- May
- 3,428
- 13,043
- مدالها
- 17
صحنه: یک مرد واقعی
امید بیوجود: میخوام ازدواج کنم؟
قرمز: یعنی به کسی قول ازدواج دادی؟
امید بیوجود: نه. دارم میگردم یه آدم خوب پیدا کنم.
قرمز: من جای تو بودم اینقدر زود ازدواج نمیکردم. اما خب جای تو نیستم.
امید بیوجود: برای چی زود ازدواج نکنم؟
قرمز: صبر کن تا به زن بودنت عادت کنی. با مردها دوست شو. هی دوستیت رو با این مرد قطع کن با یه مرد دیگه دوست شو. اما توی تلهی هیچکدومشون گیر نیفت. هر آدمی یه تله ست. هنوز زود ئه برای تو بیفتی توی تله. اما وقتی هم میخوای ازدواج کنی با یکی مثل خودت ازدواج کن. یکی که تغییر جنسیت داده باشه.
امید بیوجود: نه. دلم میخواد با یه مرد واقعی ازدواج کنم.
صحنه: بهرام و فروغ
بهرام: برای اینکه بچه به دنیا میآرید. این یک خصلت زمینی ئه ولی ما مردها زمینی نیستیم اما ناخواسته تلاش میکنیم زمینی باشیم. و شما زنها ناخواسته تلاش میکنید غیرزمینی باشید.
فروغ: من ایمان دارم هر کی یه نیمهی گم شده داره.
بهرام: لااقل بگو فکر میکنم. نگو ایمان دارم. یه جای شک و تردید برای خودت بذار.
فروغ: من ایمان دارم.
بهرام: هر جور راحتی.
فروغ: بذار حالا که امروز این قدر صادقانه با هم حرف زدیم من صادقانه به یه چیز دیگه هم اعتراف کنم. من اگه قبل از ازدواج با هومن باهات آشنا میشدم با تو ازدواج میکردم. من اصلا پیشبینی نمیکردم یه روز این حرفها رو بهت بگم. ولی الان احساس خوبی دارم که این حرفها رو دارم بهت میگم. واقعیت این ئه که این مدتی که تو و آزیتا پیداتون نبود من خیلی نگران بودم مبادا بلایی سرت اومده باشه. شاید فهمیده باشی همین که دیدمت چهقدر خوشحال شدم. واقعیت رو بخوای دروغ گفتم که از جدا شدن تو و آزیتا متاسف شدم. اصلا هم متاسف نشدم. خواهش میکنم نرو. بشین.
امید بیوجود: میخوام ازدواج کنم؟
قرمز: یعنی به کسی قول ازدواج دادی؟
امید بیوجود: نه. دارم میگردم یه آدم خوب پیدا کنم.
قرمز: من جای تو بودم اینقدر زود ازدواج نمیکردم. اما خب جای تو نیستم.
امید بیوجود: برای چی زود ازدواج نکنم؟
قرمز: صبر کن تا به زن بودنت عادت کنی. با مردها دوست شو. هی دوستیت رو با این مرد قطع کن با یه مرد دیگه دوست شو. اما توی تلهی هیچکدومشون گیر نیفت. هر آدمی یه تله ست. هنوز زود ئه برای تو بیفتی توی تله. اما وقتی هم میخوای ازدواج کنی با یکی مثل خودت ازدواج کن. یکی که تغییر جنسیت داده باشه.
امید بیوجود: نه. دلم میخواد با یه مرد واقعی ازدواج کنم.
صحنه: بهرام و فروغ
بهرام: برای اینکه بچه به دنیا میآرید. این یک خصلت زمینی ئه ولی ما مردها زمینی نیستیم اما ناخواسته تلاش میکنیم زمینی باشیم. و شما زنها ناخواسته تلاش میکنید غیرزمینی باشید.
فروغ: من ایمان دارم هر کی یه نیمهی گم شده داره.
بهرام: لااقل بگو فکر میکنم. نگو ایمان دارم. یه جای شک و تردید برای خودت بذار.
فروغ: من ایمان دارم.
بهرام: هر جور راحتی.
فروغ: بذار حالا که امروز این قدر صادقانه با هم حرف زدیم من صادقانه به یه چیز دیگه هم اعتراف کنم. من اگه قبل از ازدواج با هومن باهات آشنا میشدم با تو ازدواج میکردم. من اصلا پیشبینی نمیکردم یه روز این حرفها رو بهت بگم. ولی الان احساس خوبی دارم که این حرفها رو دارم بهت میگم. واقعیت این ئه که این مدتی که تو و آزیتا پیداتون نبود من خیلی نگران بودم مبادا بلایی سرت اومده باشه. شاید فهمیده باشی همین که دیدمت چهقدر خوشحال شدم. واقعیت رو بخوای دروغ گفتم که از جدا شدن تو و آزیتا متاسف شدم. اصلا هم متاسف نشدم. خواهش میکنم نرو. بشین.