جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته‌ی مهتاج| ILLUSION

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط ILLUSION با نام دلنوشته‌ی مهتاج| ILLUSION ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,688 بازدید, 25 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته‌ی مهتاج| ILLUSION
نویسنده موضوع ILLUSION
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13
«به نام خدا»
•°نام دلنوشته: مهتاج
°•نویسنده: متش، فائزه، ۱۳۸۰
•°ژانر: تراژدی، عاشقانه
ناظر : @دلسا :)
کپیست:
°•تاریخ: ۱۴۰۱/۰۵/۲۳

Negar_۲۰۲۲۰۹۲۰_۱۵۴۶۴۷.png
•°دیباچه:
گفته بودند رفتنی ا‌ست؛
مانند تموزی که در پاییز می‌وزید.
شبیه به همان روزی که لبخندش را عاشقانه بوسیدم،
شبی قرار است چشم‌هایم عاشقانه او را ببارند
و شب‌ها خیالم را به یغما ببرند.
گفته بودند شبی که کشتی‌ها به گِل خواهند نشست،
از جای خالی چشمانم بنفشه‌ها خواهند گریست:
امروز همان روز موعود پرستوهاست،
امروز «او» رفته است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

YASNA.B

سطح
7
 
ونلوپه فون شویتز🍫
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
3,450
21,573
مدال‌ها
15
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷.png

عرض ادب خدمت دلنویسان انجمن رمان بوک، ضمن تشکر از انتخاب انجمن ما برای انتشار آثار ارشمندتان؛

حتماً پیش از نوشتن دلنوشته خود، قوانین را مطالعه کنید:
{قوانین تایپ دلنوشته}

برای از بین رفتن ابهامات شما تاپیک قوانین تالار ادبیات را مطالعه کنید:
{قوانین تالار ادبیات}

پس از ۱۵ پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
{تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته}

بعد از ایجاد تاپیک نقد شورای دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
{تاپیک جامع درخواست تگ دلنوشته}

پس از گذاشتن ۲۰ پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست جلد دهید:
{تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته}

و پس از به پایان رسیدن دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام پایان کنید:
{تاپیک جامع اعلام پایان دلنوشته}

دلنویسان عزیز؛ هر گونه سوالی دارید در تاپیک زیر مطرح کنید:
{تاپیک جامع پرسش و پاسخ دلنوشته}

اگر انتقاد یا پیشنهادی برای تالار ادبیات دارید در تاپیک زیر مطرح کنید:
{تاپیک جامع انتقادات و پیشنهادات}

اگر از نوشتن دلنوشته خود منصرف شدید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید و برای بازگردان دلنوشته از متروکه هم داخل همین تاپیک درخواست دهید:
{درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی دلنوشته}

با آرزوی موفقیت برای شما؛
{تیم مدیریت تالار ادبیات}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13


به من رجوع کن
چون طفلی که از چنگ طاعون
به دامان امن مادرش می‌گریزد،
چون آخرین سرباز باقی مانده از یک جنگ نابرابرِ نامشروع،
به من رجوع کن!
چون ماهتاب که به دامان شب انگیزد،
چون قطره‌ی خیس اشک بر گونه‌های سرخ زنی که در آخرین وداع در آغوش اسکله می‌ریزد
و گلی سرخ که دست دیوانه‌ای به موهای بلند زنی می‌آویزد؛
به من رجوع‌کن!

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13

از اسکله بوی باروت سوخته می‌وزد
و آسمان لخته‌ی چرکین خون می‌بارد.
مردی روی خاک در غسل خون می‌پیچد
و زنی روی خاکریز لبخند می‌زند.
باد بوی تعفن امید در مرغزار عدم می‌بارد؛
دشنه‌ی تانک و توپ بر گلوی کودکی آواره نشسته و
از رگ و ریشه‌ی درختمان خون فواره می‌زند.
من در خاک و خونِ جنون می‌رقصم
و امان که سکوت شفق بند نمی‌آید
و‌ تو ای آخرین باران حزن‌انگیز بهار،
به مزار شکسته‌ی من رجوع کن!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13

مادرم مرا لای پتوی نیم‌سوخته‌ی امید می‌پیچد
و من بوی تعفن آرزوهایم حیاط را برداشته.
از جای لبخند دوخته بر دستانم خون می‌چکد
و باز رقصِ جنون و خون مرا به بازی گرفته.
از پینه‌ی انگشتان پایم عفونت می‌چکد
و بارقه‌هایی کدر از دیوانگی‌ام شروع به درخشیدن ‌می‌کنند
و امان از باد!
که از آن‌سوی مرزهای گسسته‌ی امید با بوی تو مشام ‌مرا به سخره گرفته
و تکه‌ای رگ و پی در سی*ن*ه‌ی گرفته‌ی من مدام فریاد زنان نجوا می‌کند:
- به من رجوع کن!


 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13
از رد درد مانده سال‌های وبا بر کوچه‌های شهر،
کفش‌هایم می‌نالند و تنها دارایی کودکی‌ زیر پا‌های سربی سربازان چکمه‌پوش جان می‌دهد.
مادری ماشه به دهان کودکش خورانده و
از داغ سکوت گلوله‌های شلیک نشده‌مان خون جاریست.
حفره‌های خالی صورتم به هر صوتی از دهان هر ژنده‌پوش پاپتی که بوی تو را دارد، چنگ می‌زند
و‌امان از شب!
که بیمارتر از جنگ‌های صلیبی
روح مریض مصلوب مرا به بند می‌کشد
و تو،
از خراش خونی شاه‌رگم هرلحظه نو شده؛
باز شکوفه می‌دهی... .



 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13
زیر علف‌های هرز پوسیده،
پشت پای لنگ مترسگ مرده‌مان شاخه‌ی گندیده زیتون می‌کارم؛
درخت می‌شود، ریشه‌هایش را در وجودم می‌دواند و رگ و ریشه‌ام را می‌زند.
میوه‌اش، قطره‌های خون و عفونت
در چشم‌هایم، سیاه‌چاله‌‌های یخ‌زده دوخته بر صورتم، شکوفه می‌زند.
و‌ امان از باد
که آرزوی غلتیده در خون صلیب شکسته مزارم
را در گوش هر رهگذر قحطی‌زده‌ای زمزمه می‌کند:
- تو ای آخرین قطعه‌ی اندوه‌بار امید
به وطن ویرانه‌ی تنم رجوع کن!


 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13

اندوهی که به قامت شکسته‌ام دوخته‌اند در پستوی چشمان خالی‌ام زار می‌زند.
برگ‌ریزان گلوله‌های سرد در شهر آغاز شده و
بوران به لای لجن‌زارهای یخ‌زده‌ خانه‌مان می‌رسد.
سقف از سنگینی صراخ تانک و توپ‌های شلیک نشده می‌لرزد و
من؛
کودکی که در مزرع سوخته، در کشتزار لجن زای شهر لبخند جنون می‌زند،
به جای خالی دستانت پناه می‌آورم
و تو ای آخرین بذر بهارِ مانده‌ در مزارع دوردست و سبز،
به رگ و ریشه‌ی منِ طاعون‌ زده‌‌ رجوع کن!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13
من چشم می‌چرخانم و جمجمه‌ام نبض می‌زند از جوشش مدام افکارم.
گرد و غبار و باروت نشسته بر سقف دهانم را قورت می‌دهم و تمام جانم را عق می‌زنم.
بذرهای گندیده‌ی امید را میان خاک سوخته‌ی حیاط‌مان می‌کارم و با خون شبدرهای مرده آبیاری‌اش می‌کنم.
زن کولی همسایه‌مان که می‌گوید پسرش باز می‌گردد.
ولی مگر تنها جوارح باقی مانده‌ از پسرش پاره پیراهنی سیاه شده از خون و باروت نبود؟!
سرم را تکان می‌دهم تا گنجشک‌ها سرم را نخورند.
او راست می‌گوید؛
پسرش حتما باز می‌گردد.

 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,667
39,156
مدال‌ها
13
ناله‌ی شباهنگام جوانه‌های روییده در پای مزار که زیر پوتین سربازهای مرده‌ له می‌شوند،
خراش می‌اندازد به مغز مریض مغمومم.
سکوت ممتد کشتی‌های به گل نشسته در اسکله سوخته،
سگان ولگردش را به جان بی‌جانم می‌اندازد و از دریچه‌ی خالی چشمانم خون می‌چکد.
تبر برمی‌دارم، به جان درخت سوخته‌ی سیب می‌زنم و رگ و ریشه‌ام را می‌زنم.
و تو سودای جنون‌آمیز دوخته بر چشم مترسگ‌های لنگ،
بر آخرین زنبق روییده از تن و مزارم رجوع کن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین