- Aug
- 36
- 112
- مدالها
- 1
پنجره را باز میکنم. هوای تازه را به درون ریههایم میکشم و نسیم خنکی گونههایم را قلقلک میدهد! طعم تلخ قهوه، لذّتی را فراهم میکند، که آن را هرگز نچشیده بودم. دستهایم را بهدور فنجان قهوه حلقه میکنم تا گرمایش تا عمق وجودم نفوذ کند. دفتر شعرم را باز میکنم. آخرین خط شعرم را مینویسم و بعد دفترم را به آرامی میبندم و به بخار قهوه خیره میشوم. آه سوزناکی سر میدهم و نگاهم را به سمت درختان خیابان سوق میدهم که برگهای ضریفش، اندامش را زیبا کردهاند... .