جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوعات متنوع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط EMMA- با نام انشا با موضوعات متنوع ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,545 بازدید, 209 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوعات متنوع
نویسنده موضوع EMMA-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط EMMA-
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع دوست خوب و بد
امیدوارم این انشا من باعث دلخوری بعضی از دوستانم نشود. اما من فکر می کنم در بیشتر اوقات می توانیم دوستان خوب و بد را از هم تشخیص داد. شاید بگویید: یعنی یک خط کش دست مان بگیریم و دوست مان را اندازه بزنیم؟ . راستش اگر نظر من را بخواهید ، می گویم بله! باید همیشه یک خط کش درجیبِ هوش و حواس مان بگذاریم و با آن دوستان مان را اندازه بگیریم. اصلا مگر بدون اندازه گیری می شود ؟ اندازه گیری را هم می توان به نوعی وزن کردن تلقی کرد. وزن کردن هم همان برابری است. ساده تر بگویم ، نمی شود در یک کفه ی ترازو سنگ دو کیلویی گذاشت و در کفه ی دیگرسنگ چهار کیلویی و بعد انتظار داشت میزان باشد. خوب معلوم است سنگ چهار کیلویی سنگین است و با سنگ دو کیلویی هم وزن نیست. برای این است که از قدیم گفته اند آدم ها باید هم سنگ هم باشند . یا هم ” کفوه” هم.
فرض کن مثلا تو علاقه ی زیادی به کتاب خواندن داری ؛ بعد با کسی دوست می شوی که به کتاب می گوید کاغذِ باطله. تو با این دوست چه اشتراک فکری می توانی داشته باشی؟. نمی گویم این دوست ممکن است دوست بدی باشد ، ولی با قاطعیت می گویم که نمی تواند دوست خوبی هم باشد.
این مثال را زدم که ثابت کنم داشتنِ خط کش برای انداره گیری دوستان چیزِ بدی نیست. بماند که دوست خوب و بد ، آنقدر نشانه دارد که گاهی بدونِ خط کش و از چند کیلومتری هم قابل تشخیص است.
البته ناگفته نماند ، بعضی ها فکر می کنند تشخیص خوب و بد را خودشان اختراع کرده اند. یعنی به راحتی جای خوب و بد را عوض می کنند. این ها همان کسانی هستند که سال های زیاد باید برای تشخیص دوستان خوب از بد تلاش کنند. چون هیچ وقت به خط کش های اندازه گیری اهمیت نمی دهند و از تجربه های افراد صاحب فکر و اندیشه استفاده نمی کنند. کاش برای شناختن دوستانی که می خواهیم انتخاب کنیم وقت بیشتری بگذاریم.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع اسیب‌های زندگی
گفتن و نوشتن از آسیب هایی که انسان امروزی را دچار چالش و سرخوردگی کرده، مثنوی هفتاد من است ! هر روز هم که از عمر بشر در این گردونه ی خاکی می گذرد، نشانه های تازه ای از آسیب ها خود را نمایان می کنند.
طبق شواهد موجود جمجمه ی انسان امروزی با انسان هایی که در بیش از هزار سال گذشته زندگی می کرده اند رشد و تفاوت بسیاری داشته است. بخش بزرگی از جمجمه و به طبع آن کاسه ی سردر اختیارمغز است.
دانشمندان معتقدند با بزرگ شدن جمجمه مغز انسان ها هم متحول شده است. تفسیر بزرگ شدن مغز اگرچه ارتباط زیادی با این نوشته دارد، اما قرار نیست یک مبحث اجتماعی را به چند و چونِ یک کشف علمی تبدیل کنیم.
همین که متوجه شدیم با بزرگ شدن مغز تعاملات و شیو های بقا نی در زندگی امروزی چه آسیبز تغییر می کند، راهی برای ادامه این سوال است که در زندگی امروزی چه آسیب هایی انسان را تهدید می کند؟
جامعه شناسان و ایضا روان شناسان حوزه ی روابط اجتماعی اعتقاد دارند بستر پرورش آسیب های اجتماعی، یا حداقل مبداء شکل گیری آسیب ها ی اولیه از خانواده است. به عبارتی دیگر خانواده معمار اولیه سرنوشت انسان است.
خانواده می تواند تعیین کننده سبک و خط مشی انسان باشد. رفتار و برآیند ذهنیات خانواده است که آینده ی سیاه یا روشن را بر مغز انسان ترسیم می کند. هر چند ممکن است استثناهایی هم وجود داشته باشد. اما خمیر مایه ی آسیب ها در روابط خانواده است که آماده می شود.
در این مسیر نیز همه چیز می تواند به صورت ویروس در روح پنهان بشود تا در شرایط مناسب ظهور کند. وضعیت اقتصادی، باورها، اعتقادات، روابط اجتماعی خانواده، تحصیلات و بسیاری دیگر از روابط می تواند موجب آسییب یا تشدید اسیب ها بشود.
بنابراین برای انسان امروزی که در دو سوی دنیای رسانه ای و ارتباطات وسیع زندگی می کند، اگر خالی از تربیت خانوادگی باشد، آسیب ها به شکل فزاینده ای وجو دارند. مهمترین آسیبی هم که او را از درون تهی می کند عدم تعهد به اخلاق است. اخلاق سر منشاء تمام پیروزی ها و عدم پای بندی به آن، گرفتار شدن و ضربه خوردن آز اسیب های بیشتر است.
واقعیت این است که نمی توان برای رفع آسیب ها منتظر وقوع معجزه بود. معجزه ها همه در اعمال و رفتار ما نهادینه است. فقط باید با رمزگشایی از پرده هایی که نگاه مان را در بر گرفته، بکوشیم خودمان برای جامعه و اطرافیان بسان معجزه عمل کنیم. سیلها هرگز متوقف نمی شوند. اما اندیشه و فکر ما آدمها در مقابل شان سیل بند می سازد.
انسان امروز، انسانی به شدت مستاصل است. آسیب ها از هر طرف او را مورد هجوم قرارداده و گاه لاجرم خود نیز باعث آسیب به دیگران می شود. برای پیشگیری از آسیب ها قدم های خود را برای رفتارهای شایسته در جامعه ی کوچک خانواده، محکم تر برداریم. آموزش دور ماندن از آسیب ها را از خانواده شروع کنیم.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع نیروی انتظامی
احتمالا این جمله که ” شهر صاحب دارد ” را بارها شنیده اید. وقتی کسی پیدا می شود و دیگران را تهدید می کند یا تقاضای غیر منطقی و غیر قانونی دارد یا هر مورد دیگری که باعث اذیت و آزار عده ای بشود، این جمله باعث می شود تا ترمز کند و بداند صاحب شهر و دیار با چشم و گوش باز رفتارهای او را زیر نظر دارد.
در روزگار قدیم به کسانی که مراقب تامین امنیت شهر بودند، گزمه، آژان، عسس یا شبگرد می گفتند. هرچند وقتی به تاریخ نگاه کنیم، می بینیم همین گزمه ها و شبگردها گاهی از بی سوادترین آدم های شهر تشکیل می شدند.
اما امروزه همه چی تغییر کرده است. درهر شهر و روستای کشور کسانی می توانند در نیروی انتظامی استخدام بشوند که شرایط روحی لازم و تحصیلات دانشگاهی داشته باشند. با رشد علم، دانش و آگاهی است که همه متوجه شده ایم پلیس خوب، ضامن سلامت و امنیت شهروندان است.
این روزها که می بینم نیروی انتظامی علاوه بر وظیفه ی امنیت برای شهروندان به مسایل فرهنگی هم اهمیت می دهد بیشتر خوش حال می شوم. ساختن فیلم ها ی متعدد، که پلیس در آن ها نقش گوش و چشم جامعه را دارد، برای من حاوی این پیام است که همیشه چشمانی در تمام ساعات مراقب امنیت ام هستند.
ضمن آن که پرداختن به ریشه های بعضی جرایم در قالب کتاب و فیلم و غیره، این نوید را به مردم می دهد که نیروی انتظامی، اصلِ فعالیت خود را براساس پیشگیری ازجرم قرار داده است.
به تجربه ثابت شده است هر اندازه که نیروی انتظامی کشوری قوی باشد، به همان اندازه مردم احساس شادابی می نمایند. در سایه امنیت است که کسب و کار و فعالیت های اجتماعی رشد می کند؛ واین نمی شود مگر آن که نیروی انتظامی دارای خلاقیت های انتظامی باشد.
خلاقیت های انتظامی هم با پشتیبانی قوانین رشد و توسعه پیدا می کنند. من بر این باورم که وجود نیروی انتظامی در هر کشوری و نوع بر خورد آن ها با مردم نشان دهنده ی رشد و بالندگی آن کشور است. نیروی انتظامی چتر قانون است؛ که هر چه گسترده تر باشد، سایه سار بیشتری را برای عموم مردم فراهم می نماید.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع نفرت و محبت
فقط توی فیلم ها نیست که می بینیم، آن هایی که نفرت می ورزند دچار چه صدماتی می شوند. یا بر عکس، آن هایی که نسبت به دیگران و یا حتی حیوانات محبت می کنند ، چه آرامش عمیقی دارند. اگر دقت کنیم نمونه ی این آدم ها را در زندگی واقعی هم می بینیم. من که استعداد کارآگاه بازی ندارم.
اما همین همسایه طبقه بالایی ما درِ گوشی برای مادرم تعریف می کرد: آنقدر از خواهرِ شوهرش متنفر است که حاضر است هر بلایی سرش می آید، بیاید، ولی یک روز با دَر قابلمه بکوبد توی فرق سر او. من همه ی حرفهایش را نمی شنیدم، چون کارآگاه شدن، گوش های خیلی حساسی می خواهد که من ندارم. اما آن قسمتی که مادرم پرسید چرا از او متنفری؟ جواب همسایه طبقه بالایی را به خوبی شنیدم.
می گفت : ازش متنفرم چون هر شب به شوهرم تلفن می کند و نیم ساعت حال و احوال می پرسد. با این که می داند من اصلا ازش خوشم نمی آید مدام از من تعریف می کند. منم چون مطمئنم ریگی به کفش دارد ، تحویلش نمی گیرم. آن روز فکر می کردم مادرم حداقل برای این که همسایه طبقه بالایی خوش حال بشود ، حرفی در تایید نظرش می گوید . اما شنیدم که با مهربانی گفت : شما یک نفرتِ بی دلیل را در وجودت پرورش دادی . از سَم افکارت هم هرشب و روز آبیاری اش می کنی.
به جای این حرف ها که باعث آسیب به روح و روان ات می شود، فقط چند بار با افکار مثبت به خواهر شوهرت فکر کن. فکر کن اگر احوال شما و همسرت را می پرسد ، از روی محبت است. امتحان کن . اگر نتیجه نگرفتی ، من هم تشویقت می کنم با دَر قابلمه به سرش بکوبی.
یک ماه از این حرف ها گذشته بود که از گروپ گروپ پاهایی که روی سقف خانه مان می دویدند، فهمیدم همسایه طبقه بالایی بالاخره بعد چند سال خواهر شوهرش را به نهار دعودت کرده. روز بعدش هم یک تابلو برای مادرم آورد که روی آن با خط درشت نوشته بود :از محبت خارها گل میشوند.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع امام حسین
اگر بخواهیم امام حسین علیه السلام را به زبان تعریف کنیم باید این گونه بگوییم : مردی که ظلم را نپذیرفت و برای برپایی پرچم آزادی و آزادگی تا آخرین قطره ی خونش ایستادگی کرد. در طول تاریخ و از زمانی که بشر پا به جهان هستی گذاشته، همیشه کسانی بوده اند و بساط ظلم شان را در دور و نزدیک پهن کرده اند اما در مقابل آن ها نیز انسان های آزاده ای بوده اند که بساط ظلم و نیرنگ آن ها را از هم پاشیده اند.
حضرت امام حسین علیه السلام یکی از بزرگ مردان آزاده است که بعد از حدود دهها قرن که از شهادتش می گذرد، هنوز مردم آزاده در فراقش غمگین و ناراحت هستند. زندگی این انسان بزرگ، سراسر پراز شهامت و راستگویی است.
او دوستِ دوستان حق و عدالت و دشمنِ دشمنان حق و حقیقت بود. از جمله کسانی که امامِ آزادگان را بسیار آزرد و در تمام مدت برای به شهادت رساندنش تلاش کرد مردی بود به نام معاویه. اما تا زنده بود موفق نشد. او قبل از مرگش با توطئه و تهدید از مردم برای ولیعهدی یزید بیعت گرفت اما هرگز به گرفتن بیعت از امامِ آزادگان موفق نشد.
بعداز مرگ معاویه، یزید که مردی شراب خوار ، قمارباز و هوس باز بود به تخت حکومت مسلمانان نشست اما می دانست تا هنگامی که بیعت امام حسین را به دست نیاورد مردم روی خوش به حکومت او نشان نخواهند داد.
برای همین نامه ای به حاکم شهر مدینه نوشت و از او خواست از امام حسین (ع) برای او بیعت بگیرد و اگر راضی نشد او رابه قتل برساند. حاکم این خبر را به امام آزادگان رساند. امام حسین علیه السلام فرمودند: آن گاه که افرادی چون یزید بر مسند حکومت اسلامی بنشینند، باید فاتحه ی اسلام را خواند.
البته من نمی خواهم به شرح کامل زندگی سرور آزاده گان بپردازم . می خواهم بگویم انسان های بزرگی چون امام حسین (ع) که ما نمونه اش را مکتب اسلام کم نداریم، عمر با برکتشان را همواره برای آسودگی مردم و رهاندن آن ها از ظلم و ستم سپری کرده اند. احترام به امام حسین(ع) احترام به خوب ترین انسان طول تاریخ بشریت است.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع کوچ پرستو
پاییز برای پرستوها دوست داشتنی نیست. زیرا با رسیدن اولین نشانه های سرما دیگر نمی توانند مثل بهار یا تابستان غذا به دست بیاورند. غذایی که معمولا از حشرات است. نمی دانم! شاید هم کوچ کردن آن ها به جاهای گرم دلیل دیگری هم داشته باشد.
اما هر چه هست، پرستوها تنها سفر نمی کنند. تنها سفر کردن خستگی و ناامیدی می آورد. آن ها وقتی کوچ را آغاز می کنند که مطمئن باشند روی هیچ درخت یا آشیانه ای، پرستویی به جا نمانده است.
در روزهای ابتدایی شروع پاییز وقتی به آسمان نگاه می کنیم گاهی پرستوها را می بینیم که مثل موجی سیاه به دور دست ها می روند. در این میان جست و خیز آن ها هم تماشایی است. با بالا رفتن و پایین آمدن شان گاهی چنان نقش هایی را می سازند که هر بیننده ای را متحیر می کنند. آن چنان که فکر می کنی بهترین نقاش دنیا هستند.
آن چه در مورد پرستوها باعث حیرت می شود، توانایی شان در پروازهای طولانی است. آن ها می توانند روزهای زیادی بی وقفه در مسیر کوچ پروازکنند. دانشمندانی که زندگی جمعی آن ها را مطالعه می کنند می گویند: پرستوها در طول مسیر کوچ مراقب همه چیز هستند. وقتی پرستویی بیمار می شود و یا نمی تواند به مسیرش ادامه بدهد، در کنارش می مانند تا بهبود پیدا کند و دوباره به پرواز ادامه بدهد.
زندگی پرستوها بی شباهت به زندگی آدم ها نیست. هر چند آن ها گاهی خیلی دقیق تر و با مسئولیت بیشتری زندگی می کنند. بهار برای همه موجودات حال و هوای دیگری دارد. اما برای پرستوها به معنی بازگشت به آشیانه هایی است که ساخته اند.
دوباره با همان تعدادی که رفته اند به سوی مَبدئی که از آن جا آمده اند پرواز می کنند تا دوباره ما در روزهای گرم سال آن ها را در گوشه و کنار شهر یا روستایمان ببینیم. شاید پرستوها می خواهند به ما بگویند کوچ را باور کنیم و در مسیر کوچمان همواره با هم باشیم.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع شجاعت به صورت توصیفی
خیلی از آدم ها می خواهند شجاع باشند. یا لااقل در بعضی اوقات شجاع به نظر برسند. اما خیلی ها هم نمی دانند بین شجاعت و حماقت بیشتر از یک مو فاصله نیست. شجاع های واقعی معمولا می دانند شجاعت به زور و بازو نیست. می دانند شجاعت مثل شمشیر دو دَم است. اگر بی موقع از آن استفاده کنند باید تاوان سنگینی بدهند.
شجاع های واقعی اهل نمایش نیستند. آن ها شجاعت را درجایی مصرف می کنند که به آن نیاز باشد. بابت شجاعت شان هم از کسی طلبکار نمی شوند. مثل سربازانی که برای محافظت از کشورشان، بی‌منت در مرزها یا در جاهایی که احتمال خطر هست مستقر شده اند.
شاید این را بدانیم، شاید هم ندانیم که شجاعت ابزاری نمی خواهد. بلکه خودش ابزار است. سربازی که به دلِ دشمن می زند . پیش از آن که تفنگ اش را به میدان جنگ بفرستد، شجاعت اش را با خودش به میدان می برد. او حتی می تواند با دست خالی هم در مقابل دشمن قرار بگیرد، چون ابزارش شجاعت است.
شجاعت به شعور احتیاج دارد. در واقع اگر موتور محرکه‌ی شجاعت، شعور نباشد، احتمال دارد شجاعت را به حماقت بدل کند. کم ندیده‌ایم افرادی را که فکر می کنند با بازوهای قوی می‌شود شرایط را به نفع خودشان تغییر بدهند. در حالی نمی دانند شجاعت مثل خون است که باید در رگ ها جاری باشد. بازوها می توانند نابود بشوند. اما شجاعتی که با خون عجین شده باشد هرگز از بین نمی رود. در تاریخ سرزمین ما کم نیستند انسان های بزرگی که جثه ی کوچک داشتند، اما با سری پر شور و شجاعتی وصف ناپذیر، برای عزت و پایداری و شرف مردم شان از جان و مال شان گذشتند. در فرهنگ ما شجاعت یعنی انسانی که خود را فدای آرمان های بزرگ مردم می کند.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع صدای زنبور
حتما همه می دانیم هر موجودی صدای مخصوص خودش را دارد. صدا یک نشانه است. اما بعضی موجودات هم هستند با این که تولید صدا می کنند، خودشان صدا را نمی شنوند. من این را نمی دانستم.
پارسال که بعد از کلی خواهش و التماس من، پدرم مرا به مزرعه ی یکی از دوستانش برد، برای اولین بار صدای زنبورها را شنیدم. دیدن آن همه زنبور که وز وز کنان داخل کندوها در جنب و جوش بودند یکی از اتفاقات عجیب زندگی ام بود.
دوست پدرم می گفت زنبورها موجوداتی اجتماعی هستند اما با این حال می توانند گاهی واکنش های غیر اجتماعی هم داشته باشند و به قولی وحشی بشوند. او به من گفت زنبورها ناشنوا هستند و فقط از طریق شاخک ها و پاها با هم ارتباط بر قرار می کنند.
شنیدن صدای بال زدن زنبورها برای آن ها که زنبورها را دوست دارند، تجربه ی خوب و فراموش نشدنی است. فقط در صورتی می توانی این صدا را بشنوی که در میان لشگری از آن ها باشی. کنار کندوهای عسل، دنیای دیگری وجود دارد. دنیایی که به تجربه کردنش می ارزد.
دوست پدرم که تحصیل کرده ی رشته کشاورزی است می گفت: این همه صدا که می شنوی به دلیل آن است که زنبورها در ثانیه دویست بار بال می زنند. شنیدن این موضوع شگفتی من را بیشتر کرد. آن جا بود که فهمیدم چرا وقتی زنبوری را به تنهایی می بینم صدای بال زدن اش را نمی شنوم.
شگفت آور تر این که او با تجربه ای که طی سال ها به دست آورده بود و منبع علمی هم داشت، از تغییر صدای بال زدن ها می فهمید آن ها در وضعیت نرمال هستند یا نه. او می گفت: وقتی زنبورها عصبانی می شنوند صدای بال زدن های شان هم تغییر می کند. در این موقع است که باید با نهایت احتیاط به آن ها نزدیک شد.
عصر آن روز که به خانه بر می گشتیم من دیگر می دانستم این موجود عجیب و مفید ده ها میلیون سال است که همچنان به زندگی پر ارزش اش ادامه می دهد . عصاره ی جادویی که او به نام عسل به مردم زمین می دهد یکی از پر خاصیت ترین خوردنی های جهان خلقت است.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع صبر و شکیبایی
خیلی از ما تجربه ی آخرین باری که صبر و شکیبایی نکردیم را به یاد داریم. صبر نکردن در هر جای این کُره زمین یک معنا بیشتر ندارد . آن هم از دست دادن است. از دست دادن چیزهایی که دوست می داشتیم و گاهی مرز بین داشته ها و نداشته ها را تعیین می کرده است.
کلمه ی صبر، سه حرف است. اما وقتی به موقع انجام بشود تاثیرش نه سی سال، بلکه تا آخرِ عمر است. مثلا مشتی که بالا می رود تا به صورتی کوبیده بشود، اگر فقط برای یک لحظه به ” صاد” صبوری فکر کند، دیگر لازم نیست سال ها، درپشت میله های سرد به پشیمانی فکر کند. اما برای یادگیری صبر داشتن، اول باید شکیبایی یا همان تحمل را یاد گرفت.
شکیبایی بایی هم از اهالی کوچه ی صبر است. این دو با این که دو اسم متفاوت دارند، ولی درست مثل سیبی هستند که از وسط نصف کرده باشند.
کسانی را که آستانه ی تحمل بالایی را در مخالفت با خود دارند ، شکیبا می گویند. این مخالفت ها ممکن است درست یا غلط باشد؛ پس این موقع است که پای ” صبر ” به میدان کشیده می شود. صبر آنقدر شیوه های آرام بودن را بلد است ، که حتی می تواند سال ها منتظر بماند تا حقیقت هرموضوعی آشکار بشود. آقا بزرگم می گوید کسانی که صبر کردن را یا د بگیرند، اولین خدمت را به خودشان کرده اند. آدم های صبور کارها را بهتر انجام می دهند. دچار اضطراب نمی شوند و هر جا می روند مورد قبول افکار عمومی هستند.

صبر و شکیبایی هم مثل خیلی از کارهایی که انجام می دهیم احتیاج به یاد گرفتن دارد. وقتی آن را آموختیم طمع شیرین ارتباط بهتر و افکار را خواهیم چشید.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع شادترین اتفاق زندگی
من فکر می کنم شادی های دارای درجه بندی هستند. اما ازیک طرف هم فکر می کنم، شادی، شادی است درجه اش چه اهمیتی دارد. برای همین می خواهم قضاوت را به عهده ی خودتان بگذارم.
من شاهد بودم که دختر یا پسر بچه ای بعد خریدن یک جفت کفش آنقدر خوشحال شده است که گریه اش گرفته. خوب! در جایی هم دیده ام مشابه همان دختر و پسر، نه تنها از خرید کفش خوش حال نشدند، بلکه بی اهمیت هم بوده اند.
با دیدن این اتفاقات است که فکر می کنم شادی برای هر ک.س معنی و مفهومی دارد که با آن ارتباط می گیرد. شاد ترین اتفاقات زندگی را هم می توان به همین شکل دید. برای من شادترین اتفاق زندگی زمانی رخ داد که سال ها منتظر داشتن یک دوچرخه بودم.
هرسال پدرم می گفت اگر امسال با نمرات خوب قبول بشوی، برایت دوچرخه می خرم. نمرات خوب را کسب می کردم ، اما پدرم دوچرخه را نمی خرید. من غمگین می شدم وآرزو می کردم بالاخره پدرم به قولش عمل کند. آن روزها هنوز نمی دانستم او آنقدر پس انداز ندارد که بتواند برایم دوچرخه بخرد. اما برای من که داشتن دوچرخه آرزویی بزرگ بود، بی پولی او اهمیتی نداشت.
یادم است دو سال دیگر با همین قول و قرارها گذشت و من هر سال با بهترین نمرات قبول می شدم. دیگر قید داشتن دوچرخه را زده بود و فقط در رویاهایم آن را داشتم. سوارش می شدم و روی ابرها رکاب می زدم. به هر طرف می رفتم.
هر کجا که دوست داشتم. یک روز وقتی به مادرم گفتم : کاش پدر برایم دوچرخه می خرید، سکوت کرد و چشمانش پر اشک شد. دلم نمی خواست مادرم غمگین باشد. برای همین تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت اسمی از دوچرخه نیاورم.
درعصر یکی از تابستان های گرم، وقتی مشغول بازی با کرم های باغچه بودم، پدرم در حالی که یک دوچرخه ی دسته بلند را همراهش داشت، وارد حیاط شد. من فقط مات و متحیر نگاهش می کردم. قلبم به شدت می زد. مادرم دوید و دوچرخه را از زیر دست های پدرم بیرون کشید.
نمی دانم چه حسی داشتم. پدرم را می دیدم که می خندد و اشک می ریزد. حالا که خوب فکر می کنم، می بینم شادترین اتفاق زندگی من، نه شادی من، بلکه دیدن شادی پدرم بود.
 
بالا پایین