فایل شده [لیلیِ تو] اثر« زری کاربر انجمن رمان بوک»
- نویسنده موضوع itszari.
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
- Nov
- 7,193
- 9,196
- مدال‌ها
- 7
با سلام.
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن آثارتان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ شعر
پس از ارسال ده پست می‌توانید درخواست جلد برای اشعار خود دهید:
تاپیک جامع درخواست جلد
پس از گذشت ده پست می‌توانید درخواست تعیین سطح برای اشعارتان بدهید:
تاپیک جامع درخواست تگ شعر
در صورتی که نمی‌خواهید به نوشتن اشعارتان ادامه دهید در تاپیک زیر اعلام کنید:
تاپیک پرسش و پاسخ شعر
شاعران دقت کنند در صورتی که دو ماه تاپیکشان آپدیت نشود تاپیک به متروکه انتقال پیدا می‌کند.
[ مدیریت تالار شعر ]
موضوع نویسنده
- Oct
- 6,749
- 32,309
- مدال‌ها
- 7
مقدمه:
بیا و ببین!
اینک در شهرِ دلم غوغا به پا شده است.
عقل می‌گوید لیلایم
دل می‌گوید مجنونم
تو بیا و قاضی باش و برایِ دلم حکم رانی کن!
تو بگو! من لیلایم یا مجنون؟
اولین اثر شعر
تاریخ شروع: ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
تاریخ پایان: ۱۴۰۲/۱/۱
بیا و ببین!
اینک در شهرِ دلم غوغا به پا شده است.
عقل می‌گوید لیلایم
دل می‌گوید مجنونم
تو بیا و قاضی باش و برایِ دلم حکم رانی کن!
تو بگو! من لیلایم یا مجنون؟
اولین اثر شعر
تاریخ شروع: ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
تاریخ پایان: ۱۴۰۲/۱/۱
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
- Oct
- 6,749
- 32,309
- مدال‌ها
- 7
1) لیلایِ بی‌تو
لیلاهم گَر تو مجنونم باشی
دیوانه‌ام گَر تو سُودایم باشی
مجنون بخواند عشق را از چَشم لیلی
بمیرد و مجنون‌تر شَوَد از فراقِ لیلی
مجنون آمد که دستِ لیلی را بگیرد
ترسید که روزی از نبودِ او بمیرد
لیلی چُو دستِ مجنون را رها کرد.
مجنون، آرزویِ رسیدن به لیلی را، محال کرد... .
لیلاهم گَر تو مجنونم باشی
دیوانه‌ام گَر تو سُودایم باشی
مجنون بخواند عشق را از چَشم لیلی
بمیرد و مجنون‌تر شَوَد از فراقِ لیلی
مجنون آمد که دستِ لیلی را بگیرد
ترسید که روزی از نبودِ او بمیرد
لیلی چُو دستِ مجنون را رها کرد.
مجنون، آرزویِ رسیدن به لیلی را، محال کرد... .
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
- Oct
- 6,749
- 32,309
- مدال‌ها
- 7
۴) دیرینه‌ی عشق
دو چشمانِ مشکی رنگت مرا دیوانه گشت
لبِ خندانِ تو چه آزادانه در پیِ غم گشت
تو بی‌رحمانه می‌رفتی و قلبِ من،
هزاران سال در پیِ تو گشت
لیلی‌ات شدهام و این عشق!
ببین چه دیرینه گشت
دو چشمانِ مشکی رنگت مرا دیوانه گشت
لبِ خندانِ تو چه آزادانه در پیِ غم گشت
تو بی‌رحمانه می‌رفتی و قلبِ من،
هزاران سال در پیِ تو گشت
لیلی‌ات شدهام و این عشق!
ببین چه دیرینه گشت
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
- Oct
- 6,749
- 32,309
- مدال‌ها
- 7
۵) زُلف پریشانَت
زِ زلفِ پریشانِ تو به نام، لیلی شدهام.
زِ ابروهایِ کمانت این چنین خار شدهام.
زِ عشقِ تو این چنین گرفتار شدهام.
بیا و بذرِ عشقت را در اعماقِ دلم بپاش.
که زِ عشقِ تو، از لیلی به جنون گرفتار شدهام.
زِ زلفِ پریشانِ تو به نام، لیلی شدهام.
زِ ابروهایِ کمانت این چنین خار شدهام.
زِ عشقِ تو این چنین گرفتار شدهام.
بیا و بذرِ عشقت را در اعماقِ دلم بپاش.
که زِ عشقِ تو، از لیلی به جنون گرفتار شدهام.
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
- Oct
- 6,749
- 32,309
- مدال‌ها
- 7
۶) شمع و پروانه
ای مجنون؟
چو شمعی و زِ عشقت پروانه شدهام.
به دورت می‌چرخم و می‌سوزم، چه کنم؟
به عشقت گرفتار شدهام.
همانند قفسی و من
در این قفسِ عشقِ تو اسیر شدهام.
من گیاهِ تشنه لبم و تو!
بارانی که من به قطره‌هایش این چنین گرفتار شدهام.
ای مجنون؟
چو شمعی و زِ عشقت پروانه شدهام.
به دورت می‌چرخم و می‌سوزم، چه کنم؟
به عشقت گرفتار شدهام.
همانند قفسی و من
در این قفسِ عشقِ تو اسیر شدهام.
من گیاهِ تشنه لبم و تو!
بارانی که من به قطره‌هایش این چنین گرفتار شدهام.
آخرین ویرایش: