همگانی داستان‌های وحشتناک واقعی

وفا · 2022/11/10

زن ماشینو روشن کرد و سطلی که مرد توش ایستاده بود، پایین رفت.

با گذشتن ده دقیقه کامل به ساعتش خیره شد بعد کلید رو تکون داد و وینچ پشت کامیون، شروع به کشیدن سطل به سطح زمین کرد.

وفا · 2022/11/10

اون به سطل بزرگ نگاه کرد، اما شوهرش اونجا نبود. در عوض، داخلش با شمش طلا، جواهرات و سکه پر شده بود.

وفا · 2022/11/10

روی اونا یادداشت جدیدی بود که توش نوشته شده بود:

“با تشکر برای گوشت“.

وفا · 2022/11/10

داستان نهم

“سوییچ ماشین داستان ترسناکی است که برای یک پدر و دختر در یک شب بارانی اتفاق ‌افتد.”

شبی پدری همراه دخترش، در جاده‌ای کم تردد در بیرون شهر رانندگی می‌کرد

وفا · 2022/11/10

آن‌ها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بستری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند

وفا · 2022/11/10

دختر در حالی که به صدای ضربات قطره‌های باران روی سقف ماشین گوش می‌کرد، خواب چشمانش را سنگین و شروع به چرت زدن کرد

وفا · 2022/11/10

ناگهان صدای بلندی به گوش رسید. پدر با فرمان دست و پنجه نرم می‌کرد تا کنترل لاستیک‌ها را از دست ندهد، اما ماشین روی جاده‌ی خیس بارانی لیز خورد و به دیوار سنگی برخورد کرد.

وفا · 2022/11/10

پدر، دخترک را دید که در اثر تصادف زخمی شده است. پس از آن از ماشین پیاده شد تا اوضاع ماشین را ارزیابی کند. هر دو لاستیک جلوی ماشین ترکیده بود و گلگیر سمت راست در اثر اصابت با دیوار جمع شده بود اما قسمت‌های دیگر ماشین صدمه‌ جندانی ندیده بود.

وفا · 2022/11/10

پدر که سعی می‌کرد وضعیت را برای دخترش توضیح دهد گفت: «ما حتما از روی یک چیزی توی جاده رد شدیم! هر چیزی که بوده، جفت لاستیک‌ها رو سوراخ کرده! »

وفا · 2022/11/10

دخترک در حالی که از شوک تصادف می‌لرزید پرسید: «میتونی درستش کنی پدر؟» پدر در حالی سرش را به نشانه‌ی منفی تکان می‌داد پاسخ داد: «نه. متاسفانه من فقط یک لاستیک زاپاس دارم

جستجو

خوش آمدید

همگانی داستان‌های وحشتناک واقعی

اطلاعات موضوع

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

وفا

کاربر ویژه انجمن

یکم راجب ما بدون:

دوست تو

جدیدترین کاربران

آمار بَرخط