مقدمه: گفته بودم اگر بروی
روح و قلبم را از دست خواهم داد.
از دل تنگیهایم مینویسم برای تو،
دل تنگیهایم شاخه زدند در قلب مردهی من.
برای چشمهای رنگیات نوشتم،
برای نگاه پاکِ تو نوشتم... .
با قلب من چه کردی؟
جزء نگاهی به قلب تو چه کردم؟!
قلم به دست گرفتهام، برای رفتنت می نویسم... .
قلم به دست گرفتهام، بوی تنت مرا آزار میدهد... .
قلم به دست گرفتهام، از نگاه خیرهات مینویسم، من چه گناهی کردم؟
من چه گناهی کردم؟
جزء عاشق تو شدن، گناهی باشد؟!
قلبم را برای تو هدیهای فرستادم
هدیهای فرستادی!
قلب شکستهای... .
قلبم را برای تو هدیهای فرستادم
هدیهای فرستادی!
قلبی شکسته بود... .
گویا قلب من بود، مگر چه گناهی کردم؟
جزء استخوان قلبم، نماندِ چیزی!
باز شب شد و قلب راه خودش را پیش گرفت، باز شب شد و دست به قلم گرفتهام؛ برای تو، برای تو مینویسم، برای قلب شکستهی من!
باز نگاهِ تو در بین اشکهایم نمایان شد.
باز لبِ خندان تو در بین بغضم به صدا در آمد.
روحم را در تن دیگری پیداکردهام
روحم را آوارهی تو کردهام. بمیرد قلب، تو را نادیده بگیرد.
بمیرد قلب، برای فراموش کردنت تلاش کند.
" میروم تا خاطرهای شوم،
میروی تا زخم شوی در قلب کهنهی من... . "
" مرا در جوانی پیر کردهای ای گل شکفته! چه کردهای با این قلب کهنه؟ چه کردهای؟! "
بخواب ای قلب دیوانهی من،
برای زندگی کردن دیر است ای قلب دیوانهی من!
بودنت را از یاد نبردهام، نبودنت را چه کنم؟
باز شب شد، شب را گونهای شروع خواهم کرد که با یاد تو به پایان برسد.
لب باز کردهام تا به تو از دل تنگیهایم بگویم، ولی گویند دیوانهها شنونده ندارند... .
دیوانه شدهام بعد از تو،
بعد از تو دیوار را کی رنگ میکند؟
بعد از تو این چشمها گریان شدهاند،
بعد از تو لباسها تیره شدند... .
میخواهم از خندههایت بنویسم، اما مکث کردهام، گویا خندهایت برای من نبودند... .
می خواهم از دلتنگیهای قلبم بنویسم، گویا قلبی دیگر نمانده است.
شبی را برای دیدار تو آمدهام، شبی برای بخشیدن عشق به تو آمدهام... .
گفتهای از تو میگذرم تا قلبت در امان بماند.
بماند قلب من، بماند قلبی که کشیدهای به صحرا... .
بگو به من، کجای دلم برایت کم گذاشته بود؟
مینگرم و میخوانم از دلتنگیهای سالیانهام... .
سوگند به عشقی که به تو دارم!
سوگند به شبهای تنهاییات.
از خودم گلایه کنم یا تو؟
از عشقم گلایه کنم یا از معرفت تو؟
***
برای من هدیهای فرستادی، هدیهات دردی برای روح خستهام بود... .
چشمهایم را بستم، به خواب تو رفتم.
موهای حریرت را روی ماه فرش کرده بودی... .
ماه، حیران به زیباییات خیره بود!
گفته بودم مرا مرده تن حساب کن... .
ایهاالناس! من از خدافظی با معشوقهام محروم شدهام.
ایهاالناس درد مرا کی بفهمد؟!
ایهاالناس سوگند به خدای یکتا، دلم برای معشوقهام تنگ میشود.
گفت:
- مرا در آغوش بگیر... .
قلبم مچاله شد، گفتم:
- مرا در آغوش بگیر، تنهاتر از خدا شدم.
گلایه نکن از قلب سردم،
من که از رفتنت گلایه نکردم... .
ایهاالناس به خدای یگانه
دلم برایش تنگ میشود.
ناگهان چشم باز میکنم،
آری! این همه خواب بود... .
زیباییات را چکار کنم؟
کجای دلم بگذارم این همه غم دوریات را؟!
من چه گناهی کردم که در عشق تو به تنهایی محکوم شدم؟
لبخند میزنم به خاطراتت، آن گونه ساده رد شدی از خاطرات من.
قیام کردم علیه قلبم، قیام میکنم علیه تو... .
کجا بروم تا شنیده بشوم
گلایههای من از روزگار را؟
قلم به دست گرفتهام، از سیگار تنهایی نوشتهام... .
سیگار آتش نهفتهای بر جان و دلم بود.
ایهاالناس دلم برایش تنگ شده است، اما خبرش نکنید!
من جانم را به خدای یگانه سپردهام.
تشنه دیدار یار،
یار برای دیگری اشک می ریزد... .
من چه گناهی کردم که خود را از دست بدهم؟
دفترچه خاطراتم را باز کردم؛ نگاهی به خاطراتت میکنم.
ناگهان خندهای کردم، شب با خندههای تو به پایان میرسید!
به راستی شبهای حال، چگونه به پایان میرسد؟
ایهاالناس دلم گرفتار عشقی شده است،
خندهاش حسرت به قلب واماندهام ماند.
دلم میخواهد جیغ بکشم،
بگویم درد قلبی دارم که دارویش از من دور است... .
نفسهایم بندآمد با شنیدن صدایت،
گیر کردم بین باورهای خودم!
چه چیزی را باور کنم، عشق من به تو؟
یا عشق تو به دیگری؟
نیا پیش من برگرد.
جادهی من تاریک و ترسناک است... .
برگرد، جادهی من بازگشتی ندارد،
جادهی من خاطراتت را میخواهند
نه وجودت را... .
من گم شدهام در باغ هستی عشقت،
من در بیان تاریک قلبت گم شدهام... .
نیاز به دستهای گرمت دارم.
نیاز به صحبتهایت دارم،
نیاز دارم بگویم و تو بشنوی، من به این نیاز دارم!
از فداکاریهایم برایت بگویم؟
از گذشتنهایم برای آرامشت بگویم؟
جوابم را بده! بگویم؟
آیا با گفتن این همه، تو بر میگردی؟
ایهاالناس!
حرام است بر کسی دستهای معشوقهام را بگیرد... .
من تو را در بین دستهایم گم کردهام.
موهای فرفریات را به یاد میآوردم،
طمع لبهایم تلخ شدند... .
گفته بودی میروم، ولی نگفته بودی مرا آزرده دل میکنی!
حس میکنم به تو نیاز دارم.
دست به قلم گرفتهام برای دردهای کوچکم! مینویسم، در اول کلمات نامت نمایان شد.
فرشته روی زمین چه میکند؟
فرشتهی سیاه من!
زندگی من بعد از تو سیاه شد، وجودت را بخواهم چه کار؟
مینویسم، از تو شکایت میکنم،
گلایه میکنم درنوشتههایم!
کلمه بعدی از عشق و زیباییات مینویسم، با قلب من چه کردی دلبر؟
صدایت را چه کار کنم؟
عکسهایت را دور انداختم، ولی صدایت را کجا دور بیاندازم؟
گفتم، گفتم تو نشنیدی... .
نوشتم، تو ندیدی!
تو بگو، من به تو پناه آوردم یا تو به من؟
شب شد، خاطراتت را در کوچههای تاریک نوشتم... .
شب شد، خندههایت را در ساحل قلبم نوشتم << هر خندهای از تو، قلب مرا تکه تکه میکند. >>
بخواب... .
دیگر بر نمیگردد، این انتظار برای چیست؟!
تو دیگر غریب شدهای قلب من... .
گفت:
- طعم زندگی من غم است... .
گفتم:
- طعم زندگی من سیگار است... .
تعجب کرد، انتظار داشت نام خودش را ببرم، اما من جایی در زندگیاش نداشتم.
جای من، غمی در دلش را گرفته است.
چارهای دیگر نیست، تو رفتی و من ماندم.
تو پا گذاشتی روی احساسم و من پا گذاشتم روی خاطراتت... .
دیگر چارهای نمانده، دیگر وقت رفتنت رسیده است.
من چه گناهی کردم؟
در جوانیام، جوانی نکردم... .
من چه گناهی کردم؟
لا به لای موهایت جان بدهم؟
من چه گناهی کردم؟
در آغوش تو عاشقتر بشوم؟
من چه گناهی کردم؟
من را مخاطب خسته نام ببر؛
خسته از قلبی که تو را نمی تواند از یاد ببرد.
من چه گناهی کردم؟
خاطرههایت در ذهنم حک شدند.
روحم اسمت را میخواند، دیدی؟
حال خوشحالی از من چی ساختی؟
دیدی من بی تو توانستم، ولی
باختم برای همیشه!
باختم بی تو، جان دادم بی تو... .
برای همیشه خداحافظ، برای همیشه جان میدهم برایت... .
برای همیشه خداحافظ ساحل قلبم،
برای همیشه خداحافظ عطر تنم
برای همیشه برایت مینویسم و تو میخوانی، من از غم بی تو میگویم،
خداحافظ طعم سیگارم.