ز
زمرد
مهمان
تولدت مبارک داداش بزرگمون
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!هرچقدر شادباش بگیم کمه عموی انجمن🌹حوالی 34_35 سال پیش، آن زمانها که دیگر از درازای جنگ طاقت همگان طاق شده بود، خداوندگار جهان موهبتی را به دامان سبز زنی خوش سیرت سپرد، که همان موهبت امروز شده بانی لبخند بر لب همگان😌 و نور امیدی در دل خیلیها!
زمان زیادیست که جملهها را پشت یکدیگر قطار میکنم و ناراضی از نرساندن مقصود، انگشتم را بر روی Backspace نگه میدارم. 😩
ما روزهاست که در تدارک تبریک میلاد این موهبتیم و امروز به ناگاه با تبریکی صمیمی از جانب یک رفیق قدیمی آنچنان در برجکمان خورد که...😫
فدای سرم!😁🤞
از آنجا که زمان توزیع حافظه از جانب خداوند، من در صف دماغ بودم، درست به خاطر ندارم که این موهبت از کجا وارد مسیر زندگیم شد؛ شاید از همان دست آدمهایی بود که فکر میکرد پسر هستم و شاید هم آشناییمان برمیگردد به زمانی که مغول، دلباخت!
به هر حال با حضورش حق رفاقت را بر من تمام کرد و من نمیدانستم خوشبختی به اندازهی مردمک چشمانم به من نزدیک است.
آرزویم آن است که دردهایش به اندازهی یک دانهی شن🤏، و شادیهایش به تعداد ارزنهای صد شتر ارزن به بار باشد و اگر نم اشکی بر گوشهی چشمانش مینشیند از خوشحالی باشد، و درخشانترین ستارهی خوشبختی در نگاهش بدرخشد.
موهبت خدا یا به قول خودمان حاج حیدر پوررضا @حیدار خدا را هزاران مرتبه شکر که تو چشم به دنیا گشودی و روزهامان را به چاشنی لبخند، آمیخته کردی.
هرگز گمان مبر که میلادت را فراموش خواهم کرد و به یادت نیستم!
سنن اوقدر آیاخ به آیاخ گلرم کوتولونجاخ
(امیدوارم مُحی درست گفته باشه!)
کیکی متناسب با سلیقهات فراهم کردهام که مطمئناً مورد پسندت هست و به قولی با آن حال میکنی و آن را به همه نشان میدهی😌
مشاهده فایلپیوست 75515
ما نتوانستیم بیاییم ( متاسفانه اداره پست آدم انتقال نمیداد!) اما این دلیل نمیشود که همینجا برایت جشن و پایکوبی نکنیم پس با حفظ شئونات اسلامی دستها را بالا آورده و دو انگشتی دست بزنید.✌️
میدانی فاصلهها ملاک نیستند...
دو نفر میتوانند کیلومترها از هم دور باشند و قلبهایشان در یک مسیر باشد!
ممنونم که با آمدنت دنیا را برایم قشنگتر کردی
هدیه ناقابلم را بپذیر🛍️
سنگیل چوکاعه چینگویا🥳
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک