفت در این حین مادر بزرگ وارد آشپز خونه شد.
خانم بزرگ:با سینا حرف زدی
زینب:بله.
خانم بزرگ:جوابت چی؟
زینب:جواب چی؟
خانم بزرگ: جوابت برای خواستگاری سینا بله یا نه.
زینب:خب بله یعنی نه وای گیج شدم.
خانم بزرگ: پس دوستش داری.
زینب:نه کی گفته!
خانم بزرگ: باشه نشونت میدم که چقدر عاشقشی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
الان دوهفته از ماجرای آشپز خونه گذشته.
توی آشپزخونه بودیم که سمیرا داشت، با غزال بحث می کرد!
غزال: این شکلی نیست.
سمیرا:این شکلی‌
غزال: زینب یه چیزی بگو به سمیرا
زینب: چی بگم خب دعوا دوست دارم دعوا کنید.
که یک‌هو صدای شکستن یه چیزی از عمارت آمد
سمیرا: بیا دعوا شد
زینب: به من چه؟
غزال: بیاین بریم ببینیم چی شده
داشتیم از پله ها بالا می رفتیم که فهمیدیم صدا از اتاق سیناست
غزال: صدای ملیکا خانم میاد
بدون هیچ مکثی وارد اتاق شدم ملیکا گفت آه شاهزاده خانم آمد بدون هیچ حرفی بهم حمله کرد و موهامو کشید سینا می خواست جدامون کنه ولی مادر بزرگش نذاشت وقتی دیدم از پسش بر نمیام سمیرا رو صدا کردم
زینب: سمیرا کمک.
سمیرا بدو بدو آمد سمت ملیکا و از پشت موهاشو کشید گفت:
سمیرا: درست خدمت کارم ولی نمی‌تونی موهای رفیقم رو بکشی
و ملیکا رو زد زمین آمد دستمو گرفت برد پایین در عین حال غزال تو شک بود و دست می زد وقتی رفتیم پایین سینا آمد داخل و نشست کنارم
سینا: حالت خوبه؟چیزیت که نشده؟
خب مامان بزرگ نذاشت... ‌.
زینب: نمی‌خواد توضیح بدی متوجه شدم
سینا بدون هیچ حرفی رفت بیرون آه نه امکان ندارد من عاشقش نشدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
مطمئنم عاشق سینا شدم.
من تو زندگی خیلی سختی کشیدم،اینو نمی تونم پنهون کنم بهش میگم.
آروم آروم از پله ها بالا رفتم وقتی به اتاق سینا رسیدم قلبم،تو دهنم بود
بگم
نگم
بگم
نگم
ای بابا می گم در زدم و وارد شدم سینا با تعجب بلند شد و گفت:چیزی شده؟
نه چیزی نشده آمدم باهات حرف بزنم
سینا:بگو
اول تا سه بشمر بهت بگم
سیناʕ≧ᴥ≦ʔاوک
۱
۲
۳
سینا من عاشقت شدم
با تعجب بهم نگاه می کردوقتی از شک آمد بیرون گفت: خوشحالم که عاشقم شدی
الان مال من می شی
با تردید بهش نگاه کردم ولی من عاشقشم بلند گفتم بلهههههه
 
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
وقتی بلند فریاد زدم بله مادر بزرگ وارد اتاق شد
مادربزرگ:چیزی شده سینا که خیلی با مادر بزرگش صمیمی بود گفت: زینب عاشقم شده
مادربزرگ رو به من کردو گفت :چی؟عاشقش شدی
بله
وای باورم نمیشه به مادر بزرگ سینا گفتم عاشق سینا شدم
بوراک وارد اتاق شد
(بوراک پسر سوم خانواده بود و برادر سیناو به جورایی دوست صمیمی)
بوراک:چی شده؟
مادربزرگ:عروسی داریم عروسی
بوراک :چی؟عروسی کی؟
سینا:من
بوراک:نه خیر کی گفته من ازت بزرگترم باید اول من ازدواج کنم
مادربزرگ:یعنی چی؟مگه تو دوست دختر داری
منم با تعجب بهشون نگاه می کردم
بوراک: دوست دختر ندارم ولی عاشق که شده ام
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم عاشق شدی عاشق کی؟
دستی رو موهاش کشید و گفت خوب سینا حق داره عاشق تو باشه ولی من نمیتونم عاشق سمیرا باشم
بهش گفتم چی عاشق سمیرا شدی
سینا به من نگاه کرد و خندیدگفت وای چه داداشی دارم من
رفتم سمت بوراک گفتم یه چیزی بگم فکر کنم سمیرا دوست دارم
بوراک
(〇o〇)
 
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
از این قضیه گذشت با تعجب به آشپز خونه رفتم
سمیرا نشسته بود و داشت چیپس می خورد رفتم سمتش از بوراک از ش بپرسم
سمیرا
سمیرا:ها
میگم آقا بوراک چقدر خوشگل و جذاب
سمیرا:وا مگه تو عاشق سینا نشدی با بوراک چی کار داری
او هیچ فقط خواستم بگم چرا دوست دختر ندارم
سمیرا: زینب به تو چه آخه
صبرم تموم شد و گفتم بوراک عاشقت شده
سمیرا رو به من کرد و گفت:خبر دارم
من یا خودم گفتم چه جوری که گفت پشت در اتاق سینا بودم که شنیدم
بهش گفتم حسی بهش نداری
سمیرا:خوب پسر خوبی دارم فکر می کنم جاری
 
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
وقتی گفت جاری یه جوری شدم من وسینا
وسمیراو بوراک چرا غزال واسه بوران نشه (بوران پسر دوم خانواده)
رفتم سمت اتاق بوران در زدم
بوران: بیا تو
او زن داداش آینده خوش آمدی بیا بشین
یه لبخند زدم و رفتم سمت مبل نشستم
بوران خان می خوام یه چیزی بهتون بگم
بوران: بوران خان ؟قراره زن داداشم بشی بوران بگو
گفتم خیلی خوب بوران نظرت در مورد غزال چیه؟
یه نگاه خیلی خشمگان بهم گفت چطور؟
گفتم قرار زن داداشت بشم پس خوب گوش کن
بوراک عاشق سمیرا شده سیناه هم
عشق من
میشه تو عاشق غزال باشی
یه نگاهی کرد و به من گفت خیلی دختر از سردی خوشم نمیاد ازش
با نگاه خیلی ناراحت از روی مبل بلند شدم
به سمت در رفتم که یهو بوران گفت داداش حق دارند عاشق شما دوتا شدن
تو خیلی دختر خوبی هستی تو به من حق میدی که عاشق غزال باشم
بهش گفتم عاشق غزالی گفت نه ولی عاشقش می شم دختر خوبی
با با خوشحالی رفتم تو آشپزخونه
نگاه به غزال انداختم و گفتم خوش به حالت واسه توجذاب تره
غزال: چی میگی؟
گفتم هیچی بعدن خودت میفهمی 😂
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین