جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستان کوتاه [دختر جنوب] اثر «مهسا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط ALVIN با نام [دختر جنوب] اثر «مهسا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 978 بازدید, 6 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [دختر جنوب] اثر «مهسا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ALVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ALVIN

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,754
3,289
مدال‌ها
7
نام اثر: دختر جنوب
نام نویسنده: مهسا
ژانر: عاشقانه، درام، تراژدی
عضو گپ نظارت(۴) S. O. W
خلاصه:
زندگی پر از درد و غم است؛ سختی‌هایی که گاه با او بزرگ می‌شویم.
- و گاه جان از این درد بی‌جان می‌شود.
- این چیست؟
- دردی به نام عشق است؟
عشقی که دیگر به قلبم فرمانروایی می‌کند آیا این همان عشقی است که سرنوشت را می‌نویسد.
- آخر این عشق با چه قلمی نوشته می‌شود؟
- مرگ یا زندگی؟
Negar_۲۰۲۳۰۴۱۳_۱۸۴۷۵۴.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
1680612562940.png
به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.

«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال ۱۰ پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل ۲۰ پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از ۲۵ پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما ۳۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»

×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده

ALVIN

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,754
3,289
مدال‌ها
7
مقدمه:
- اسم این غم چیه؟
غمی که سال‌هاست سی*ن*ه‌ام رو فشار‌ میده بعضی وقت‌ها میگم چه گناهی کردیم؟
- چرا این بدبختی نازل‌امون شد؟
هنوز که هنوزِ هر شب به عکست نگاه می‌کنم اشک‌هام مثل قطره بارون سرازیر میشه.
- هنوز دلتنگتم... دلتنگ روز‌هایی که کوچه‌‌ها رو با گام‌هامون سبزوار می‌کردیم
- تاریخ انقضای این درد کیه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ALVIN

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,754
3,289
مدال‌ها
7
- دیشب تاریک و پر از تنهایی بود.
شب در پنجره‌ رو باز کردم که هوا بخورم اما انگار یکی خنجر و وسط سی*ن*ه‌ام کرده.
- دلم تیر می‌کشید... .
بعضی وقت‌ها آرسام می‌پرسه مامان خیلی دلتنگ خاله شدم کاش می‌شد دوباره بغلش کنم و با صدای بم دارش بگه هی ناقلا!
- منم همین حس و دارم. حس دوری و خستگی
واقعاً خسته شدم نبودت برام سخته و این‌که دیگه پای منم به این دنیا وصل نیست.
دیروز پیش دکتر رفتم من و جواب کرد بهم گفت سرطان بدخیم دارم این‌که زنده بمونم یا بمیرم دست خداست.
- وقتی گفت ته دلم قرص شد.
میگن آدم چرا باید از مرگ خودش خوشحال باشه؟ اما من دلیل دارم برای خوشحال بودنم.
- این‌که میام پیشت دوباره به‌هم می‌رسیم خیلی منتظر این روز‌ها بودم که خود خدا بهم داد. می‌دونی چیه؟ نمی‌دونم مرگم کی؟ شاید امروز باشه یا فردا! هنوز هیچی مشخص نیست.
- اما یه فکری دارم می‌خوام این عمر باقی‌مونده‌ام صرف نوشتن داستان تو کنم درد و خنده‌هامون سختی و بی‌حوصلگی‌هامون می.خوام به همه مردم نشون بدم.
- می‌خوام خاطرات زنده باشه. همه تو رو بشناسن
خدا بیامرز باباتم می‌خواست همین‌کار رو کنه اما عمرش و داد به خدا... .
- ولی من ادامه‌اش و می‌دم
از این‌که بتونم درباره‌ی تو بنویسم شاید باعث بشه درد سرطان و یادم بره.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ALVIN

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,754
3,289
مدال‌ها
7
هی روزگار که چه بدبختی‌هایی نشون‌مون نداد.
چه خستگی‌هایی که تحمل نکردیم، اما همش می‌گذره این‌ها همه گذران.
چند روزی هست که شروع به نوشتن کتابت کردم امروز باهم دیگه قلمی که سال‌هاست در دلم دفن کردم و می‌نویسیم‌.
***
- امروز چه روز خوبی!
- خدایا بارون بزن منم با خودت ببر.
هی دخترک پرو مگه من نگفتم از این حرف‌ها نزن‌ها! می‌خوای من و بابا تو توی جوونی بدبختی کنی؟
- جوونی؟ ها؟
- با ته لبخند گفتم چی میگی؟
- شما پا تو سن گذاشتین.
ای خدا لعنت کنه من و که دلم برای تو می‌سوزه مگه ۴۸ سال‌هم سنیه؟
- او نمی‌دونی چه‌قدر پیری.
- و راستی تو نامادری‌ منی اون‌قدر نگرانم نشو‌.
- ای فاطمه سر به گور بزار و این حرف و نشنوه! مگه من کم برات مادری کردم؟ ها؟ نخوردم، نپوشیدم گفتم تو همه چیز داشته باشی انگار منم دارم بعد ببین داره چی میگه اصلاً من باهات قهرم.
- بابا شوخی کردم به دل‌نگیر!
- من به خدا تو رو ج... .
که نازنین حرفش و قطع کرد.
- هی مامان خانم‌ها حرف بد به من نزن الان خیلی گشنه‌ام بدو برام غذا بیار.
- هه می خواد من براش غذا بیارم.
- ای غر نزن دیگه بدو بدو.
- باشه میرم اما دفعه آخرت باشه دستور میدی.
- چشم‌چشم.
یکدفعه سر گوشیم یه پیام اومد خواستم برم توی اتاق ولی فاطمه جلوم و گرفت.
- کجا به سلامتی؟
- مامان فاطمه میرم تو اتاق به یکی زنگ بزنم.
- این فرد کیه؟
- با نیشخند گفتم بخدا دختره.
- برو ولی سریع بیا.
- نمی‌خوام سر پا علف سبز بدم.
- باشه قول میدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ALVIN

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,754
3,289
مدال‌ها
7
- رفتم توی اتاق دیدم که النا تصویری زنگ زده.
- جانم
- چطوری بابا چکار می‌کنی؟
- هیچی داشتم شام می‌خوردم.
- دختر برات یه خبر توپ دارم!
- چیه؟
ببین فردا شب همه یه پارتی برای سارا گرفتیم یعنی خوب، سوپرایزِ بعد تو؛ هم دعوتی میای دیگه؟
- نمیدونم اگر فاطمه اجازه بده؛ شاید بیام.
- ای دختر بسه دیگه خواهش می‌کنم برو از فاطمه اجازه بگیر.
- دختر کجایی؟
- ببین الان فاطمه داره صدام میزنه بعد بهت خبر میدم باشه؟
- اوکی پس من میرم
- باشه برو.
چی شد دختر؟
هیچی اومدم ملکه چرا ان‌قدر داد میزنی ببین از من گفتن بود ، فردا که حنجره‌ات نابود شد خودت می‌فهمی
- تو این حرف‌ها رو ول کن این کی بود بهت زنگ زد؟
هیچی النا بود بچه‌ها فردا شب برای سارا توی تهران سوپرایز آماده کردن از منم می‌خوان که برم.
- میخوای بری؟
- معلومه ؛ که آره اما مگه بابا می‌زاره؟ اون اگر بدون من رفتم تهران کلی باهام دعوا می‌کنه
- پرنسس خانم تو تا وقتی من و داری غم نداری.
- یعنی چی؟
این و بسپار به من خودم بابات و راضی می‌کنم
- راست میگی؟
- نه دارم دروغ میگم یکم عقل داشته باش.
آخ قربونت بشم مامان فاطمه جونم تو بهترینی هر چی بگم کم ، گفتم آخه چه‌قدر تو خوبی؟
- باشه حالا انقدر گنده‌اش نکن!
- بشین غذات و بخور
- چشم الان دو لپی غذا می‌خورم ظرف‌ها هم خودم می‌شورم
- پس امشب شب مبارکی هستش.
 
آخرین ویرایش:

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین