موضوع نویسنده
- Oct
- 6,749
- 32,309
- مدالها
- 7
۸) ماه و آسمان
یک شبی مجنون دلِ لیلی را شکست.
لیلی، با آهاش بغضِ آسمان را شکست.
مجنون شب تا صبح در جلویِ خانهی لیلی نشست
لیلی اما، نتوانست آرام گیرد و در درگاهِ الله نشست.
گفت چرا مرا به عشقِ مجنون گرفتار کردهای؟
این چنین مرا زِ عشقِ او خار و پشیمان کردهای؟
این چنین شلاقِ عشقش را به جان و روحم میزنی؟
آتشِ عشقش را، در اعماقِ دلم شعلهور میکنی؟
او مرا با عشقِ خود این چنین رها کرده و تو
در سرنوشتِ من نوشتی لیلی.
جایِ او هم مجنون شود.
یک شبی مجنون دلِ لیلی را شکست.
لیلی، با آهاش بغضِ آسمان را شکست.
مجنون شب تا صبح در جلویِ خانهی لیلی نشست
لیلی اما، نتوانست آرام گیرد و در درگاهِ الله نشست.
گفت چرا مرا به عشقِ مجنون گرفتار کردهای؟
این چنین مرا زِ عشقِ او خار و پشیمان کردهای؟
این چنین شلاقِ عشقش را به جان و روحم میزنی؟
آتشِ عشقش را، در اعماقِ دلم شعلهور میکنی؟
او مرا با عشقِ خود این چنین رها کرده و تو
در سرنوشتِ من نوشتی لیلی.
جایِ او هم مجنون شود.
آخرین ویرایش: