- Jul
- 1,140
- 3,268
- مدالها
- 1
«حبیب نیازی»
وقتی نفس از سی*ن*ه ی بی تاب افتاد
با غربتم رنگ از رخ مهتاب افتاد.
****
دیوار اصلا تکیه گاه حیدری هاست
انگار بعد از فاطمه این باب افتاد.
****
سنگ صبوری نیست اینجاها برایم
هر کوچه را گشتم ولی نایاب افتاد.
****
مهمان رسیدم حال و روزم این چنین شد
با یاد زینب از دو چشمم خواب افتاد.
****
هرکس که بیعت داشت، زخمی کاری ام زد
از پیکرم دیگر توان و تاب افتاد.
****
وقت وداع با چشم، عکسی را گرفتم
از روی تو حالا ترک بر قاب افتاد.
****
اینجا هزاران گرز آوردند، یاد
پیشانی مردی که در محراب افتاد.
****
دیشب سر دروازه ی این شهر بی درد
ناگاه چشمم بر دوتا قلاب افتاد.
****
شکر خدا این پاره ی لب آبرو داد
وقتی که دندانم درون آب افتاد.
****
فهمیدم اینجا ذبح، رسم خویش دارد
تا از کفم این کاسه ی خوناب افتاد.
****
انگار که در جمعیت گمگشته ای داشت
جسمی که سوی عده ای قصاب افتاد.
****
این سرنوشتش شد سلامی نیمه کاره
یک جسم بی سر ماند و تیزیه قناره... .
وقتی نفس از سی*ن*ه ی بی تاب افتاد
با غربتم رنگ از رخ مهتاب افتاد.
****
دیوار اصلا تکیه گاه حیدری هاست
انگار بعد از فاطمه این باب افتاد.
****
سنگ صبوری نیست اینجاها برایم
هر کوچه را گشتم ولی نایاب افتاد.
****
مهمان رسیدم حال و روزم این چنین شد
با یاد زینب از دو چشمم خواب افتاد.
****
هرکس که بیعت داشت، زخمی کاری ام زد
از پیکرم دیگر توان و تاب افتاد.
****
وقت وداع با چشم، عکسی را گرفتم
از روی تو حالا ترک بر قاب افتاد.
****
اینجا هزاران گرز آوردند، یاد
پیشانی مردی که در محراب افتاد.
****
دیشب سر دروازه ی این شهر بی درد
ناگاه چشمم بر دوتا قلاب افتاد.
****
شکر خدا این پاره ی لب آبرو داد
وقتی که دندانم درون آب افتاد.
****
فهمیدم اینجا ذبح، رسم خویش دارد
تا از کفم این کاسه ی خوناب افتاد.
****
انگار که در جمعیت گمگشته ای داشت
جسمی که سوی عده ای قصاب افتاد.
****
این سرنوشتش شد سلامی نیمه کاره
یک جسم بی سر ماند و تیزیه قناره... .