جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی متن نمایشنامه قرمز

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایش‌نامه توسط DLNZ با نام متن نمایشنامه قرمز ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 750 بازدید, 36 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایش‌نامه
نام موضوع متن نمایشنامه قرمز
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
صحنه: یک مرد واقعی
امید بی‌وجود: می‌خوام ازدواج کنم؟
قرمز: یعنی به کسی قول ازدواج دادی؟
امید بی‌وجود: نه. دارم می‌گردم یه آدم خوب پیدا کنم.
قرمز: من جای تو بودم این‌قدر زود ازدواج نمی‌کردم. اما خب جای تو نیستم.
امید بی‌وجود: برای چی زود ازدواج نکنم؟
قرمز: صبر کن تا به زن بودن‌ت عادت کنی. با مردها دوست شو. هی دوستی‌ت رو با این مرد قطع کن با یه مرد دیگه دوست شو. اما توی تله‌ی هیچ‌کدوم‌شون گیر نیفت. هر آدمی یه تله ست. هنوز زود ئه برای تو بیفتی توی تله. اما وقتی هم می‌خوای ازدواج کنی با یکی مثل خودت ازدواج کن. یکی که تغییر جنسیت داده باشه.
امید بی‌وجود: نه. دل‌م می‌خواد با یه مرد واقعی ازدواج کنم.


صحنه: بهرام و فروغ
بهرام: برای این‌که بچه به دنیا می‌آرید. این یک خصلت زمینی ئه ولی ما مردها زمینی نیستیم اما ناخواسته تلاش می‌کنیم زمینی باشیم. و شما زن‌ها ناخواسته تلاش می‌کنید غیرزمینی باشید.
فروغ: من ایمان دارم هر کی یه نیمه‌ی گم شده داره.
بهرام: لااقل بگو فکر می‌کنم. نگو ایمان دارم. یه جای شک و تردید برای خودت بذار.
فروغ: من ایمان دارم.
بهرام: هر جور راحتی.
فروغ: بذار حالا که امروز این قدر صادقانه با هم حرف زدیم من صادقانه به یه چیز دیگه هم اعتراف کنم. من اگه قبل از ازدواج با هومن باهات آشنا می‌شدم با تو ازدواج می‌کردم. من اصلا پیش‌بینی نمی‌کردم یه روز این حرف‌ها رو به‌ت بگم. ولی الان احساس خوبی دارم که این حرف‌ها رو دارم به‌ت می‌گم. واقعیت این ئه که این مدتی که تو و آزیتا پیداتون نبود من خیلی نگران بودم مبادا بلایی سرت اومده باشه. شاید فهمیده باشی همین که دیدم‌ت چه‌قدر خوش‌حال شدم. واقعیت رو بخوای دروغ گفتم که از جدا شدن تو و آزیتا متاسف شدم. اصلا هم متاسف نشدم. خواهش می‌کنم نرو. بشین.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
بهرام: من فکر نمی‌کردم قرار ئه حرف‌هامون به این‌جا برسه. من اصلا فکر نمی‌کردم تو ...
فروغ: بشین. الان همه دارن به ما نگاه می‌کنن.
بهرام: من دوست ندارم وارد همچین جریانی بشم.
فروغ: بشین. خواهش می‌کنم.
بهرام: من و هومن به هر حال یه جورایی با هم دوست‌یم. الان من حس خیلی بدی دارم.
فروغ: داریم با هم حرف می‌زنیم. کاری که نمی‌کنیم.
بهرام: من اصلا حال و حوصله‌ی این حرف‌ها رو ندارم. من اصلا فکر نمی‌کردم همچین حرف‌هایی پیش کشیده بشه.
فروغ: من هم فکر نمی‌کردم. اما حالا که این حرف‌ها رو زدم نمی‌ذارم بری. بشین. من تازه پیدات کردم. اون‌وقت‌ها زن داشتی و من نمی‌تونستم حرف‌های دل‌م رو بگم. خوش‌حال‌م که الان می‌تونم. مگه نمی‌گی باید واقعیت‌ها رو به هومن بگم؟ خیلی خب، من به‌ش می‌گم.

صحنه: مریم
مریم: سلام بابا.
ایوب: سلام. چه عجب این طرف‌ها! دیگه یادت می‌ره یه سری به من بزنی عزیزم. مامان حال‌ش خوب ئه؟
مریم: آره. شما حال‌تون خوب ئه؟
ایوب: نه. یه مقدار پول داری به‌م بدی دختر گل‌م؟
مریم: بگو چی می‌خواین من براتون می‌خرم.
ایوب: چیزی رو که من می‌خوام تو نمی‌تونی بخری.
مریم: من برای چیزی که شما می‌خواین پول نمی‌دم.
ایوب: اگه ندی مجبورم باز برم دور پارک بگردم کت‌م رو بفروشم.
مریم: بابا. شما چرا این‌قدر من رو اذیت می‌کنین؟
ایوب: تو داری اذیت‌م می‌کنی دخترم. توی این سن و سال و با این وضعی که دارم هنوز شماها می‌خواین من رو به راه راست هدایت کنین. نمی‌شه عزیزم. نمی‌شه. اگه قرار بود بشه تا حالا می‌شد.
مریم: خداحافظ.
ایوب: تو رو خدا بشین. من دوست‌ت دارم. من پدرت‌م.
مریم: شما دفعه‌ی پیش هم به‌م قول دادین. به‌تون گفتم اگه یه بار دیگه بیام ببینم این‌جوری هستین دیگه نمی‌آم دیدن‌تون.
ایوب: به خدا سعی خودم رو کردم.
مریم: من الان خجالت می‌کشم این‌جا کنارتون نشسته‌م.
ایوب: یه مقدار پول به‌م بده برو. حق داری خجالت بکشی عزیزم. من خاک بر سر نمی‌تونم. هر کاری می‌کنم نمی‌تونم. یه مقدار پول بده برو که دیگران با من نبینن‌ت. تو رو خدا اذیت‌م نکن. پول بده که مجبور نشم کت‌م رو بفروشم.
مریم: دارین تهدیدم می‌کنین بابا؟ مطمئن باشین این دفعه اگه کت‌تون رو بفروشین من دیگه براتون کت نمی‌خرم. ( برمی‌خیزد که برود. )
ایوب: نرو. تو رو خدا پنج شیش تومن پول به‌م بده. من گرسنه‌م ئه.
مریم: می‌رم براتون غذا می‌خرم. ولی پول به‌تون نمی‌دم.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
صحنه: گفت و گو با پشه‌ی ماده
قرمز: ( دست‌ش را دراز کرده و با پشه‌ای که روی دست‌ش نشسته دارد حرف می‌زند. ) تو برای من عشوه می‌آی؟ تو که می‌دونی قدرت دست من ئه. طبیعت من رو قوی‌تر از تو آفریده اون‌وقت تو برای من عشوه می‌آی؟ واقعا فکر می‌کنی عددی هستی؟ تو واقعا این قدر اعتماد به نفس داری که برای من عشوه می‌آی؟ آخه اگه من بخوام همین حالا می‌تونم تو رو از هستی ساقط کنم که. من قدرت دارم. زندگی و مرگ تو الان بستگی به اراده‌ی من داره اون‌وقت تو برای من عشوه می‌آی؟ من نمی‌کشم‌ت با این که می‌تونم بکشم‌ت اما نمی‌کشم‌ت تا ثابت کنم خیلی قوی‌تر از تو ام.
خروس: با کی داری حرف می‌زنی قرمز؟
قرمز: با یه پشه‌ی ماده که روی دست من نشسته.
خروس: ای ناکس! از کجا می‌دونی ماده ست؟
قرمز: نرها نیش نمی‌زنن. فقط پشه‌های ماده نیش می‌زنن. کارت رو بکن عزیزم. بمیک. نوش جان. با شما نبودم. داشتم با خروس حرف می‌زدم. شما کار خودت رو بکن.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
پرده‌ی سوم
روی نیمکت جلوی صحنه قرمز نشسته است. روی مقوا با خط قرمز نوشته شده: اگر احساس بیهودگی می‌کنید با من حرف بزنید. نور صحنه خاموش می‌شود.


صحنه: سوریه
( علی باحال و خروس روی نیمکت نشسته‌اند )
علی باحال: دم در هر هتلی یه مردی وایساده، بفهمه ایرانی هستی، می‌پرسه: خانم لازم؟ هر سه‌تامون رفتیم بالا، مهدی کافر یه زن لبنانی سبزه رو انتخاب کرد و رفت توی یکی از اتاق‌ها. اون مرد از ما پرسید شما خانم نمی‌خواین؟ ما گفتیم نه. مرد گفت: خانم، خوب. ما باز هم گفتیم: نه. یکی از زن‌ها اومد دور و بر من، اما من واقعا با دیدن ‌ها تحریک نمی‌شم. من و شهرام رفتیم می‌خونه خوش‌مزه‌ترین شراب زند‌گی‌مون رو خوردیم. یارو صاحاب اون‌جا با ما رفیق شد گفت: I have for you special wine. عجب شرابی بود. تو حتما باید یه سفر بری سوریه. خیلی مردم شاد و مهمان‌نوازی هستند. باید بری ببینی تا بفهمی من چه می‌گم. از همه‌ جا صدای موسیقی شاد شنیده می‌شه. زن‌های سوری خوشگل هستند. مردهاشون نه. مردها درب و داغون هستند. حتما اون‌جا هم مردها کار می‌کنند، دهن‌شون سرویس می‌شه که زن‌هاشون حال کنن. به‌‌قرآن از این‌ به بعد من هر سال یه سفر خارج می‌رم. پشیمون‌م که چرا زودتر از این‌ نرفتم. حاضرم تموم سال کم خرج کنم و سخت بگذرونم ولی دو هفته برم همچین جایی با خیال راحت عشق و حال کنم. این دفعه پول‌م رو جمع می‌کنم می‌رم ترکیه.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
صحنه: ایوب
مریم: سلام بابا.
ایوب: سلام. دل‌‌م خیلی برات تنگ شده بود. چرا به‌م سری نمی‌زنی؟ هیچ بچه‌ای با پدرش این‌طور رفتار نمی‌کنه که تو با من رفتار می‌کنی.
مریم: من با خودم عهد کرده بودم که دیگه نیام دیدن‌تون. الان هم اگه مجبور نبودم نمی‌اومدم.
ایوب: چی شده؟ اتفاقی برای مامان‌ت افتاده؟
مریم: نه.
ایوب: حال‌ش خوب ئه؟
مریم: آره.
ایوب: خدا رو شکر. پس چی شده؟ چرا گفتی مجبور شدی بیای دیدن‌م؟
مریم: من می‌خوام ازدواج کنم.
ایوب: تو مگه چند سال‌ت ئه؟
مریم: 27
ایوب: عزیزم. هنوز خیلی برای ازدواج زود ئه.
مریم: نه بابا جان. هم سن و سال‌های من الان یکی دو تا بچه دارن.
ایوب: با کی می‌خوای ازدواج کنی؟ من می‌شناسم‌ش؟
مریم: نه.
ایوب: چه مدتی ئه که می‌شناسی‌ش؟
مریم: دو سال ئه؟
ایوب: چه‌کاره ست؟ چند سال‌ش ئه؟
مریم: معلم زبان ئه. 29 سال‌ش ئه.
ایوب: من باید ببینم‌ش.
مریم: نه بابا جان. من بخشی از واقعیت رو به‌ش گفتم.
ایوب: گفتی بابام معتاد ئه.
