جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

داستان کوتاه [مهمانسرای ماه] اثر《آیناز کاربر انجمن رمان بوک》

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط آیناز با نام [مهمانسرای ماه] اثر《آیناز کاربر انجمن رمان بوک》 ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 472 بازدید, 3 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [مهمانسرای ماه] اثر《آیناز کاربر انجمن رمان بوک》
نویسنده موضوع آیناز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,430
32,015
مدال‌ها
5
نام اثر: مهمانسرای ماه
نام نویسنده: Aynaz_Evil girl
ژانر: تراژدی، تخیلی
ناظر: @حُسنا
خلاصه: آمده‌ام مهمونی ماه جایی که درخشش حکم جذابیت هست. آمدم تا بفهمند که چه اندازه درخشان هستم. مشعشع هستم و می‌درخشم در سراسر این مهمانسرا، تا بدانند من دختر ماه هستم. زندگی همیشه وفا نمی‌کند، جفا فراوان در دنیا وجود دارد. صبر کن تمام می‌شود و روزی برتر فرا می‌رسد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,430
32,015
مدال‌ها
5
بیمارستان را داد و بیداد‌های مادرش پر کرده بود و زجه‌های مادرش از اعماق وجودش به بیرون تراوش می‌کرد. غرور مردانه‌ی پدر استوارش اجازه‌ی اشک ریختن برای دختر به اغما رفته‌اش را نمی‌داد. حس همدردی پرستاران هم کمکی به حال این مادر رنج کشیده نمی‌کرد. افسوس که زمان هم به کندی در حرکت بود و بار غم در دل این پدر و مادری که تک دخترشان را به دست قدرتی، قوی‌تر و وسیع‌تر کسی که از دل آن اِلآی سیاه بخت خبر داشت سپرده بودن. این غم هم هر لحظه بر تن این خانواده رسوخ می‌کرد. مادر اِلآی کم‌‌کم از شدت غم رو به نابودی بود و پدرش هم دیگر تاب راه رفتن هم نداشت و نمی‌دانست غصه‌ی همسر خمیده‌اش را بخورد یا غصه‌ی دختر سیاه بختش را، فقط می‌دانست که دیگر نفس‌های آخرش هست که دارد در این عذاب او را تنها می‌گذارد. چقدر زندگی بی‌رحم شده و چقدر محکم به کاشانه‌ی این خانواده می‌کوبد. به همسرش نگاه کرد، که موهایش را می‌کشید و اشک‌هایش تمام نمی‌شد.
- دخترم را می‌خواهم. تنها یگانه‌ی درخشانم را می‌خواهم. به من بدهید. بگذارید دوباره لمسش کنم. مهراد، مهراد به این پرستارها چیزی بگو حرف بزن. دخترمان، تک خانه‌ی ما را در این اتاق اسیر کرده‌اند.
- آرام باش نازنین، آرام باش عشق جانم، این‌جا همه یک مشکلی دارند تو باید آرام باشی و دعا کنی و از کسی دخترت را خواهان باشی که اِلآی رو از خاک ساخت تا بشه طلای خانه‌ی ما، صبوری کن او برمی‌گردد، دلت روشن باشد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,430
32,015
مدال‌ها
5
- برگشت، چه کلمه‌ی شاد کننده‌ای هست در حالی که من هم دارم جان می‌دهم. باشد، آرام می‌شوم و امید دارم که او باز خواهد گشت.
کسی نمی‌دانست که اِلآی در دنیایی غرق شده است که راه نجاتی نیست. دنیایی زیبا، در مهمانسرایی دیدنی.
اِلآی نمی‌دانست کجا هست و قرار است چه بشود. فقط یک چیز را می‌دانست، آن هم مهمانسرایی بود که در آن حضور داشت. دلش برای لبخند مادرش، برای پدر مهربانش پر می‌کشید که برایش بسیار مهم بوده‌اند. مگر می‌شد کسی جای پدر و مادر را در قلب آدم تصرف کند.
اِلآی سرگردان در مهمانسرا می‌چرخید. انگار به همه آنچه می‌دید شک داشت. کسی در آن‌جا به اِلآی توجه نمی‌کرد و اِلآی از زمزمه‌های آن‌ها درباره‌ی خودش آگاه بود و معذب می‌شد. اما حس می‌کرد در هر قدمی که بر می‌دارد کسی در همان نزدیکی با او سخن می‌گوید. اما او چه کسی بود که نمی‌گذاشت اِلآی بیش‌تر از آن حس تنهایی در وجودش رخنه کند؟ اِلآی از عصبانیت به فرد رو به روی خودش نگاه کرد و با خشم که در چشمانش هویدا بود، دستانش را مشت کرد.
- چرا نمی‌توانم؟ من یک اتاق در این مهمانسرا می‌خواهم. لطفاً در اختیار بنده قرار بدهید.
- باید ببینم آیا اجازه می‌‌دهند. بعد اطلاع میدم.
تلفن را برداشت زنگ زد. مثل اینکه آن سمت دیگر گوشی حرفی زده بود که این مرد در یک لحظه قفل کرد و متداول تکرار می‌کرد چشم قربان، چشم حتماً
- خانم محترم، جناب خودشان برایتان اتاقی ویژه انتخاب کرده‌اند و کلید آن‌جا را الان خدمتتان ارائه میدهم.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین