موضوع نویسنده
- Jan
- 494
- 1,005
- مدالها
- 2
- چشمانت را باز بکن.
باز نمیکنم، از ارتفاع هراس داشتم، حتی از یک متر هراس داشتم، چه برسد به پنجاه متر به بالا.
نیشگونیاز بازویم میگیرد و دوباره با لحن دستوری میگوید:
- میگویم، چشمانت را باز بکن، ابله.
چشمانم رو با ترس باز میکنم، به یکباره صدای قهقهه زدنهای شیطانی حسین بلند میشود.
- وصیتت رو بکن عزیزم، من چون آدم سخاوتمندیام، قول میدهم بهش عمل بکنم.
دوباره قهقهه زدنهایش اوج میگیرد، با تصور به کاری که میخواهد بکند، چهار ستون بدنم به لرزش در میآید.
- آخی عزیزم، وصیتی هم نداری؟ چه خوب.
اشکهایم روی صورتم میریزد، التماسش میکنم.
- تورا به خدا اینکار را با من نکن.
با پاهایش به پاهایم ضربه میزند، در لحظهیاخر میگوید:
- حکم دختر مجرم، قصاس است، بانو.
باز نمیکنم، از ارتفاع هراس داشتم، حتی از یک متر هراس داشتم، چه برسد به پنجاه متر به بالا.
نیشگونیاز بازویم میگیرد و دوباره با لحن دستوری میگوید:
- میگویم، چشمانت را باز بکن، ابله.
چشمانم رو با ترس باز میکنم، به یکباره صدای قهقهه زدنهای شیطانی حسین بلند میشود.
- وصیتت رو بکن عزیزم، من چون آدم سخاوتمندیام، قول میدهم بهش عمل بکنم.
دوباره قهقهه زدنهایش اوج میگیرد، با تصور به کاری که میخواهد بکند، چهار ستون بدنم به لرزش در میآید.
- آخی عزیزم، وصیتی هم نداری؟ چه خوب.
اشکهایم روی صورتم میریزد، التماسش میکنم.
- تورا به خدا اینکار را با من نکن.
با پاهایش به پاهایم ضربه میزند، در لحظهیاخر میگوید:
- حکم دختر مجرم، قصاس است، بانو.