جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار حسین صفا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Avaexolover با نام اشعار حسین صفا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,215 بازدید, 23 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار حسین صفا
نویسنده موضوع Avaexolover
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
کِرم گِرفته..


کِرم گِرفته دهانِ
سیاهچامه به دوشان
کِرم گرفته دُکانِ
سیاهنامه فروشان
مگر تو نفت بریزی
به دَرزهای دکان ها...
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
دریچه



او که یک چیز نامشخّص بود
هی مرا سمت خود کشید، وَ من
نامشخّص به سمت او رفتم
در خِلال همین کشیده شدن
هر چه بیهوده دست و پا نَزدم
بیشتر در خودم فرو رفتم
او که یک عطر نامشخّص داشت
از بهشتی که نامشخّص بود
پخش می شد به سوی شامّه ام
من که چون دوزخی رها بودم
و مشخّص نشد کجا بودم
بو کشیدم، به سمت بو رفتم
سال ها درد نازکی بودم
که به خون آبیاری ام کردم
درد نازک عظیم و محکم بود
درد محکم عمیق شد، غم شد
و من از غم بدل به ریگ شدم
و به پای خودم فرو رفتم
او که در خود هزار دالان داشت
او که پیچیده بود و تو در تو
او که چیزی نبود غیر از او
به هزاران روش کشیده مرا
من هزاران نفر شدم، آنگاه
به درون هزار تو رفتم
کوه بی قراریم یک سو
سوی دیگر مَحال بودن او
و مَحالات دیگرش سویی
و خیالات من به دیگر سو:
پس شتابان چهار تِکّه شدم
وشتابان به چارسو رفتم
اوی من! اوی نامشخّص من!
نرم حاضر جواب گوش به در!
اگر امشب کسی به در نزد و
در اگر وا نشد، وَ آن که نبود
اگر از حال من سؤال نکرد
در جوابش تو هم نگو: رفتم
با تو رفتم، تو بردی ام از هوش
اوی پنهان کاملاً خاموش!
متشخّص ترین سواره ی من!
من به پای خودم، به میل خودم
با تو هر نکته ی چموشی را
شیهه در شیهه، مو به مو رفتم
سرنوشتم غلیظ و قرمز بود:
دمِ درگاه نامشخّص، او
زائری بود و جویِ منتظری
پیش پاهای زائرش مثلِ
خون گوساله ای که ذِبح کنند
سرخ جاری شدم به جو رفتم
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
حرفی از تنهایی ام نزدم



حرفی از تنهایی ام نزدم
یک مُرده
چگونه می تواند بگوید مُرده است؟
مرا ببخش
من آدمی هستم کاملاً طبیعی
کاملاً خالی.
عمر عشق هایم کوتاه است
و چنان روشنفکرم
که خجالت می کشم این ظرف های حلوا را
بین همسایگانم قسمت کنم
تو هم که یک چمدان بیشتر نبودی!
یک پرنده وقتی بو می بَرد
که یک رهگذر
نیتش سنگ انداختن است
فوراً پَر می زند
چه غریزه ای داشتی تو
که پیش از آن که بگویم قلابت گلویم را می خراشد
رفتی
عکسی چیزی از خودت بفرست
هوا برای نفس کشیدن می خواهم
و سعی می کنم خیابانی باشم
خیلی طولانی
خیلی خلوت
کسی جذامی است که از بدن کم شده باشد
من از روح کم شده ام
مرا ببخش
و اگر به من فکر می کنی
خودت را ادامه بده
این باران هم
اگر می دانست که باران یعنی چه
حتماً
تا ابد
می بارید
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
اتفاق



اتفاقی رسید از راه و
دست بر شانه ی من و تو نهاد
ابر دیوانه ای به چشم من و
کاسه ای خون به چشم های تو داد
گریه کردم که مهربان بشوی
-من به تأثیر گریه معتقدم-
گریه کردم چنان که چشمانم
گریه ام را نمی برد از یاد
شب تحویل سال بود انگار...
شب مرگ پدر بزرگم بود
شب تحویل مرگ بود اصلاً
اتفاقی که اتفاق افتاد
در صف سینما تو را دیدم
در صف بانک ، در صف مترو
در صفوف بزرگ زندگی ام
در صف انتظارهای زیاد
سر خاک پدر بزرگ خودم
سر خاک خودم ، کنار خودم
هر کجا انتظار معنی داشت
هر کجا انتظار معنی داد
از تو دیدم ، و از تو می بینم
دست هایی که عاشقانه ترند
و از این چشم عاشقانه ، ترند
-دستم از دامنت بریده مباد-
کاسه ای صبر می دهند به من
مُرده ام ، قبر می دهند به من
تَه صف مانده ام ، نمی شنوی؟!
زیر و رو شد گلویم از فریاد
چند بُعدی ترین زندگی ام!
سخت سرِ سخت بخت برگشته!
پیش تو هیچ ، پیش تو پوچند
سنگ ها در تمامی ابعاد
اتفاق اتفاق می اُفتد
-من به این اعتقاد معتقدم-
گریه کن بلکه مهربان بشوی...
گریه کردیّ و سیل راه افتاد
پس به دیوانه خانه راهی شو
خود دیوانه خانه خواهی شد
خانه ی تو خراب تر شده است
زنه دیوانه! خانه ات آباد!
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
طعم آه


چشم های تو قوطی رنگ اند
همه جا را سیاه می گیرد
به تو نزدیک می شود شب من
نفسم بوی ماه می گیرد
ما بناهای محکمی بودیم
بولدزرها خرابمان کردند
بعد از آن ، هر خرابه ای مارا
با خودش اشتباه می گیرد
به هوای قدم زدن در شهر
خانه را گاه ، ترک می گفتیم
گاه دیوار ، کورکورانه
پشت قابی پناه می گیرد
مهره های سیاه می آیند
مهره های سفید می سوزند
سقف هر خانه ی سفیدی را
آسمانی سیاه می گیرد
لاک پشتی که راهی دریاست
پیش پای تو غرق خواهد شد
چمدانی که رفته قلب من است
که در آغاز راه می گیرد
هر درختی که بر زمین افتاد
هر چه گنجشک بود را پر داد
خونبهای درخت ها را باغ
از منِ بیگناه می گیرد
صبح امروز کاملاً تلخ است
می توان چای دم نکرد امروز
استکان را که می برم به دهان
چای هم طعم آه می گیرد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
سرمای دلهره آوری است و پناهگاه من همین آرزوی کوچک است

به کوتاهی قامت کبوترانی
که از پنجره
به خانه ی من خیره اند
به مسافتی که از قامت من
تا پنجره خانه های کبوتران
ادامه دارد
به اندازه ی عمر این صبح
ای کاش تو را بغل می کردم
سرمای دلهره آوری ست
و پناهگاه من
همین آرزوی کوچک است
که در صدای بق بقوی کبوتران
لانه دارد
لانه با لرزیدن چشمانم
فرو می ریزد
کبوتران وحشت می کنند و
قامت کوتاه خود را
به مقصد پنجره ای دیگر
ترک می گویند
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
اگر کسی شب سرما، به ابرها زد و گم شد مرا به یاد بیارید …


اگر کسی شب سرما، به ابرها زد و گم شد مرا به یاد بیارید …
و با ستاره ی چشمم برای «راه بلدها» نشانه ای بگذارید
برای این گل قرمز، نماز مرده بخوانید، مرا شمرده بخوانید …
برای خاکسپاری تمام باغچه ها را به مادرم بسپارید
دو دانگ پیرهنم را، دو پاره از کفنم را به چشمهام بدوزید
سپس ملال تنم را، دو بال پر زدنم را، در این کفن بگذارید
لباس گرم بپوشید به این اتاق مبادا بهار آمده باشد
کدام فصل من از سال؟! مصممید که امسال سر از کدام در آرید؟
به همسری که ندارم به نقل قول بگویید چه دوست داشتنی بود !
شما! آهای شماها! شما که همسر خود را همیشه دوست ندارید !
برادران عزیزم! شمیم ملحفه هایش کنار میز شما بود
پدر، عزیز شما بود! کسالت پدرم را مگر به یاد ندارید؟
به خواهران صبورم خبر دهید که "یلدا" تصادفاً شب فرداست
تولدم شب یلداست، مقدّر است که فردا بدون وقفه ببارید
زیاد امید ندارم که از تپیدن قلبم، گلی دوباره بروید
مگر بهار که سر شد، کنار سنگ مزارم دلی دوباره بکارید
کدام قله کدام اوج؟ منی که این همه کوهم، از این جهان به ستوهم !
من از شکار نکردن شما از اینکه شکارم نبوده اید شکارید …
غروب شد همه رفتند، در ایستگاه کسی نیست چه خوب شد همه رفتند
چه ساده اید که دائم کنار این چمدان ها در انتظار قطارید !
به این اتاق مبادا بهار سر زده باشد… بهار سرزد و سر شد
خروس خوان سحر شد، ستاره های من آیا خیال خواب ندارید!؟
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
آهوی بی چشم


آرزویی ست آهوی بی چشم
چشم های بدون آهو را
سر پناهی ست گربه سان بودن
بَبر های بریده بازو را
من فقط بَبرواره ای بودم
با خطوطی به پشت و پیشانی
-جای شلاق ها که می سوزند
تا به یادم بیاورند او را-
بَبر پیری که زیر دندان و
تیزی ناخنش ، هر از گاهی
بچه آهوی چشم مظلومت
با گلو می بُرید چاقو را
پیر دنیا ندیده! عقلت کو؟
تله را از طلا نباید ساخت
اشک صیاد می گریزاند
گلّه ی فیل های ترسو را
ابروان کسل کننده ی تو
بیش از اندازه انحنا دارند
از چه اصرار می کنی زن ها
دوست دارند مرد اخمو را؟
برخی از رودخانه ها خود را
یک بغل باتلاق می بینند
در سرم دست های متّصلی
یاد هم می دهند زانو را
دود های عمیق این سیگار
که پراکنده می کنید مرا!
عکس هایی که برده اید از یاد
رنگ های پریده ی او را!
من فقط قهرمان محتومِ
ماراتن های بی سرانجامم
که فقط چال می کنم در خود
پایکوبانِ روی سکّو را
مثل موشی که دم بریدگی اش
شبهه ی موش مردگی دارد
مثل موشی که چون بدون دُم است
به دلش بسته است جارو را
می دوم با فراری از یک فیل
می روم با خطوطی از یک بَبر
با خطوطی که می کشند به دوش
چشم های بدون آهو را
 
بالا پایین