مریم: نه. خجالت کشیدم این رو بگم. اما گفتم که مامان‌م از بابام جدا شده و ما نمی‌دونیم بابام کجا زندگی می‌کنه چون هیچ ارتباطی باهاش نداریم.
ایوب: ولی من باید ببینم‌ش. برام خیلی مهم ئه که دخترم با کی می‌خواد ازدواج کنه.
مریم: بابا!
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
ایوب: من زندگی مادرت رو تباه کردم. نمی‌خوام دخترم با کسی ازدواج کنه که به سرنوشت مادرش دچار بشه.
مریم: من هیچ‌وقت به شما نشون‌ش نمی‌‌دم بابا.
ایوب: یعنی نمی‌خوای من توی مراسم عقد و عروسی‌ت باشم؟
مریم: نه. مگه این‌که تا اون موقع بتونین ترک کنین.
ایوب: ترک می‌کنم. قول می‌دم. دختر کوچولوی من می‌خواد عروس بشه. باورم نمی‌شه. برای من تو همیشه کوچولویی. وقتی به‌ت فکر می‌کنم قیافه‌ی یک ساله‌گی‌ت می‌آد به ذهن‌م.
مریم: من اومده‌م که ازتون خواهش کنم بریم یه دفترخونه‌ای به مامان وکالت بدین که اگه شما نتونستین سر عقد من باشین مامان از طرف شما وکالت داشته باشه که اجازه خوندن خطبه‌ی عقد رو بده.
صحنه: روز تولد
خروس: امشب چه‌کاره‌ای؟ جایی می‌خوای بری؟
قرمز: نه.
خروس: پس شام مهمون منی. کالباس و خیارشور می‌خرم. عرق سگی هم دارم. هستی؟
قرمز: آره. ولی به چه مناسبت؟
خروس: امروز روز تولدم ئه.
قرمز: اه! تولدت مبارک.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
صحنه: ایوب
مریم: من اومده‌م که ازتون خواهش کنم بریم یه دفترخونه‌ای به مامان وکالت بدین که اگه شما نتونستین سر عقد من باشین مامان از طرف شما وکالت داشته باشه که اجازه خوندن خطبه‌ی عقد رو بده.
ایوب: من تا اون موقع خودم رو درست می‌کنم. قول می‌‌دم.
مریم: شما از این قول‌ها زیاد دادین بابا جان.
ایوب: این دفعه با همه‌ی وقت‌های دیگه فرق می‌کنه. عروسی دخترم ئه.
مریم: بابا من یه دفترخونه اسناد رسمی آشنا پیدا کردم. خواهش می‌کنم با من بیاین به مامان وکالت بدین. خواهش می‌کنم.
ایوب: مامان‌ت هم می‌آد دفترخونه.
مریم: فکر نکنم بیاد. حضور مامان لازم نیست. شما باید وکالت‌نامه رو امضا کنین.
ایوب: می‌شه مامان‌ت رو بیاری؟ دل‌م خیلی براش تنگ شده.
مریم: سعی خودم رو می‌کنم. ولی فکر نکنم بیاد.
ایوب: به‌م نگفتی اسم‌ش چی ئه؟
مریم: نیما.
ایوب: نیما چی؟
مریم: فامیلی‌ش رو به‌تون نمی‌گم. می‌خواین پیداش کنین آره؟
ایوب: عزیزم، من مثل یه ناشناس می‌رم باهاش حرف می‌زنم. می‌خوام ببینم چه جور آدمی ئه.
مریم: آدم خوبی ئه. حتی سیگار هم نمی‌کشه. فردا بیام دنبال‌تون با من می‌آین دفترخونه؟
ایوب: آره عزیزم. هر کاری که بدونم خوش‌حال‌ت می‌کنه انجام می‌دم. فقط تو رو خدا یه کاری کن مامان‌ت هم بیاد. خیلی دل‌م می‌خواد ببینم‌ش. من خیلی اذیت‌ش کردم.
مریم: مگه نمی‌گین می‌خواین ترک کنین؟
ایوب: آره.
مریم: پس بهتر نیست هر وقت ترک کردین مامان ببیندتون؟
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
ایوب: آره. بهتر ئه.
مریم: اگه شما ترک کردین من از خدام ئه که شما هم توی مراسم عقدمون باشین. من از خدام ئه که خونواده‌ی شوهرم ببینند شما هم توی مراسم هستین. به شرط این که از بودن شما توی مراسم خجالت نکشم. الان قیافه‌تون تابلو ئه.
ایوب: من ترک می‌کنم حالا می‌بینی.
مریم: تو رو خدا گریه نکنین بابا. آدم‌هایی که دارن می‌رن ما رو می‌بینن.
ایوب: اصلا خوش‌حال نیستم که داری ازدواج می‌کنی.
مریم: برای چی بابا جان؟
ایوب: تو هنوز خیلی کوچولویی.

صحنه‌: بی بلا هرگز نباشد خانه‌ای
ابراهیم: چند سال‌ت ئه؟
افشین: بیست و دو.
ابراهیم: زن نداری؟
افشین: نه.
ابراهیم: برای همین این‌قدر لاغر و ضعیفی. زن بگیر. من خودم تا وقتی جوون و مجرد بودم لاغر مردنی بودم اما همین‌که زن گرفتم پروار شدم. شاعر می‌گه: زن بلا باشد به هر کاشانه‌ای / بی‌بلا هرگز نباشد خانه‌ای.
افشین: [ می‌خندد. ] یه بار دیگه این شعر رو بگین دل‌م می‌خواد یادداشت کنم.
ابراهیم: بله. زن بلا باشد به هر کاشانه‌ای / بی‌بلا هرگز نباشد خانه‌ای. نوشتین یا باز هم بخونم؟
افشین: درست نوشتم دیگه؟ زن بلا باشد به هر کاشانه‌ای / بی‌بلا هرگز نباشد خانه‌ای.
ابراهیم: بله. درست ئه. زن خوب ئه. آدم رو به زندگی وابسته می‌کنه. چه طور بگم به زندگی آدم معنا می‌‌ده. من زن‌م قریب یه سال ئه که مرده و زندگی‌م از هم پاشیده.
افشین: خدا بیامرزه.
ابراهیم: خدا اموات شما رو بیامرزه. سیگاری هستی؟
افشین: نه.
ابراهیم: احسنت. احسنت. وقتی می‌بینم جوون‌ها سیگار می‌کشن خیلی ناراحت می‌شم. من نمی‌دونم چی می‌فهمن از این سیگار که پول‌شون رو خرج می‌کنن براش. اصلا …
[ در حین صحبت ابراهیم سمیرا می‌آید ]
سمیرا: سلام.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
افشین: سلام.
ابراهیم: سلام. بفرمایید بشینید. من نشسته‌م با ایشون حرف زدم که انتظار خسته‌ش نکنه. داشتم با ایشون راجع به مضرات سیگار حرف می‌زدم. هم برای خود آدم سیگاری ضرر داره هم برای دیگران. خب من از حضورتون مرخص می‌شم.
افشین: حالا نشستین دیگه.
ابراهیم: نه. ترجیح می‌دم تنهاتون بذارم. امیدوارم باز هم ببینم‌تون. قدر هم‌دیگر رو بدونید. قدر این روزهاتون رو بدونید. خداحافظ شما.
سمیرا و افشین: خداحافظ.
[ ابراهیم از صحنه بیرون می‌رود. صدای بلندگوی پارک: از عزیزان خواهشمندیم روی چمن‌های پارک ننشینید. در صورت مشاهده هرگونه خلاف لطفا به حراست پارک گزارش فرمایید. ]
سمیرا: این کی بود؟ چه‌قدر غمگین بود.
افشین: زن‌ش یه سال ئه که مرده.
سمیرا: ‌نازی!
افشین: من یه ساعت ئه منتظرت‌م.
سمیرا: ببخشید خواب‌م برده بود.
افشین: این دفعه سه صفحه نوشتم.
سمیرا: پس می‌برم خونه می‌خونم.
افشین: نه. همین حالا بخون.
سمیرا: آخه سه صفحه!
افشین: بخون دیگه. ناز نکن.

صحنه: ژ3
خروس: گه! گه‌! گه!
قرمز: با منی؟
خروس: نه. با اون‌هام.
قرمز: کی‌ها رو می‌گی؟
خروس: همه‌ی اون‌هایی که الان توی خونه‌هاشون لمیدن و دارن شام‌شون رو می‌خورن. گه‌ها. همه‌شون گه‌ن. اون‌ها می‌دونن یه آدم‌هایی هستن که جایی ندارن بخوابن و محتاج یه لقمه نون هستند. اون‌وقت چه‌طور روشون می‌شه شام‌شون رو بخورن؟ چه‌طور خواب‌شون می‌بره؟ دل‌م می‌خواد همه‌شون بمیرن.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
قرمز: یه بار رفته بودم شمال کنار دریا، چند تا بچه رو دیدم که یه مرغ دریایی رو گرفته بودند داشتند تن‌ش رو با صابون می‌شستند. بعد ول‌ش کردند پرنده اومد روی آب بشینه توی آب فرو رفت و غرق شد.
خروس: چرا غرق شد؟
قرمز: بچه‌ها چربی تن‌ش رو با صابون شسته بودند دیگه.
خروس: چه ربطی به حرف من داشت؟
قرمز: نمی‌دونم. ولی یه ربطی داشت. الان نمی‌تونم ربط‌ش بدم. ولی یه ربطی داشت.
خروس: کاش من پول داشتم.
قرمز: اگه همین الان از آسمون یه گونی پول بیفته پایین جلوی پات چی‌کارش می‌کنی؟
خروس: آسمون فقط به من می‌شاشه.
قرمز: گفتم اگه. اگه همچین اتفاقی بیفته.
خروس: یه ژ3 می‌خرم و کلی تیر.
قرمز: برای چی؟
خروس: می‌رم خونه‌ی تک تک آدم‌های پول‌دار، می‌کشم‌شون. پول‌دارها همه‌شون مضرن. چون از دیگران می‌دزدن و گذران می‌کنن. همه‌شون گه‌ن.
قرمز: همه‌شون گه نیستن.
خروس: وقتی یه آدم پول‌دار رو می‌بینم پشت ماشین‌ش خیلی خوش‌حال نشسته و خدا رو بنده نیست دل‌م می‌خواد گلوش رو بگیرم فشار بدم بگم مرتیکه‌ی مادرقحبه ماشینی که زیر پات ئه با پولی که از ماها دزدیدی خریدی، اگر هم با ارث پدرت خریدی پس پدرت دزد بوده. ( جملات پایانی را با گریه می‌گوید )
قرمز: تو خیلی خوردی. حال‌ت اصلا خوب نیست.
خروس: من دروغ گفتم که امروز تولدم ئه. من اصلا نمی‌دونم کی به دنیا اومدم.
قرمز: خب این که ناراحتی نداره.
خروس: من هر سال این روز برای خودم جشن تولد می‌گیرم. مهر ماه رو دوست دارم. روز چهارم هر ماه رو هم دوست دارم. دل‌م می‌خواست همچین روزی به دنیا می‌اومدم. ولی کاش به دنیا نمی‌اومدم.
قرمز: برای چی؟
خروس: من هیشکی رو توی این دنیا ندارم.
قرمز: گریه نکن. من هم هیچ‌ک.س رو ندارم. بس ئه دیگه. تو که جنبه نداری برای چی این‌قدر خوردی؟
خروس: اگه بمیرم هیشکی به‌خاطر مردن‌م ناراحت نمی‌شه. هیشکی نیست که من رو از دست بده.
قرمز: مگه مریضی؟
خروس: تو داشتی من رو زیر درخت‌م خاک می‌کردی.
قرمز: چی؟
 
بالا پایین