موضوع انشا:پاییز
پاییز با کوله باری از خستگی و غریبی از کوه پایین میآید.
دلم چون برگهای زردپاییزی میخواهد
صدای خشخش برگها به همراه باران نمنم پاییز فصل عشق است
پاییز را دوست دارم بهخاطر بیصدا آمدنش
بهخاطر رنگ زیبا و محوکنندهاش
بهخاطر آواز خشخش برگ هایش
بهخاطر صداینمنم بارانهمانندمرواریدش
بهخاطر خیس شدن زیربارانش
بهخاطر بویمستکنندهی خاکباران خوردهی کوچهها
بهخاطر طلوع و غروبنارنجی وغمگینش
بهخاطر تنهایی و غریب بودن قطرههای بارانش
بهخاطر خودش چون غریب میآید و غریبمیرود
درجنگل کلبه ای بود که گلهای ارکیده و پیچک دورتا دور آن را احاطه کرده بود.
حوض کوچکی پر از ماهی های قرمز بود
باران میخواند و ماهیها در آب می رقصیدند.
بادگیتارش را بر دست گرفته و اینبار ریتمآهنگ زدنش را عوض میکند.
باران با صدای دل نشین خود شروع به آوازخواندن میکند
برگهای درختان رقصان خود را در دل طبیعت جای میدهند
درختان لباس عریان بر تن کرده بودند و خودنمایی میکردند.
دیگر آفتاب بر صورتم نمایان نمیشد باران همانند مروارید از آسمان آبی همچون دریا خود را آرام به زمین میرساند.
باران زمین را فرش کرده بود
گل های پژمرده با باران خندان میشدند.
پروانهها به دور گلهای ارکیده می چرخیدند و می رقصیدند.
باد اینبار گیتار را به دست باران میدهد و خود نیز آواز سر میدهد.
برگها رقص خود را عوض کرده و رقص زیباتری را به رخ همگان میکشند.
آنقدرخودنمایی میکردند که دل زمین به لرزش افتاده بود.
شب های پاییزی دلگیراست ماه همانند یک گوی نورانی در وسط آسمان قرارگرفته و هرکجا که میرویم ماه دیدنی تر میشود.
ستارههای کوچک اطراف آسمانسوسومیزنند
ستارهها انگارلباس درخشانی به رنگ سیاه بر تنکردهاند.
ماهدر مهمانی شب زیباییاش را به رخهمگان میکشد.
صدای جیرجیرکها و پرندگان شنیده میشد
کاش میشد پاییز را در شیشهی عطری پنهان کنم ونگه دارم کاش او هرگز نرود.
کاش پاییز همیشه کنار ما بود و همیشه دلیل حال خوب ما بود.
پس پاییز همان فصل زردی است که خاطره هایمان را با خود میآورد و میبرد.
پاییز با بارانش بدی هارا از ذهن ما پاکمیکند
و خوبی ها را با خود میبرد و باز میآورد.