بالای پلهها نور انداختم اما چیزی نبود. بیخیال شدم و از پلهها پایین اومدم. سری به آشپزخونه زدم. آرمان در قابلمه رو برداشته بود و داشت ناخونک میزد. ضربه آرومی پشت دستش زدم.
- ناخونک ممنوع.
آرمان- اِ، خوب گشنمه.
- برحسب اتفاق غذا هم آماده است. تا تو بری سروش رو صدا کنی من هم میز رو میچینم.
بوسهای بر روی گونهم نشاند.
آرمان- آخ که من هلاک دستپخت توام بانو.
- برو.
سهتا بشقاب از کابینت برداشتم و پر کردم. ترشی و نون رو روی میز گذاشتم. دوغ رو هم از کابینت پایین برداشتم.
سروش- به به چه بو و رنگی راه انداختی. چرا زحمت کشیدی؟ به ما یه تیکه نون خشک رو هم میدادی با اشتها میخوردیم، تازه خدا رو شکر میکردیم امروز هم از زیر دست عزراییل قسر در رفتیم و زندهایم.
پشت میز نشستم و لیوانها رو یکییکی پر کردم. در حالی که با آرامش جرعهای از لیوانم مینوشیدم جواب دادم.
- نوش جان، مخصوص تو درستش کردم. فقط مراقب باش انگشتهات رو با لقمه قورت ندی.
باترس ساختگی به انگشتهای دستش نگاه کرد.
سروش- نه تو رو خدا من انگشتهام رو لازم دارم، اگه انگشت نداشته باشم، شب چهطور تو خواب دماغم رو بگیرم.
صورتم از چندش جمع شد.
- اَه حالم رو بهم زدی سروش. آخه تحفه، من اگه میخواستم چیز خورت کنم که الاً اینجا نبودی.
رو به آرمان که در حال غذا خوردن بود کرد و گفت.
- شنیدی آرمان؟ اگه یه روزی، یه زمانی بلایی سرم اومد. مطمئن باشید، قاتلم این خواهر ناتنی سیندرلا است.
آرمان- سروش میتونم یه سؤال بپرسم؟
سروش- حالا که اینقدر گوگولی و بانمک شدی بپرس فرزندم، جوابت رو میدهم.
آرمان- دوست عزیز، آیا میتونی در گاله رو ببندی؟
سروش- نه دوست عزیز، اگه من ساکت بشم که شما دوتا عین اسکلا میشینید به هم دیگه زل میزنید. ناسلامتی نامزدید ها! نه یه بوسی، نه یه بغلی… یعنی خاک برسرتون که از شما بی بخارتر به عمرم ند…
- ناخونک ممنوع.
آرمان- اِ، خوب گشنمه.
- برحسب اتفاق غذا هم آماده است. تا تو بری سروش رو صدا کنی من هم میز رو میچینم.
بوسهای بر روی گونهم نشاند.
آرمان- آخ که من هلاک دستپخت توام بانو.
- برو.
سهتا بشقاب از کابینت برداشتم و پر کردم. ترشی و نون رو روی میز گذاشتم. دوغ رو هم از کابینت پایین برداشتم.
سروش- به به چه بو و رنگی راه انداختی. چرا زحمت کشیدی؟ به ما یه تیکه نون خشک رو هم میدادی با اشتها میخوردیم، تازه خدا رو شکر میکردیم امروز هم از زیر دست عزراییل قسر در رفتیم و زندهایم.
پشت میز نشستم و لیوانها رو یکییکی پر کردم. در حالی که با آرامش جرعهای از لیوانم مینوشیدم جواب دادم.
- نوش جان، مخصوص تو درستش کردم. فقط مراقب باش انگشتهات رو با لقمه قورت ندی.
باترس ساختگی به انگشتهای دستش نگاه کرد.
سروش- نه تو رو خدا من انگشتهام رو لازم دارم، اگه انگشت نداشته باشم، شب چهطور تو خواب دماغم رو بگیرم.
صورتم از چندش جمع شد.
- اَه حالم رو بهم زدی سروش. آخه تحفه، من اگه میخواستم چیز خورت کنم که الاً اینجا نبودی.
رو به آرمان که در حال غذا خوردن بود کرد و گفت.
- شنیدی آرمان؟ اگه یه روزی، یه زمانی بلایی سرم اومد. مطمئن باشید، قاتلم این خواهر ناتنی سیندرلا است.
آرمان- سروش میتونم یه سؤال بپرسم؟
سروش- حالا که اینقدر گوگولی و بانمک شدی بپرس فرزندم، جوابت رو میدهم.
آرمان- دوست عزیز، آیا میتونی در گاله رو ببندی؟
سروش- نه دوست عزیز، اگه من ساکت بشم که شما دوتا عین اسکلا میشینید به هم دیگه زل میزنید. ناسلامتی نامزدید ها! نه یه بوسی، نه یه بغلی… یعنی خاک برسرتون که از شما بی بخارتر به عمرم ند…
آخرین ویرایش: