- May
- 3,428
- 13,043
- مدالها
- 17
فرهاد: خیلی کار احمقانهای کردی. ( به ترکی ادامه میدهد. ) با این کارت فقط زندگی خودت رو خراب کردی.
مارال: آره، کار احمقانهای کردم. اشتباه کردم. اما از کاری که کردم پشیمون نیستم. خب، من دیگه باید برم.
فرهاد: ببخشید.
مارال: خداحافظ.
فرهاد: بشین. چرا اینقدر زود میخوای بری؟
مارال: باید برگردم خونه. ( به ترکی ادامه میدهد. ) الان دیگه بچهم بیدار شده.
فرهاد: بچه هم داری؟
مارال: خداحافظ.
فرهاد: پس چرا تلفنی نگفتی که ازدواج کردی؟ چرا اومدی سر قرار؟
مارال: چون دلم میخواست ببینمت. میخواستم ببینم چی میخوای بگی بهم.
فرهاد: من هم تا یه جایی باهات میآم .
مارال: نه. لطفا با من نیا. دنبال من هم نیا. خداحافظ.
صحنه: امضا
صدای بلندگوی پارک: از عزیزان خواهشمندیم روی چمنهای پارک ننشینید. در صورت مشاهده هرگونه خلاف لطفا به حراست پارک گزارش فرمایید.
قرمز: امضاش میکنید؟
افشین: با کمال میل. ( کتاب را میگیرد ) پس شماره تلفنم رو هم صفحهی اول مینویسم اگه دوست داشتین من خیلی خوشحال میشم بهم زنگ بزنید و نظرتون رو دربارهی شعرهام بگید.
قرمز: بله. حتما.
صحنه: دورانی داشتیم ما
ابراهیم ( به خروس ): من خرما خوردهم سی شاهی. گوسفند خریدهم بیست تومن. گاو خریده م صد و بیست تومن. قیمت ها خوب یادم مونده. خوب یادم ئه سال 1325 گشنه بودیم. نون پیدا نمیشد. با مرحوم ابوی رفتیم یونجه خریدیم. توی آب خیس کردیم با ماست خوردیم. از گشنهگی نمردیم. یه چیزی بود که بخوریم. اما حالا چی؟ ...ما که دیگه به آخر عمرمون رسیدیم اما خدا به داد شما جوونها برسه. من از روزی میترسم که مردم بیفتن به جون هم گوشت تن هم رو بخورن. مردم اصلا دیگه عاطفه ندارن. برای اینکه محبت از سیری شکم ئه. شکم که سیر نباشه محبتی در کار نیست. احترام از سیری شکم ئه. شکم ملت باید سیر باشه. نباشه، وضع همین ئه که داریم میبینیم. به خاطر یه تکه نان میافتن به جان هم، فحشا زیاد میشه، آدم میکشن. اونوقتها اینجوری نبود که. دلم واسه شما جوونها خیلی میسوزه. دورانی داشتیم ما. درست ئه که الان به ما پیرها بد میگذره اما دلمون خوش ئه که جوونی خوبی داشتیم. شماها الان چیزی ندارین که من حسرتش رو بخورم. جوونیتون که به درد نمیخوره. همهتون ماتمزدهاین. تقصیری هم ندارین.
مارال: آره، کار احمقانهای کردم. اشتباه کردم. اما از کاری که کردم پشیمون نیستم. خب، من دیگه باید برم.
فرهاد: ببخشید.
مارال: خداحافظ.
فرهاد: بشین. چرا اینقدر زود میخوای بری؟
مارال: باید برگردم خونه. ( به ترکی ادامه میدهد. ) الان دیگه بچهم بیدار شده.
فرهاد: بچه هم داری؟
مارال: خداحافظ.
فرهاد: پس چرا تلفنی نگفتی که ازدواج کردی؟ چرا اومدی سر قرار؟
مارال: چون دلم میخواست ببینمت. میخواستم ببینم چی میخوای بگی بهم.
فرهاد: من هم تا یه جایی باهات میآم .
مارال: نه. لطفا با من نیا. دنبال من هم نیا. خداحافظ.
صحنه: امضا
صدای بلندگوی پارک: از عزیزان خواهشمندیم روی چمنهای پارک ننشینید. در صورت مشاهده هرگونه خلاف لطفا به حراست پارک گزارش فرمایید.
قرمز: امضاش میکنید؟
افشین: با کمال میل. ( کتاب را میگیرد ) پس شماره تلفنم رو هم صفحهی اول مینویسم اگه دوست داشتین من خیلی خوشحال میشم بهم زنگ بزنید و نظرتون رو دربارهی شعرهام بگید.
قرمز: بله. حتما.
صحنه: دورانی داشتیم ما
ابراهیم ( به خروس ): من خرما خوردهم سی شاهی. گوسفند خریدهم بیست تومن. گاو خریده م صد و بیست تومن. قیمت ها خوب یادم مونده. خوب یادم ئه سال 1325 گشنه بودیم. نون پیدا نمیشد. با مرحوم ابوی رفتیم یونجه خریدیم. توی آب خیس کردیم با ماست خوردیم. از گشنهگی نمردیم. یه چیزی بود که بخوریم. اما حالا چی؟ ...ما که دیگه به آخر عمرمون رسیدیم اما خدا به داد شما جوونها برسه. من از روزی میترسم که مردم بیفتن به جون هم گوشت تن هم رو بخورن. مردم اصلا دیگه عاطفه ندارن. برای اینکه محبت از سیری شکم ئه. شکم که سیر نباشه محبتی در کار نیست. احترام از سیری شکم ئه. شکم ملت باید سیر باشه. نباشه، وضع همین ئه که داریم میبینیم. به خاطر یه تکه نان میافتن به جان هم، فحشا زیاد میشه، آدم میکشن. اونوقتها اینجوری نبود که. دلم واسه شما جوونها خیلی میسوزه. دورانی داشتیم ما. درست ئه که الان به ما پیرها بد میگذره اما دلمون خوش ئه که جوونی خوبی داشتیم. شماها الان چیزی ندارین که من حسرتش رو بخورم. جوونیتون که به درد نمیخوره. همهتون ماتمزدهاین. تقصیری هم ندارین.