هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود.
https://t.me/iromanbook
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
موضوع تلویزیون
سالهایی بود که بسیاری از مردم با جمع آوری یا به قولی آلبوم کردن عکس ها دلخوش بودند. عکس هایی که گاه به دروان تولد یا بقیه روزهای زندگیشان مربوط می شد. گاهی هم پا را فراتر می گذاشتند و در پشت هر عکس، زمان و مکان را ثبت می کردند تا با دیدن دوباره اش تصویر روزهای گذشته را به یاد بیاورند.
هنوز دوران این آدم ها تمام نشده؛ یا باید بگوییم که هرگز تمام نخواهد شد. چون یکی از این آدم ها من و تو هستیم. ما هم به دیدن عکس و تصاویر علاقه مندیم. می خواهد عکس های خودمان باشد، یا دیگری. فرقی نمی کند. این نیازِ به دیدن، در ذات ما وجود دارد. برای چون و چرایی آن هم می توانید به صفحات روان شناختی انسان مراجعه کنید. چون فعلا قرار است است در مورد اشتیاق آدم ها به تلویزیون حرف بزنیم.
این روزها تلویزیون به عنوان عضوی از خانوده ها محسوب می شود. یعنی وقتی نباشد انگار یکی از عزیزترین افراد خانواده حضور ندارد. از طریق تلویزیون می شود با دنیای دیگران آشنا شد. با آدم ها، ملیت ها و شخصیت هایی که فقط نامی از آن ها شنیده بودیم.
تلویزیون همان جعبه ی جادو است که طی سالیانی که از عمرش می گذرد، علاوه بر این از میزان جاذبه اش کاسته نشده، بلکه افزون تر هم شده است. انگار عکس و تصاویری را که روزگاری در آلبوم ها قرارمی دادیم، جان گرفته اند و با ما حرف های مشترک می گویند.
تلویزیون اوج خلاقیتبشر است. و این خلاقیت به وجود نمی آمد مگر به دلیل عطشِ آدم ها برای به تصویر کشیدن واقعیت و رویاهای زندگی بشر. شاید مخترع تلویزیون هم فکر نمی کرد روزی برسد که در هر خانه ای حداقل یک تلویزیون وجود داشته باشد، تا با آن بدون نیاز به سفر، دنیا و مخلوقاتش قابل دیدن باشند.
با این نگاه است که می توان گفت تلویزیون، مادرِ همه ی تصاویر به حرکت در آمده در دوربین ها است. دوربین ها هم فرزندان خلف تلویزیون هستند. بدون طراحی رویایی تلویزیون توسط مخترعین که ادعای مخترع بودن رانداشتند، قطعا ما امروز دنیای جذاب و شیرینی نداشتیم. تلویزیون،آن هم با رشد امکانات فنی و طراحی های مختلف، برای انسان امروزی به عنوان ضرورتی غیر قابل چشم پوشی است.
این جعبه ی جادویی، هنوز هم بعد ازسالیان دور و درازی که وارد کشور ما شده است، به ما این نوید را می دهد که منتظرِدریافت جادویی ترین خبرها از طرف او باشیم. تولید آزمایشی تلویزیون هایی به قطر کاغذ و قابل جمع شدن، اگرچه شکوهِ خلاقیت در تکنولوژی ساخت این جعبه ی جادویی است، اما تصور می گردد که آخرینش نباشد.
تلویزیون به عنوان رسانه ای همگانی می تواند به شناخت ما از دیگرانی که آن ها را هرگز ندیده ایم کمک شایانی بنماید. هر چند این نکته یکی ازهزاران فوایدی است که تلویزیون می تواند داشته باشد.
موضوع جنگ و صلح
واقعیت این است که تاریخ جهان بیشتر از صلح، جنگ را آزموده است. بنابراین نه به صلحش می توان چندان دل بست و نه از جنگ اش باید هراسید. جنگ ها مثل عضوی از خانواده ی بشریت هستند، که در خوش بینانه ترین حالت می توان آن هارا عضو شرور یک خانواده فرض کرد. اما نمی توان نابودشان کرد.
جنگ ها معمولا ارتباط تنگاتنگی با وضعیت فرهنگی و اجتماعی بشر دارد؛ که حتی در این وضعیت نیز، جنگ ها به طرقِ دیگری در لایه های پنهان و آشکار وجود داشته و دارد. بشر از اولین روزهای حیات خود در روی زمینبرای تامین حسِ تملک خود جنگ های زیادی را تجربه کرده است.
از عصر پارینه سنگ ها که سلاح کشنده شان چوب و چماق بوده، تا دوران معاصرکه انگشت ها روی ضامن سلاح اتمی قرار گرفته است. با این توصیف واقعی است که می توان گفت عدم وجود جنگ به منزله ی صلح همیشگی در پهنه ی جهان نیست.
صلحِ پاکیزه هنگامی می تواند در جهان معنای قابل دیدن داشته باشد که انسان از منافع فردی و گاهی منافع قومی – قبیله ای ناسازگار با روح صلح ،چشم پوشی نماید. صلح دوستی را می توان در جوار احترام به ارزش های خالص و ناب انسانیت فراگرفت.
جنگ و صلح هیچ گاه از هم فاصله ای نداشتند. اما در صلحِ موقتی که گاه جهان را از احساس های خوب مملو می کند، معلوم می شود که با وجود دوری از جنگ است که انسان قادر به ارتباط با موجودیت و وظیفه ی خود در جهان هستی می گردد. آن چنان که در ذات جنگ نیز، از هم گسیختگی روح و روان و پریشانی وجود دارد.
در مورد معنی صلح نگرش های متفاوتی و جود دارد. بعضی آن را به دارویی مُسکن برای بیمار لاعلاج تشبیه می کنند. زیرا می دانند بیماری جنگ هرگز خوب شدنی نیست. اگر جنگ را به مثال آدمی فرض کنیم، از زبان او خواهیم شنید که او هم همواره نگران نابرابری هایی است که وجود دارد. تا زمانی هم که نابرابری ها، ظلم ، زیاده خواهی و قدرت طلبی وجود دارد، دروازه های جهان همچنان بر پاشنه ی جنگ می چرخد.
تلخ ترین واقعیتی که در مورد جنگ وصلح می توان اشاره کرد،این است: گاهی کسانی بیانیه های صلح را تدوین می نمایند که خوی جنگ افروزی دارند. آن ها در حالی برای صلح هاله ای مقدس می سازند که در انبارهای تسلیحاتی شان هزاران سلاح برای کشتار مردم سرزمین های دیگر فراهم آورده اند.
بنابراین شاید ساده ترین تعریف برای صلح پایدار و دوری از جنگ های ادواری این باشد که: دولت ها و به تبع آن جوامع بشری، یک بار و برای همیشه چراغ های قرمز را خاموش کنند. به انسان و هدف انسان بر روی این کره ی خاکی توجه نمایند.
انسانِ جنگ، انسان همیشه خسته است و تنها با صلح است که می توان زندگیکرد و دوستداشت.
موضوع ساعت زمانو سپری شدن آن از جمله دغدغه هایی می باشد که همواره ذهن انسان های متفکر را درگیر کرده است. زیرا هنوز بر این باورند که گذشت زمان ارتباط معنا داری با ساعت ندارد. ساعتبرای تعیین تحولات طبیعی قرار داده شده مثل تغییر روز و شب. اما زمان همچنان در هاله ای از ابهام است.
این موضوع باعث نشده تا انسان، از دغدغه های ذهنی اش دست بردارد. همچنان که می دانیم در مصر باستان برای تعیین گردش طبیعی روز و شب و نشانه گذاری، ابتدا ساعت سایه ای و بعد ساعت آبی را ساختند.
قبل ازآن هم برای تعیین حدود ها از ساعت آفتابی استفاده می شد، که هنوز هم به صورت سنتی می توان از تغییر گردش خورشید، زمان و نه ساعتِ قراردادی را تشخیص داد. با به وجود آمدن ساعت های مکانیکی و بعد ها، ساعت های آونگی، قرار دادی نوشته و نانوشته بین ملیت ها بسته شد.
اکنون دیگر عقربه ها بودند که برای گذر زمان تصمیم می گرفتند. قرار دادن دوازده عدد برای روز و به همان تعداد. برای شب، نشان دهنده ی مقدار گذشت زمان تلقی گردید. ثانیه ها و ثالثه ها هم بعد ها برای تخمین دقیقِ زمان مورد استفاده قرار گرفت.
توجه به زمان و ساعت نشان می دهد انسان از تکرارهایی که علامت نداشته باشند گریزان است. او از ابتدا متوجه بوده که اتفاقات پیرامون زندگیاش باید دارای علامت باشند. خلق ساعت، دقیقه و ثانیه ها او را به صورت ذهنی از دایره ی تکرار دور کرده است. این قرارداد همچنان بر پایه قوت باقی است و انسان مدرن امروزی نیزبا پیروی از قواعد تعیین شده برای گردش ایام به زندگی ادامه می دهد.
ساعت نقش بزرگی در زندگی انسان داشته است. آن چنان که اگر عقربه ها نبودند، انسان در فراموشی زمان گم می شد. امروزه حتی زمان را با اندازه ی دقیق تر ثانیه ها اندازه گیری می کنند؛ و این باعث رشد اختراعات و همچنین اندازه گیری های تاثیر بر تولیدات دارویی شده است. تصور کنید وقتی پزشک شما دارویی را تجویز می کند و زمان تاثیر آن را هشت ساعت اعلام می کند، اگرساعت نبود چه اتفاقی می افتاد.
ساعت به ما کمک هایی فراوانی می کند. با ساعت است که ارتباط ها شکل منظم به خود می گیرند. دستگاه های صنعتی، علمی و لابراتورهای دقیق، بر اساس قرار دادی که بین ساعت و زمان است به فعالیت خود ادامه می دهند. ساعت یعنی دقت برای ادامه ی درست زندگی.
موضوع سنجش و مقایسه
همه ی ما بیشتر از هر چیز دیگری قصه ی آدم های بی پول و پول دار را شنیده و دیده ایم. پول دارها همان کسانی هستند که کباب را نوش جان می کنند و بی پول ها دودش را. درست ! اما این همه ی واقعیت نیست.
بی پولی هم مثل پولداری انرژی خاصِ خودش را به آدم ها می دهد. شاید باور کردنی نباشد که دفتر خاطراتِ بی پول ها انگیزه های بیشتری را در خودش ثبت کرده است. یکی از هم کلاسی های دوران مدرسه ام پسری بود به نام شاهرخ . درس خوان و با استعداد بود و مثل خیلی از بچه ها ی کلاس که می شناختم در خانواده ای فقیر زندگیمی کرد.
در آن سال ها ما هنوز به تاثیر پولفکر نمی کردیم. شاهرخ هم بااین که خیلی فقیر بودند هرگز در مورد داشتن و نداشتن حرف نمی زد. اما به جای نداشته هایش، با درس خواندن و نمرات خوب، پرچم مبارزه اش را علم کرده بود تا راهی را برود که بعدها باعث موفقیت اش بشود.
او اندک پول تو جیبی اش را که از پدرش می گرفت جمع می کرد و در پایان هفته مجله ای را که دوست داشت می خرید. اما بر عکس دیگرانی که می شناختم فقط به عکس های مجله خیره نمی شد. همه ی مطالب را با دقت می خواند و در حافظه اش نگه می داشت.
بعدها فهمیدم او در حال جمع آوری ثروت گران بهایی بود که ارزش اش بیشتر از پول بود. چون او ترازویی در ذهنش بود که با سنجش موقعیت و مقایسه صحیح مسائل پیرامون اش، تکه های گم شده را پیدا می کرد و کنار هم می چید؛ تا پازل به هم ریخته اش را کامل کند.
در بین هم کلاسی ها، چندنفری را هم داشتیم که اوضاع مالی خانواده شان خوب بود آن ها دنیایی متفاوت تر از بچه فقیرها داشتند. حداقل در آن سال ها ترازوی سنجش و مقایسه مغزشان کار نمی کرد.
بیشتر آن ها را در سال های بعد می دیدم که توانسته بودند با پشتوانه ی مالی خانواده هم چنان پول دار باشند. اما فقط پول داشتند، نه چیزهای مهم ترو دارای ارزش های اجتماعی. شاهرخ را هم بعد از سال ها بی خبری از اودر جایی ملاقات کردم. پزشک متخصص و مشهوری شده بود که هم پول داشت و هم اعتباری قابل توجه. اما باز هم مثل گذشته نه از پول و ثروت حرف می زد و نه از تخصص مهم و قابل توجه اش.
آن جا بود که فهمیدم او همچنان با مقایسه و سنجش دورانی که در آن زندگی می کند، هنوز در پی آن است تا همه ی چیزهایی که از نظر عده ای قابل دیدن نیست را، با سنجش و مقایسه ای هوشمندانه به قضاوت بگذارد.
موضوع عزت و آزادی
همیشه جایی برای دیدن انسان هایی که دارای کرامت اخلاقی هستند و خلق و خوی آزادگی دارند، وجود دارد. از کاسبِ عزتمندی که پشت به قیل و قال دنیا کرده و جانب انصاف را راعایت می کند، تا کارگری که شرف و عزت آزادگی اش را برای لقمه ای نان، قربانی کم کاری نمی کند. به راستی چگونه می توان به عزت و آزادگی رسید؟
مصادیق عزت و آزادگی را در میان مسلمانان واقعی به وفور می توان شاهد بود. خوش بختانه تابلوهایی که راه را نشان می دهند و طلایه داران عزت و آزادگی اند در دین ما کم نیستند.
بزرگ ترین طلایه دار عزت و آزادگی امام حسین(ع) و یاران باوفایش هستند. اگرهر یک از ما فقط این جمله ی معروف آن حضرت را که فرموده است :” اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید “را آویزه ی گوش و چراغ راه کنیم، هرگز در منجلابِ پستی و فرومایگی غرق نمی شویم.
برای داشتن روحیه عزت و آزادگی، اولین قدم و آخرین قدم، پناه بردن به ذات اقدس پروردگار است. کسی که به قدرت خداوندایمان بیاورد، دیگر قدرت ها در نظرش به پشییزی نمی ارزند. وقتی خداوند را برروح و جسم خود ناظر ببینیم، مظاهر شیطانی نیز از ما دوری می کنند. دور شدن از شیطانِ نفس و شهوات راهم می تون در زمره ی عزت و آزادگی قلمداد کرد.
کسی که اسیر دیو طمع وآزمندی نمی شود طوقِ اسارت را از گردن بازکرده و بندگی خداوند را بهترین اسارت می داند. برای نام بردن ازافرادی که اسوه ی عزت و آزادگی بوده اند، اسامی بسیار است.
اما چه نامی آشناتر از “حُر” کربلا. او از لحظه ای که بنده ی خدا شد، تمام بندهای دنیا را از خود گشود. بندِ قدرت.بندِ ثروت و بندِ بنده گی غیر خدا. او با انتخاب راهِ عزت و آزادگی نام و راهش را در ادوارِتاریخ جاودان کرد؛ تا این پیام تا ابد بماند که راه عزت و آزادگی تنها در گرو اعتماد و ایمان به پروردگار است.
اعتماد به خداوند ضامن عزت و آزادگی است. درهیچ منابع گفتاری واحادیث دینی کسی را پیدا نمی کنید که بگوید عزت و آزادگی را بندگان خدا هم می توانند به شما بدهند. حتی اندیشمندان غربی نیزتاکید دارند، کسانی موفق هستند که به نیروی خداوند اتکا نمایند.
همه ی ما بارها افرادی را دیده ایم که عزت و آزادگی خود را که خداوند به ارزانی دراختیارشان گذاشته، با بندگی برای دیگران، به ارزان ترین شیوه می فروشند.
عزتی راکه هرگز نمی توان قیمتی برایش متصور شد. بله! داشتن طبع عزت و آزادگی اسان نیست. یا بهتر است بگوییم داشتن آن لیاقت می خواهد. گوهر گران بهایی است که گوهر شناسی چون خداوند قادر به ارزیابی آن است.
وقتی صاحب عزت و آزادگی شدی، دشمنانی نیزخواهی داشت. تاریخ جهان مملواز افرادی است که صاحب آزادمنش بودن انسان های دیگرهستند. اماروح آزادگی هم قوی است.
یادمان نرود سال ها پیش در همین سرزمین جوانانی بودند که تنها دارایی شان عزت و آزادگی بود.آن ها به میدان های جنگ علیه دشمن رفتند تامعنی عزت و آزادگی را به ما بچشانند.
موضوع عبادت
بارها این سوال را از خودمان پرسیده ایم که آیا به جز انسان، که از نزدیک شاهد عبادت او بوده ایم، دیگر جاندران هم عبادت می کنند؟ البته جای تعجب ندارد که بدانیم دانشمندان علوم امروزی در لابراتورهای بزرگی که فراهم آورده اند، به بخشی از سوالات ما پاسخ داده اند.
مهم تر این که این سوالات و پاسخ آن ها، نمونه ای ازسوالاتی است که خداونددر قرآنبه آن ها پاسخ داده است. اما از آن جایی که همیشه کسانی بوده اند که خواستند خلقت و نظم آن را به چالش بکشند و وجود خالق یکتا را به عناوین مختلف ذهنی و تئوری های سطحی، در منظر انسان ها با تردید روبرو نمایند، به نظر می رسد تحقیق دانشمندان غیر مسلمان می تواند ادعاهای این دسته ازافراد را به کلی از دایره ی نظر پردازی بیرون کند.
اصل پژوهش انجام شده توسط دانشمندان ثابت کرده بسیاری از موجودات دارای سیستم اعصاب و درک محیط هستند. آن چنان که بر اساس فرکانس های موجود بعضی گیاهانقادر به تولید صدا و حتی فریاد کشیدن می باشند.
این موفقیت را مقایسه کنید با کلام خداوند در آیه ۴۴ سوره ی اسرا که می فرماید: هیچ موجودی نیست جز آن که اورا به پاکی می ستاید، ولی شما ذکر تسبیح شان را نمی فهمید… یا در آیه۱۸ سوره حج اشاره می نماید که: آیا ندیده ای که هر ک.س در آن آسمان ها و هرکس که در زمین است و افتاب و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده می کنند؟
با توجه به جمیع شواهد و تصریح قرآن کریم، معلوم می شود هر ذره ای که در عالم منتشر است و عینیت ظاهر دارد، یا حتی قابل مشاهده نیست، صاحب درک و شعوری هوشمندانه است و با زبان، یا به عبارت دیگر با فرکانس های مختص خود به ستایش و تسبیح خداوند می پردازد.
اما در تفاوت بین عبادت انسان با موجودات دیگر، احادیث بسیاری موجود است. عالمان دینی و مفسران حوزه ی جهان بینی اسلامی معتقدند: در نظام آفرینش موجوداتی هستند که فقط عبادت می کنند؛ مثل ملائک که همواره در رکوع و سجودند. اما عبادت انسان کامل فراتراست. زیرا عبادت اوبه تمام افعال و کردارش متصل است.
انسان کامل در صورتی که به گناهان آلوده نشود و به عبارت بهتر مظهر اسماء الله بشود، می تواند صدای همه موجودات را بشنود که ذکر خدا را می گویند. از جمله انسان های بزرگی که دارای این رتبه ی معنوی گردید حضرت امام حسین(ع) است که به حقایق دنیای مادی پی برده بود. از ایشان نقل است که: خدای متعال هیچ موجودی را نیافریده، مگر آن که تسبحی دارد که باآن پروردگار خود را می ستاید.
تکرار این موضوع نباید بیراه باشد که تفاوت عبادت انسان با موجودات دیگر، تفاوت در شناخت معرفت توسط انسان است. اگرنه همه ی موجودات در پهنه ی جهان هستی هر بام تا شام به تسبیح خداوند مشغول هستند.
موضوع صداقت
صداقت هم از آن نوع کلماتی است که حتی شنیدن اسمش آدم را به وجد می آورد. ابهتی دارد که نمی شود به ساده گی نگاهش کرد. مثل آقا بزرگم که وقتی وارد زورخانه می شد، بزرگ و کوچک به احترامش از جا بلند می شدند. مرشد هم زنگ زورخانه را به صدا در می آورد و با صدای دو رگه ی پهلوانی می گفت : بر صادقِ آل محمد صلوات.
واقعیت این است که صداقت هیچ وقت از بین نمی رود. حالا ممکن است گاهی به دلایلی کم رنگ بشود ؛ اما همیشه هستند آدم هایی که رفتار و عمل شان از صداقت موج می زند. همین آدم ها هم هستند که نمی گذارند کشتی صداقت به گِل بنشیند. از بعضی ها می شنویم که دیگر دوران صداقت تمام شده. شاید به ظاهر حرف شان درست باشد. رفتار بعضی از مردم گاهی دچار تردیدمان می کند.
این مردمی هم که از آن ها می گویم درهمه ی جای این عالم پهناور وجود دارند. یک بار از آقا بزرگم پرسیدم : یعنی امکان دارد که روزی برسد که دیگر هیچ ک.س صداقت نداشته باشد؟ اول یک نگاهی کرد. بعد ابرو بالا گرفت و با پیشانی پرچین به صورتم خیره شد و گفت: دنیا هیچ وقت از صداقت خالی نمی شود.
هیچ وقت! . هیچ وقت را چنان محکم و غلیط گفت که خودم را جمع و جور کردم . وقتی دید جا خوردم لبخند زد و گفت: بابا جان یادت باشد تا دنیا هست، آدمهای خوب از آدمهای بد بیشتر هستند. روزی که آدم های بد بیشتر بشوند، این را بدان که دیگر دنیایی وجود ندارد.
شاید از آن روز بود که نگاه من هم به آدم ها تغییر کرد. هر وقت با کسی روبرو می شدم، دنبال این بودم که آثار صداقت و خوبی را در رفتار و کردارش پیدا کنم . به قول معلمادبیات مان: صداقت از ما دور نیست، اگر ما از او دوری نکنیم.
موضوع زبان فارسی
باور کردن اش سخت است. اما اگر تصادفا به صفحاتی برخوردید که در آن از زبان های محو شده در این کره خاکی حرف زده بود، کمی تامل کنید. تامل کنید تا باور کنید کسانی هستند که به خاموش کردن زبان ارتباطی قوم و قبیله ها برخواسته اند. آمار و ارقامی از این کشتار در دست نیست. اما اگرهر انگشت یک دست را به علامت هزار بالا ببریم، تعدادش به هزاران زبان و گویش در سرتاسر جهان می رسد.
زبان، علاوه برایجاد رابطه فیمابین، می تواند کجاوه ی حمل فرهنگ یک قوم یا ملت باشد. این قوم می تواند یکی از قبایل آموزن باشد، یا سرخ پوستان آمریکا؛ یا چرا دور برویم، صدها قبیله دراسترالیا. آن چه پیداست، تغییر زبان به دگرگونی فرهنگی و زیستی منجر خواهد شد.
تصور نکنید کشور ما از این همه دسیسه ها دور بوده یا هست. الان سال هاست همان دست هایی که به کشتار زبان های بومی برخواستند، در تلاش اند تا راهی برای نفوذ به دگرگونی فرهنگی ما باز کنند. آن ها به خوبی دریافته اند اولین ضربه ای که وارد کنند، همانا آخرین ضربه است. هر چند تاریخ سرزمین ما گواه است، شمیشرهای کهنه و زنگار بسته شان در مقابل تلالو و در خشندگی فرهنگو زبان پارسی هرگز تاب مقاومت نداشته و نخواهد داشت.
اگرچه این روزها صدای ناساز و چرکین طبل های شان به گوش می رسد، تا تخم های تفرقه ای که در زمینهای ناسور کاشته اند، بشنوند و سربر آورند، اما تاریخ سرزمین ما نشان داده که همه ی اقوام در زیر چتر زبان ملی پارسی گرد هم آمده اند و بیگانگان در میان شان جایی ندارند.
مشعل روشنایی بخش این مُلک، از آن روی فروزان است که کُرد، لُر، تُرک، بلوچ و فارس همگی زاده ی یک کشور هستند. هیچ مرد و زن پارسی مشعل خانه اش را به بیگانه نخواهد فروخت. زبان پارسی، زبان انتقال مفاهیم است.
به گواه تاریخ وبزرگانِ علم و فرهنگ و هنر در میان چهار هزار زبان رایج در دنیا، زبان پارسی به عنوان دومین زبانِ ساده ی دنیا مطرح است. این کشتی ظریف و در عین حال محکم و قوی استخوان هزاره های تاریخ را آزموده تا این چنین به قامت نشسته. زبان پارسی سقف وحدت اقوام مختلف در ایراناست.
در زیر این سقف عشق به فرهنگ را می توان با تمام گویش ها و لهجه ها به زبان آورد. مردان و زنان این سرزمین به خوبی آگاه اند، هر صدایی که می خواهد زبان پارسی را، به بهانه های مختلف به مسلخ بفرستد، از گلوی هیچ ایرانی غیرت مندی بیرون نمی آید؛ مگر بیگانگانی که صدها سال در تلاش اند تا زبان عشق را از گلوی شان بیرون بیاورد.
برای پاسداری از زبان پارسی ،که زبان بیان عشق و معرفت است، دست ها را به هم پیوند بدهیم تا در سایه وحدت به حفاظت از زبان ملی خود مفتخر باشیم.
موضوع چهگونه خلاق باشیم
بارها از خودم پرسیدم چطور می شود یک آدم معمولی که مثل ما غذا می خورد ، مثل ما راه می رود و تقریبا نیازهای معمولی ما را دارد ، یکهو کاری را انجام می دهد که انگار هزار سال نوری از ما دور است؟ حالا فرض کنیم این کله ی ما دانسته و ندانسته جایی خورده و به اندازه ی سر سوزن لب پر شده. یا از آن به انداره کافی کار نکشیدیم و شده است خیکِ تنبلی. بمب که نخوره! فقط یک کم کمتر کار می کند. اما آیا دلیلِ این همه فاصله با همان بعضی های عجیب و غریب همین است؟. معلوم است که نه!
پس چرا آن بعضی ها موفق می شوند و ما هنوز اندر خمِ یک کوچهایم؟ . باور کنید وقتی به این مسائل فکر می کنم دلم می خواهد زمین و زمان را به هم بدوزم و از کارشان سر در بیاورم. بعضی وقت ها از خودم لجم می گرفت و قسم می خوردم که بالاخره یک روز صد تا گردو را یک جا می خورم تا فسفر این مُخِ کم بنیه بالا برود و یک تق و پوقی بکند.
نخندید. خیلی ها مثل من هستند که فکر می کنند اگر صبحانه شاهمیگو بخورند و عصر نخودچی کشمش ، به شب نرسیده پروفسور می شوند. البته واضح و مبرهن است که نمی خواهم به جناب شاه میگو بی اهمیتی کنم. از باب مثال گفتم؛ برای امثال خودم که نباید اولین فکری که برای خلاق شدن جلوی چشم شان وَرجه وُرجه می کند، شکم مبارک باشد.
