جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستان کوتاه [بی‌احساس] اثر « نیایش بیاتی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط نیایش بیاتی۱۱ با نام [بی‌احساس] اثر « نیایش بیاتی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 506 بازدید, 8 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [بی‌احساس] اثر « نیایش بیاتی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع نیایش بیاتی۱۱
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
494
1,005
مدال‌ها
2
Negar_۲۰۲۲۱۱۱۸_۱۰۵۴۰۹.png
داستان: دل‌شکسته
اثر: نیایش بیاتی
ژانر: تراژدی
خلاصه: عشق‌، را فقط در خودم و خودت می‌دانستم، سرنوشت چیز دیگری برایمان رقم زده بود. من یکی بودم مثل دختر های دیگر، قلبم را به او هدیه کردم، اما..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,581
مدال‌ها
12
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۳۱۵۴۴(2).png



-به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال ۱۰ پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل ۲۰ پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از ۲۵ پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما ۳۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»


×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
494
1,005
مدال‌ها
2
شب بود و هوا تاریک.
صدای جیرجیرک‌ها کل فضای تراس را برداشته بود.
من و حسام، فقط توی تراس بودیم و بقیه در خواب به سر می‌بردند.
حسام نگاهی گذرا بهم کرد و از توی تراس بیرون زد.
صدای پیامکی باعث شد کنجکاوی‌ام فعال شود و به طرف گوشی‌اش قدم بردارم. روی صفحه نام«عشقم» خود نمایی می‌کرد.
- عزیزم، کی میای پیشم؟
"- حسام؟
+ جانم؟
- من را دوست داری؟
+ پس چی نفسم، من مگه می‌توانم تو را دوست نداشته باشم؟"
قلبم به درد آمد، حسام داشت بهم خ*یانت می‌کرد؟
"تو نفس منی بهار"
"بهار؟ صدبار به تو نگفتم، حرف از مرگ نزن؟!"
با شنیدن صدای حسام از پشت سرم، دستم را روی قلبم می‌گذارم و با ترس به عقب بر می‌گردم.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
494
1,005
مدال‌ها
2
با دیدن حسام، نفرت تمام وجودم رو فرا می‌گیرد.

نگاه عصبی به من می‌کند و مچ دستم را توی مشتش می‌گیرد.

- سر گوشی من داشتی چه غلطی می‌کردی؟ هان؟

بدون اینکه جوابش را بدهم، با دستانی مشت شده و نگاهی پر از نفرت به او زل زده بودم.

- با توام، می‌گویم سر گوشی من داشتی چکار می‌کردی؟ کی به تو اجازه داد بروی سمت گوشی من؟ احمق.، نگاه عصبی بهم می‌کند و من رو روی صندلی پرت می‌کند.

- ببین من باید یک چیزی را باهات در میان بگذارم، شاید درکش برایت سخت باشد، اما اتفاقیه که افتاده.

پوزخندی می‌زنم و با نفرت زمزمه می‌کنم:

- حتما می‌خواهی بگویی، من را دوست نداری و از اول تو زندگی‌ات نقش یک مترسک رو دارم و یک نفر دیگر رو دوست می‌داری.

رنگ از رویش می‌پرد و سریع از صندلی بلند می‌شود و با قدم‌هایی سست شده به سمتم می‌آید.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
494
1,005
مدال‌ها
2
- تو از کجا می‌دونی؟ کسی بهت گفته؟
اشکی از گوشه پلکم پایین می‌اید.

حس می‌کنم، گوشم سوت می‌کشد.
چی می‌گفت؟ من نقش یک مترسک را در زندگی‌اش داشتم؟ پس پای همان عشقمش در زندگی‌اش بود.

- یعنی تمام این مدت من رو دوست نداشتی؟
سرش رو تکان می‌دهد و با برداشتن گوشی‌اش، نیم نگاهی بهم می‌کند.

- اره، یک نفر یک‌ماهه که اومده توی زندگی‌ام، خیلی خوشگله و اصلا تو به چشمم نمیای، دیگه نمی‌خواهم ببینمت..
**
دو روزی بود خودم را در خانه، زندانی کرده بودم.

شاید داشتم خودم را عذاب می‌دادم، اما خیلی سخت است خ*یانت ببینی.
خیلی سخت.. حسام عشق یک‌ساله‌ام بود، نامزدم بود.

مامانم برای دهمین بار به سمت اتاقم می‌اید و در می‌زند. کفری زمزمه می‌کند:

- بسه بچه، بعد این که حسام از خونه رفت بیرون تو توی اتاقتی ها. بیا بیرون حداقل هوایی به کله‌ات بخورد.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
494
1,005
مدال‌ها
2
برای اینکه ناراحتش نکنم، باشه‌ای گفتم و با بی‌حوصلگی آماده شدم و به سمت پارکی که نزدیک خونمون بود، رفتم.

حس خوبی نداشتم، ای‌کاش نمی‌رفتم. ای‌کاش:)!

قدمی به سمت پارک برداشتم، نگاهی به دورو برم کردم، با دیدن صحنهٔ روبرویم، دستم روروی قلبم گذاشتم.

باورم نمی‌شد.. حسام بود..
تنها نبود، دست یک دختررو گرفته بود.
لبخند غم‌گینی زدم، انقدر بی‌خاصیت بودم که قید من را زد؟

با قلبی که درد می‌کرد و بغضی که توی گلویم نشسته بود، کمی جلوتر رفتم.

با شنیدن حرف‌هایشان اشک‌هایم روی گونه‌ام سرازیر شد.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
494
1,005
مدال‌ها
2
حسام: خانم خوشگلم، من که بهت گفتم، اونی که اون روز توی خونمون دیدی خدمتکارمون بود. من که هیچ وقت به عشقم خ*یانت نمی‌کنم، الان هم به خاطر تو اخراجش کردم نفس حسام.

دختره: واقعا حسامی؟

حسام لبخندی روی اطمینان زد و با عشق توی چشمان دختره زل می‌زند:

حسام: آره نفسم.

اون به اون گفت نفسم؟ گفت من خدمتکارش بودم..

واقعا من کجای زندگی‌ام اشتباه کردم؟

لبخند غمگینی زدم و عقب عقب برگشتم، با دیدن ماشینی که با سرعت به طرفم می‌آمد، خواستم خودم رو به اینطرف بکشانم، که ماشین با سرعت بهم خورد و جیغ پردردم باعث شد نگاه حسام و دختره به سمتم برگردد

اخرین حرفم به حسام این گونه بود:

- دوستت دارم حسام..

*پایان*
 

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,193
9,196
مدال‌ها
7
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین