جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده قدح اطعن | ممد صنوبر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط ممد صنوبر با نام قدح اطعن | ممد صنوبر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,599 بازدید, 30 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع قدح اطعن | ممد صنوبر
نویسنده موضوع ممد صنوبر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ممد صنوبر
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
همه را
همه را یار حسین است، تو چرا آدم راهی
چه شده خبر نیامد، نفس‌ات بوی نوایی
شب تو نور صفا را، نزند شاد و خماری
که بیا حسین بر آمد، تو بگو نغمه‌ی جانی
دل من نوا به رو کن که چرا خاک تو خون است
تو بیا به گوش حاضر، نفسم شوق صفایی
به دلم بگفتم اینک، اندکی یاد حسین کن
به نماز و ذکر امروز، چشم من یاد خدایی
شوق من یاد حسین است، دل به آن یار همیشه
ذوق را عزم سفر کن، یاد است درد پناهی
که بسی مسـ*ـت می‌ اَم من، تا ننوشم خاتم عشقم
به حسین سی*ن*ه زنم من، چون منم آن کربلایی
ز خدا حق بهارش نفسش یاد صنو بود
برود به یاد دلتنگ که شود باز صدایی
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
مال صفا
مال صفا بر من است دل به کجا مهتر است
چشم به رخ ندارم عالم دل برتر است
رزم جهالت به دور، یار و وفایت به نور
حق حسین را کنم، شور و نوا بهتر است
بزم و سرایی وزم شاد و نشاطی وزم
با همه حال صبر من شوکت جان نوبر است
مسـ*ـت به نورش که بود شور به ذات‌ش که بود
خنده‌ی شیرین او با همه حال دلبر است
شاه عظیم جان او نام کبیر یاد او
سوی علم دست او چون نزنند کمتر است
عبرت آن روز پست دست خدا در ثمر
داغ بگفتش صنو بغض فلک در بر است
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
معشوق
معشوق گیتی بر فلک عمرا سزا مهتر بدین
جانم شکر محکوم دل آواز دل لطفی برین
شاه‌ام خدا را شکر باد، آفت ز گیتی‌ام شده
دردم به ایمانم شده، آتش ز خونابم در این
خوبت به خوبانم حسین، شمشیر هفتاد و دو تن
گر می‌شود بر دشمنی، امشب ز جانانم بشین
حق است و آن باری تعال، چون بشکند بر جلوه‌ات
ای تو حسین ترسم نبود باید ز بیدارم ببین
لطف تو را آینه ام خیرت به من آن جنّة است
آب و که سیرابم تویی دجله ز شیرانم همین
پاک است و آن تربت به خاک دل می‌شود بار دگر
گل می‌دمد لاله به یار ای تو صنوبر در شهین
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
چه بود
همه را جان تویی شکرت بهره چه بود
نفست گرم مرا ز جهان صبره چه بود
عطشا گر نرود دل تو گر به تنی
که حسین ای نفسا خون تو درده چه بود
شود از عشق خطیر نزند روی تو مسـ*ـت
که ببار بر من دل آتشا مسته چه بود
تو به یاری که بیا تو به جنگی که نمود
بزدش نور نوا که خبر جهله چه بود
تو دلیری که سزا تو امامی که دلان
به تو آن داد صدا یار او خفته چه بود
شنوم نام تو را که بلرزید و جهید
خبرش خوف منی، باورش خنده چه بود
لب تو تشنه به آن که نسیم‌اش به دواست
ببرد دل که صنو آتشش وصله چه بود
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
ای حسین
ای حسین محراب عشق تنگ است و تنگای من است
اینک مهرانگیز شد شاد است و شادای من است
با خدا عهدی بکن نفس بیان را بشکنی
غافل از عقل دلی پاک است و پاکای من
شاد شد این درد دل، جان نفس را تر کنی
با دلان فرقی بکن ناز است و نازای من است
شرم شد ای ایزدا، رحمی بکن بر بنده ای
شور دل غوغا بکن مسـ*ـت و است مستای من است
تشنه لب ویران شده صاحب نظر جان علی
چون شبی ناز حسین حق است و حقای من است
بی‌خبر از جان من چون می‌شود یاد صنو
شربتی پیدا شود راز است و رازای من است
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
گویی
حال چرا نیامد، گویی که حاجتی داشت
معشوق چرا رمیده، گویی که دلبری داشت
آتش کنان آن یار، دیگر توان ندارد
بازم که آن عزایی، گویی که عادتی داشت
با اسب آن وفادار، رخشی شود که دشمن
یارا حسینم بگو، گویی که مهتری داشت
بر غم شود که اشکم، شوق صفا ندارم
اینکه حسین شود باز، گویی که عالمی داشت
بر زخم تو حسینم، مرهم بکارم این‌بار
تا در قیامتی چون، گویی که سروری داشت
تنها شوم الهی، دستی دهم به جانت
نازم که یاد آن عشق، گویی که خنده ای داشت
لب تشنگان به دل نیست، چو می‌شود صنوبر
تنهای عاشقان نیز، حالا که محرمی داشت
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
نینواست
هر که در بالای دستی بر نشیند، نینواست
سید و سالار تو هر چه بگوید، نینواست
اختران در چاک و چاک‌گر می‌شوند پروانه ای
اطلس شیرین سخن دیگر نشاید، نینواست
ای حسین درمان تو اشکی نشد در پیکرت
چون که گفتی آدما بغضی نباید نینواست
حیف از جان پدر سیم و زرت رغبت نشد
حال گو ای ساقیا مهری گشاید، نینواست
دست بردم بر دعا، ای جان ما، ای یار ما
صورت پر اشک من شوری نباشد، نینواست
چون به دامانت زدم ذوقی بکن بر رونق‌ام
ای حسین فریاد من عمری گذارد، نینواست
دل کند آن رقص دل سودای هم پر رغبتی
می‌دمد ناز صنو آن نی سراید، نینواست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
خویش
همی اقصای دل نیست هوای خویش بسازم
چو تدبیر گویم اینک برای خویش بنازم
ز زلفت دل درآید بر این خلقت چراغی
که شب بر می‌ستاید نوای خویش نوازم
دلا جانا صفا را، کنا عشقا خدا را
ز شرمی چو کنم من ثنای خویش بتازم
نگاهی چون کنی تو ز خنده دل دهی تو
پناه حق تویی تو دوای خویش نسازم
به آن حق تعالی امید و درد و ایمان
سزای جوی دو عالم صفای خویش ببازم
که حیف است قول خوبان ز ذات یار حجران
حسین را صبر و خیزان، وفای خویش نمازم
بنام آن یل دل چه خوش گوید صنوبر
بتازد بر گل خویش که دیداری سزای‌ام
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
دل شکست
بازم دیارم نو بهار اینک جمالت دل شکست
فوه جهان دیده کجا اینک جهانت دل شکست
هر لحظه را با یاد تو مستم به آن شاه دلیر
می‌کشد از سوی عشق اینک هوایت دل شکست
بس دیگر صبر کن از عشق تو سودی نبود
پر شده از نامه‌ای اینک صدایت دل شکست
ای حسین درد پوش جانت ز این دلدادگان
جامه‌ای بر تن بکن اینک لباست دل شکست
پر بزد یاران تو در آن نسیم راز پوش
چون روند در آن دیار اینک سرایت دل شکست
باز گفتم آن سخن ای تو حسین در پیش نیست
کاروان از هر طرف اینک جوابت دل شکست
بی تو غم حالا نشد دیده به جانت ای صنو
رحمتی دیوانه است شرمی که بغض‌ات دل شکست
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
ای حسینم
ای حسینم جرعه ای آب‌ام بده
در بیابان تشنه‌ای راه‌ اَم بده
حلقه از دام شیطاتین بسته اَم
راه حق را تو نشانی اَم بده
بر درست و آن یقین دیوانه اَم
چاره‌ها را یار من بازم بده
دست من گیر در نهان و آن زمان
شور عاشق تو بیا کامم بده
دجله‌ها در صف نمایی می‌کنند
چون تو دیدن ای حسین پاکم بده
دلبری گشتم ندیدم چون تو نور
بر صنوبر نغمه‌ای رازم بده
 
بالا پایین