جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستان کوتاه [دردان] اثر «تابان دخت کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط تابان دخت با نام [دردان] اثر «تابان دخت کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 520 بازدید, 12 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [دردان] اثر «تابان دخت کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع تابان دخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,833
مدال‌ها
2
مائده چشمش را به سقف چوبیِ آشپزخانه می‌دوزد و کابوس‌هایش را دوره می‌کند، یادآوری آن لحظه‌ها وجودش را سرشار از نفرت می‌کند‌، نفرتی که او را هر روز بیشتر از دیروز افسرده و بی‌رمق‌تر می‌کرد.
زبان باز می‌کند:
-تو چی؟ هنوزم وقتی می‌بینیش همون طوری می‌شی؟
-نه دیگه مثل قبلا نیست ولی هر وقت می‌بینمش آرزوی مرگش رو می‌کنم.
مائده پوزخند صداداری می‌زند:
-باز خوبه شهناز و مامانت خبر دارن و این‌جوری اجازه می‌دن رخ بنمایه و حالمونو بهم بزنه!
-اوه بیخیال! شهناز خودش از همه بد‌تره بابا! منتظره یه خطا بکنم تا اونقدر سرکوفتشو بزنه تو سرم به فلان خوردن بیوفتم.
-شهناز بخوره خیال منو تو هم راحت بشه، رها هم ته بشقابشو لیس بزنه!
او تک‌خندی‌ می‌زند و خیره مائده می‌شود:
-خیلی دلم برات تنگ شده بود...
مائده نگاه از چوب‌ها می‌گیرد و چشمانش را میخ‌می‌کوبد میان چشمان‌ او:
-من بیشتر...
او شیطنت می‌کند و گونه مائده را بی هوا و محکم می‌بوسد.
مائده گونه‌اش را پاک می‌کند و غر می‌زند:
- اَه... تو‌که می‌‌دونی بدم میاد بعد هی حرص منو سر این نقطه ضعف در بیار.
و بعد اخم می‌کند و رویش را از او می‌گرداند.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ASHVAN
موضوع نویسنده

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,132
14,833
مدال‌ها
2
او برای دلجویی لب می‌گشاید:
-عه... مائده خانم قرار نشد قهر کنین ها!
مائده سکوت می‌کند و او دوباره منت می‌کشد:
-باشه! اصلا هر چی تو بخوای، قهر نکن دیگه...
مائده صورتش را به سمت او می‌چرخاند و خیره نگاهش می‌کند، او که حرف مائده را از آن نگاه خیره می‌فهمد، بی حرف ساعد دستش را بالا می‌آورد و رو‌به‌روی صورت مائده می‌گیرد و اجازه می‌دهد حرصش را به روش همیشگیش خالی کند.
مائده دهان باز می‌کند و گوشت ساعد او را میان دندان‌هایش می‌گیرد اما دلش نمی‌آید زیاد فشار دهد، شاید عجیب باشد اما همیشه گاز گرفتن چیزی باعث می‌شد حرصش خالی شود، مثل همه وقت‌هایی که مجبور به روبوسی یا بغل کردن کسی بود، مثل همان وقت‌هایی که یا لبش اسیر دندان‌هایش می‌شد یا پتوی محبوبش و یا حتی گوشت انگشت شصتش...
مثل همان وقت‌ها گاز گرفتن او را آرام می‌کرد اما مائده نمی‌توانست از او دلخور باشد، اوی عزیزش بیشتر از این ها برایش ارزش داشت، چگونه می‌توانست به او آسیب بزند!؟
دستش را از میان دندان‌هایش جدا می‌کند و بوسه‌ای جای دندان‌هایش می‌گذارد و با اشک به او نگاه می‌کند، او با محبت نگاهش می‌کند و می‌گوید:
-گریه نکن، میدونم با این کار آروم میشی.
-ببخشید...
-مگه چیکار کردی؟ من که چیزی یادم نمیاد.
مائده میان بغض لبخند می‌زند به او، تنها آدم باشعور زندگیِ لجن‌بارش...
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ASHVAN

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.


[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین