جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

همگانی داستان‌های وحشتناک واقعی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط وفا با نام داستان‌های وحشتناک واقعی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,412 بازدید, 150 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع داستان‌های وحشتناک واقعی
نویسنده موضوع وفا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط وفا
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
یکدفعه پیر زنه نمیدونم چطوری بگم روی هوا معلق موند تا هشت متری ما رفت بالا سرمون وایساد ما ریدیم به خودمون همون لحضه داشتیم بهش نگاه میکردیم بهمون با یه صدای وحشتناک گرفته که نمیشه بهتون گفت چه صدایی داشت گفت مگه بهتون نگفتم از خونه بیرون نیاید
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
منو پسر خالم همونجا پا به فرار گذاشتیم رفتیم خونه که موضوع همین به خوانواده گفتیم همون لحضه دوتا سگ خیلی وحشی گنده از طرف قتلگاه داشتن میومدن توی محل هی پارس میکردند
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
وقتی منو پسر خالم فهمیدیم این سگ از قتلگاه دارن میان یه جوری شدیم گفتیم عه یعنی اگه ما تو قتلگاه بودیم این دوتا سگ مارو پاره پوره میکردند این داستان واقعیت داشت خودم تو کف موندم که اون پیر زنه از کجا میفهمید
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
اگه ما میرفتیم توی قتلگاه دوتا سگ وحشی باید بیان بالا مارو میکشتن با صدای پارس این دوتا سگ همه از خونه پنجره ها کله هارو انداختن بیرون امید وارم لذت برده باشین این اتفاق واقعا برامون افتاد ولی این اتفاق دومین اتفاقی بود که برامون افتاد.
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
داستان یازدهم(انتقام خانوادگی)

داستان بعدی ما درمورد انتقام خانوادگی هست در رابطه با یک جوان ۱۹ ساله در عطیقه فروشی کارمیکند و نا آور خانه هست دارای یک مادر و خواهر ۵ سال کوچک تر از خودش است و اتفاقات ترسناکی در زندگی اش می افتد و باعث مرگ مادر او بمیرد با هم این داستان ترسناک را میخوانیم
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
سلام.اسم من سامیار هست.من ۲۷سالمه و دانشجوی رشته تاریخ هستم.این داستانی که میخوام براتون بگم مال ‌۸سال پیشه.اون موقع من ۱۹ساله بودم.راستی اینم بگم که من پدرم رو تو۶سالگی از دست دادم و خودم از ۱۴سالگی هم کارمیکردم هم درس میخوندم و خرجی خواهرم با مادرم رو میدادم
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
خواهرم اسمش سمیراست و ۴سال از من کوچیکتره.مادرم هم اسمش خورشیدبود و اونم تو این قضیه ای که برام پیش اومد مرد.خب دیگه بریم سراغ داستان…
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
من اون موقع برای کنکور درس میخوندم و کار هم میکردم.کار من فروشندگی تو یه عتیقه فروشی قدیمی بود.صاحب کارم هم یه پیرمرد چاق بد اخلاق بود با یه قیافه ترسناک.همیشه چشماش قرمز بود و دهنش بو میداد یه بوی عجیب انگار گوشت خام خورده باشه
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
همیشه بهم گیرمیداد و به بهانه های مختلف منو کتک میزد.تو مغازه یه اتاق داشت که همیشه درشو قفل میکرد.بعضی شبا میرفت تو اتاق و درشو قفل میکرد.
 
موضوع نویسنده

وفا

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
1,275
1,063
مدال‌ها
2
بعد از تو اتاق یه صدا های خنده گریه و مثل خرناس کشیدن میومد.یکی دو ساعت که میگذشت میومد و چشماش قرمزتر بود و سعی میکرد قیافشو بهم نشون نده و صداش هم تغیرمیکرد و کلفت تر میشد دستاش رو نمیدیدم ولی بنظر میرسید بجای ۵تا انگشت ۴تا داره و پاهاشم مثل سم اسب بود چون موقع راه رفتن صدای سم اسب میداد
 
بالا پایین