شاهد مثال هم برای بی اهمیت بودن به این افکارِ شکمی تجربه ی بزرگان علم و هنر است. اگر مثل من بروید نظرهای آنان را بخوانید، متوجه خواهید شد که همه ی آن ها یک حرف مشترک دارند. آن هم این جمله ی طلایی است که: برای خلاق شدن، اول باید نگاه تان را تربیت کنید. نگاهِ دقیق و پرسش گر کلیدِ ورود به دنیای خلاقیت است.
موضوع من کنت مولاه فهذا علی مولاه
ما مسلمانان به موضوع ” ولایت ” و ” ولایت پذیری” اعتقاد راسخی داریم. معتقدیم که پیامبر عظیم الشان اسلام به عنوان نماینده و بشارت دهنده ی دستورات الهی ما را راهنمایی کرده و همواره نیز به عنوان یکی از بهترین انسان های خلق شده، درهر زمان و مکانی ما را به خیر و عمل نیکو دعوت می کند.
درسایه همین اعتقاد است که به او ایمان داریم و کلامش را کلام خداوندو عملش را رهنمودی از جانب پرودگار می دانیم. با این توضیح مختصر در باب “ولایت پذیری” از پیامبرعشق و رحمت، پی می بریم که هر ک.س اورا نماینده و حجت حق می داند، کلام و دستوراتش را نیز باید کلام خداوند بداند.
از آن جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیاتِ پر برکتش خودرا از کسی بالاتر نمی دانسته و همیشه تاکید می کرده : ” من هم مثل شما بشر هستم ” و به مقتضای این که هراسانی بالاخره روزی این جهان را ترک می کند و به سوی پروردگارش رهسپارمی شود؛ پیامبرما براساس آموزه های دین، معتقد به تعیین جانشین و وصیت پیش ازمرگِ جسم می نمایند.
این حرکت ارزشمند از طرف پیامبر بزرگ و در بین مسلمانان جهان به نام ” غدیرِخُم” مشهور است . در این روز، که شیرینی اش از عسل گواراتر و معنای اش از همه ی معناهای نیک سرشت، بزرگ تر و والاتر است یک جمله در سی*ن*ه ی آسمان و زمیننقش می بندد: ” من کنت مولاه فهذا علی مولاه “؛ هرکس من مولای او هستم، علی مولای اوست.
در مورد این جمله که بعدها مسیر مسلمانان را روشن کرده ، تفاسیر متعددی شده است. اما آن چه که معلوم است، ذره ای نمی توان به سخن پیامبرعظیم الشان درعید غدیر خم شبهه داشت. در زبان عرب” مولا ” به معنی سرپرست است و در کلام پیامبر، در آن روز بزرگ به معنی “کسی که از طرف خداوند مقام سرپرستی و ولایت مردم را بر عهده دارد”.
قابل ذکر است که در زبان عرب دو کلمه که مفهوم و معنای نزدیک به هم را دارند، آن چنان که نمی توان معنای آن را از هم تفکیک کرد، ولایت می گویند.بزرگان دین می گویند ، معنای عظیمی در” من کنت مولاه فهذا علی مولاه” پیامبر وجود دارد که احتیاج به رمزگشایی دارد و کسانی به معنی دقیق آن پی خواهند برد که روح آیات قرآنرا درک کرده باشند.
بی شک باید بدانیم ” من کنت مولاه فهذا علی مولاه” کلامی ساده نیست. زیرا پیامبرما دراین انتخاب، کلام خداوند را بر زبان خود جاری نموده است. نقل است که بعداز انتخاب مولا علی (ع) به ولایت داری مسلمانان، یکی از اصحاب به نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا، ابوذر در اذان بعداز شهادت به رسالت شما، به ولایت علی (ع) شهادت می دهد و می گوید” اشهد ان علیا ولی الله“. پیامبرفرمود: درست می گوید. مگر سخن مرا درغدیرخم فراموش کرده اید که گفتم : هرکس من مولای او هستم، پس علی مولای اوست.