جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار حسین صفا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Avaexolover با نام اشعار حسین صفا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,241 بازدید, 23 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار حسین صفا
نویسنده موضوع Avaexolover
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
مرد گاریچی


مریض حالی ام خوش نیست
نه خواب راحتی دارم
نه مایلم به بیداری
درون ما تفاوت هاست
تو مبتلا به درمانی
ومن دچار بیماری
کنار تخت می خوابم
مگر هوا که بند آمد
نفس کشیدنت باشم
تو روز می شوی هر شب
و صبح می شوی هر روز
تو خواب راحتی داری
نه جیک جیک مستانت
نه سردی زمستانت...
رجوع کن به دستانت
چه روزهای بسیاری
که ظلم ها روا کردی
به دست های بسیاری
شبانه ، مرد گاریچی
به خانه می کشد خود را
اگر که مادیان خسته
اگر طناب هم پاره
درون مرد همواره
کشیده می شود باری
تورا شبانه تا هر شب
به روی شانه خواهم برد
تو را شبانه خواهم مُرد
شبانه های لب هایم
لبانه های شب هایت
شبانه های بیداری
خیالبافی ات بد نیست
خیال کن که خواهی رفت
همین که رفتی و مردم
تلاش کن که برگردی
و در کمال خونسردی
مرا به خاک بسپاری
زیاد یاوه می گویم
گره بزن زبانم را
زیاد از تو می نوشم
بگیر استکانم را
بگیر هر چه دارم را
ببخش هر چه را داری
تو قفل قفل ها هستی
کلید کن به تقدیرم
کلید کن به زنجیرم
کلید کن به پروازم
بدوز بال هایم را
به پیله ی گرفتاری
مسیر گریه سر بالا
ابو عزای من غمگین
سرم به هر جهت بالا
سرت به هر جهت پایین
و تلخ بودنت شیرین
و زخم بودنت کاری
چه بی قرار و سنگین بار
به خانه می کشیم خود را
چه بی گدار در قلبم
زبانه می کشی خود را...
من از تو سخت دلگیرم
تو از که سخت بیزاری؟!
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
صبحانه


صبحانه را مهیّا کن
با چند لقمه از لبخند
لبخند لقمه ای نان است
چایی بریز ، تلخی کن
بی چای تلخ ، صبحانه
از پای بست ویران است
رگهام بی تو چون هستند
خونمُرده اند ، بن بستند
چشمم قدمگاه کفشت!
با کفش هایی از چشمت
تا راه می روی در من
رگ تا رگم خیابان است
گاهی کمی حسین ، اما
بسیار منزوی هستم
دیوانه بازی ام کم نیست
آقای منزوی!! من هم
"در خود خروش ها دارم"
تنهایی ام فراوان است
روزی خیال می کردم
فوجی نهنگ خواهم شد
یک عمر خودکشی کردم
پس در نتیجه می دانم
دندان عاریت هر شب
جایش درون لیوان است
با هیچ زن نجوشیدم
حتی برای یک ساعت
یک لحظه هم نکوشیدم
ای رختخواب خنزر پوش!!
آن زن که عاشقش هستم
نقاشی قلمدان است
در دیس ، دشنه ای دارد
چشمان تشنه ای دارد
خونریز نیست ، خونخوار است
از حبس خانگی مُردم
در هر اتاق این زندان
بیش از هزار زندان است
شهری که در نفس هایش
هر چار فصل پاییز است
حتماً هنوز تبریز است؟
هر ک.س که لهجه اش ابری ست
یا شعر گفتنش ابری ست
حتماً رسول یونان است؟
روزی خیال می کردم
حالا خیال می بافم...
در خود خروس ها دارم
از او لجم که می گیرد
یک جای مرغ پیدا و
یک پای مرغ پنهان است
با این که خوب می خندد
هر مجلس مهمم را
فوراً به توپ می بندد
این قُلچُماق خوش خنده
یا دختر رضا خان است
یا دختر رضا خان است
صبحانه زهرمارم شد...
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
ارثیه


یاد بگیر از پدرت یاد بگیری
ارثیه ام اجتناب از ارث پدر بود
یاد گرفتم به یک قِران نفروشم
هر چه که می گفت حرف مفت اگر بود
جاده ی خاکی ست می زنیم به سویی
ما همه گوشیم جان بکن که بگویی
من که به این پنبه اعتماد ندارم
حکماً از اول بلند گوی تو کر بود
یک تنه با ناخلفش قهر که می کرد
خانه را به کام خودش زهر که می کرد
شام نمی خوردم و همیشه به تیپا
کیسه ی زباله نیمه شب دم در بود
بعد از آنکه ترک شیر خواره ی خود گفت
مادر خوشبخت نزد همسر خود خفت
آآآآخ که گهواره ی آلوده به قنداق
داغ تر از بوی عرق گیر پدر بود
گوش ندادیم بلکه حاجت خود را
بی کمیّ و کاستی دو روزه بگیریم
گوش بدهکار یا زبان طلبکار
هر چه که دادیم و گرفتیم ضرر بود
کشتی نوح است ، روی عرشه بمانید
نوح که نه! هر چه که بودید همانید
کشتن تاریخ شاخ و دُم که ندارد
او سبب انقراض نسل بشر بود
یاد گرفتم که با بدان بنشینم
در صف زنبیل این و آن بنشینم
روی صندلی دیگران بنشینم
روی صندلی دیگران چه خبر بووود!!!!!!
چند پهلوان قلچماق نیاز است
تا غل و زنجیر پیری اش بگشایند
پهلوان خانه ی ما را که زمانی
وقت جوانی حریف چند نفر بود؟
یک نفر شب تولد پسرش سوخت
یک نفر آن شب پدر نشد ، پدرش سوخت
یک نفر از شام نخوردن جگرش سوخت
یک نفر هلاک ساندویچ جگر بود
از پدرم یاد گرفتم که ندانم
از پدرم یاد گرفتم نتوانم
یاد گرفتم زیاد یاد نگیرم
پس ندهم ، پس بزنم درسی اگر بود
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
گل قرمز


جز روز چهار تا شدن چشمم
از رؤیت دو تا دوقلوهایش
در من کسی به تاخت نمی تازید
ای اسب های سرکش موهایش!
دیوانه ای به خیره سری گریید
دیوی در آرزوی پری گریید
در کارگاه کوزه گری گریید
خیّام در عزای سبو هایش
گاهی نمی توان به تو ثابت کرد
بدمزّگی چه مزّه ی شیرینی ست
آنقدر که درخت هلو حتی
شک می کند به طعم هلوهایش
گاهی مرا نوشت به آغوشی
گاهی مرا کشید به آغوشی
گاهی قلم شدم به سرانگشتش
گاهی چکیدم از قلمو هایش
ای عمر سالخورده! نمی گویی
امسال عید چندم عمرم بود؟
از عید اگر چه هیچ به یادم نیست
جز تلخ بودن سمنو هایش
آغوش ناتمام خیابان ها!
از جانب تمام پریشان ها
این قلب خسته ، این گل قرمز را
سنجاق کن به مشکی موهایش
هر ابر ، چند کوچه ی بارانی ست
هر کوچه منتهی به خیابانی ست
او را برای بدرقه می خواند
یک شهر یا تمام گلوهایش
وقت است ، ماشه را بچکان ای چشم!
این سی*ن*ه را به خون بکشان ای چشم!
چشمک بزن به من ، متبرّک کن
دریاچه را به مردن قوهایش
در را ببند و گوشه ی من بنشین
اما مرا به مرگ خودم بگذار
این تخت را به خواب خودش بگذار
با چرکمُرده های پتو هایش
باید چه کرد بر سر من وقتی
آوار کشتگان تو می ریزد؟
آیا چه می کند زن شومرده
وقتی که می رسد به هووهایش؟
مردی که از اصول خودش افتاد
مردی که بی رکاب تو غمگین بود
روزی سوار کارتر از این بود
ای اسب های سرکش موهایش!
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
مه


چه قفل ها در این خانه ی مه آلود است!
دلم به هر حال این جاست ، هرکجا باشم
نه با کسی محشورم ، نه با کسی جورم
به هر جهت مجبورم که با شما باشم
چه قفل ها در مه بود ، او رسید از راه
چه سال ها قلبم زیر پایتان لِه بود
کلید را چرخاند و کنار زد مه را
که تا ابد مدیون کلید ها باشم
کجای این دنیا را به نام من زده اند؟
که بی نشانی هایش به سوی من آمده اند
کجای دنیا هستی؟ بگو کجا هستم؟
بگو کجا خواهی بود؟ من کجا باشم
قطار شو با آن چشم بی گناه ، مرا
سوار کن از پایان ایستگاه ، مرا
همیشه مقصد یک نقطه ی مشخص نیست
روانه خواهم شد ، منتظر چرا باشم؟!
به مادرم خواهم گفت: عاشقت شده ام
و مادرم خواهد رفت امامزاده عقیل
به مادرم می گویم که از هزار دلیل
گذشته ام ، که دخیل دلیل ها باشم
صبوری ام بسیار است ، دوری ات بسیار
تحملم اندک نیست ، عشق کوچک نیست
ببر مرا ، بگذار آنچه در درونم هست
به انتها برسد از تو ، منتها باشم
ببین چه دشنامی داد عاشقانت را
شب حنا بندانت ، لبان خندانت
حنای پای تو گم کرده بود گورم را
تو مرگ می رقصیدی که مرگ را باشم
کلید ها چرخیدند ، گریه می کردم
به قفل ها خندیدند ، گریه می کردم
جهان سراسر مه بود ، گریه می کردم
و او نبود که بر دامنش رها باشم
شما پناهم دادید ، بی پناه شدم
به خانه راهم دادید ، بی پناه شدم
نه با شما محشورم ، نه از شما دورم
و تا ابد می بایست با شما باشم
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
پنجره آباد


او تازه و رسیده ی خوبی ست
او از درون جعبه ی گیلاس
بر روی سنگفرش من افتاد
یک شب که میهمانی من بود
او دست را به جیب فرو برد
او میوه های تازه به من داد
او مهربانِ اخم به ابروست
من کوزه های خالی خود را
پر کرده ام شراب اگر اوست
با او کلید های زیادی ست
هر روز صبح زود ، دلم را
وا می کند به پنجره آباد
بیماری روانی ما را
گاهی خیال شرّه ی باران
در پارک های شهر مداواست
اما وخیم تر شده بودیم
ما را مریضخانه نبردند
در بستری که طعم تو می داد
دریای شور بخت نبودم
با ماهیان رنگ به رنگش
شن های زیر پای تو بودم
زندانی هوای تو بودم
شُش های من هنوز پُر اند از
صدها کُرور ماهی آزاد
این صندلی هوای تو دارد
این مبل ها هوای تو دارند
بشقاب ها هوای تو دارند
بالش پُر از پَر است عزیزم
پس می توان پرید عزیزم
پس می توان به دامنت افتاد
با پنکه های سقفی قلبم
سر گیجه و خنک نشدن بود
شش ماه سال چلّه ی گرما
شش ماه دیگر آتش سوزان
خیس عرق شدیم که تقویم
آن سال را نمی برد از یاد
جرأت برای غرق ندارم
گاهی صدف نشانه ی دریاست
پس گوشواره های تو دریاست
باید به آب زد که رها شد
سلول های لال تنم را
هر مرگ فرصتی ست به فریاد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3

لیلی​


لیلی! اگر به خواب نمی رفتم
یا از خودم فرار نمی کردم
حتماً به دلخراش ترین شکلِ
ممکن تو را به یاد می آوردم
بیچاره من، زنم به تو می گوید:
تا مرده ای به خانه ی خود برگرد
بی چاره او، اگر تو زنم بودی
اصلاً به او نگاه نمی کردم
حال و هوای پیر شدن دارم
در من همیشه برف گرفته و من
در برف پشت پنجره ام دارم
دنبال ردّ پای تو می گردم
لیلی! به جان مادرم از این جان
تا این شقیقه چند قدم راه است
تا این تفنگ چند قدم بردار
شلیک کن رها شوم از دردم
آن مرد با تمام افق هایش
حالا به چشم های تو محدود است
آفاق را بگرد ، اگر دیدی
مردی هنوز هست ، من آن مردم
لیلی! کدام مرد؟ کدامین مرد؟
تا زنده ای به خانه ی خود برگرد
من هم اگر رها شوم از این درد
شاید به خواب های تو برگردم
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
گذشته


که تکیه داده به دیواری که در مقابل من برپاست؟
که گفته است که این بن بست ، تصور من از این دنیاست؟
تصورم نه تویی دیگر ، نه چون گذشته گذاری در
گذشته های خودم دارد -گذشته ای که تو را می خواست-
کسی اگر چه در این تصویر ، تو را ندیده ، به هر تقدیر
هنوز خواستنت خوب است ، و دوست داشتنت زیباست
سقوط می کنم از جایی به ارتفاع معمایی
سؤال ، پاسخ بی رحمی ست ، اگر جوابِ اگر اماست
سؤالِ آدم تو خالی ، جوابِ آدم تو خالی ست
ومن چقدر تهی هستم ، چقدر بی کسی ام تنهاست!
نجات یافته احساسِ ، به گِل نشسته ی من آیا؟
دل شکسته ی من آیا به پا دوباره نخواهد خاست؟
پکی عمیق زد وآنگاه ، نگاه کرد به عکسی که
نه بر حضور تو می افزود ، نه از جراحت او می کاست
نه رو به روی من امکانی ست ، نه مانده پشت سرم چیزی
نمانده از اثرم چیزی ، دلم چه بی خبر از دنیاست
دلم نه پاکت سیگار است ، نه عکس توست ، نه دیوار است
نه این جراحت بسیار است ، نه آن گذشته ی جانفرساست
فرو گذار جنونم را ، و زخم های درونم را...
به خود گذار ، یقین دارم ، جذامخانه ی من اینجاست
صبوری ام به ستوه آمد ، کجا به مرگ می انجامد؟
به من اشاره نکن "آنجا" ، به من بگو که کجا آنجاست
نگاه کرد به دیواری ، که روی زندگی اش می ریخت
پکی عمیق نزد آنگاه ، و از مقابل خود برخاست
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
کبوتران دورتر


هنوز بی افق تر از همیشه ، از گذشته های دور سوت و کورتر
نمی پرم فقط نگاه می کنم به فوجی از کبوتران دورتر
کدام از این کبوتران تو را به سمت و سوی خویش می کشد ، کدام یک؟
تو و کدام از این کبوتران که می برندت از من و تو جفت و جورتر؟
لباس نیستم که در بیاوری و هر کجا که خواستی به تن کنی
مگر مرا کفن کنی که قصد رفتن از کنار من کنی به دورتر
بگرد ، هر کجا که خواستی بگرد ، درد را کجا نمی توان ندید؟
به گریه شک نکن چنانچه خوب گشتی و ندیدی از دلم صبورتر
تو یوش نیستی که ابر خانه ات نمی رسد به پشت بام شانه ات
بِدان! هر آنچه های و هوی شاعرانه ات دروغ تر ، دَمت نمورتر
تصور من از تو چیست؟ آدمی ست رو گرفته از حضور خویشتن
تصور تو از کسی که نیست چیست؟ مردی از تو نیز بی حضورتر
مرا نه انتخاب کن ، نه از دری که پشتش ایستاده ام جواب کن
مرا خراب کن که بیشتر صبورتر شوم... صبورتر... صبورتر
پرم شکسته است ، افق دری که داشت را به روی من همیشه بسته است
نگاه کن! فقط نگاه می کنم به فوجی از کبوتران دورتر
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
سوز بی تسلیم


پیش خاموشی ات دراز بکش
چند نخ داغ تازه روشن کن
نفسی سرفه کن ، سپس خود را
تا سحر صرف گریه کردن کن
به خود از ریشه های خود نگریست
پشت فرمان نشسته بود...گریست
شیونم را چقدر گریه کنم؟
گریه بی فائده است ، شیون کن
دخترت را بگو پدر مرده است
ساعتی پیش ، پشت در مرده است
پس چرا زنده است اگر مرده است؟!
هی تظاهر به زنده بودن کن
صبر -گفتی- لباس عافیت است
ما نپوشیده عمرمان سر شد
حالمان بد که بود ، بدتر شد
نوبت توست دخترم... تن کن
دوستی با که دوست داشتنی است؟
آنچه هرگز نمی شود شدنی است؟
دشمنم دوست من است ، مرا
با همین دوست نیز دشمن کن
روز دژخیم! سوز بی تسلیم!
بارش ناگوار! برف وخیم!
من که رفتم ، تو باش و تکلیفِ
روزگار مرا تو روشن کن
 
بالا پایین