- May
- 205
- 1,657
- مدالها
- 2
یعنی یه روزی راجع به من هم... وای نه! اگه بعد از این قضیه من هم دیگه جایی تو قلبش نداشته باشم چی؟ اصلاً معلوم نیست الان هم جایی داشته باشم!
آرش باز چته؟ این فکرها چیه میکنی؟ مگه مهمه اصلاً؟ تو فقط قراره با اینکار دهنِ سینا و بقیه رو ببندی، همین! فکرهای اضافه ممنوع!
با صدای آرومش از جدال فکری من رو بیرون کشید:
- حالا اگه من اون سوال کلیشهای رو ازتون بپرسم، شما جواب میدین؟
آرنجم رو به زانوم تکیه دادم و اون رو تکیهگاه سرم کردم. به نقطه نامعلومی خیره شدم و گفتم:
- من هم احساساتی مثل تو دارم، یعنی تا حالا عشق به جنس مخالف رو تجربه نکردم ولی میتونم بگم با تموم وجودم عاشق خواهر و برادر و خواهرزادهمم. حاضرم جونم رو بدم ولی یه تار مو از سرشون کم نشه.
لبخند دندوننمایی زد و گفت:
- باید بگم این منم که حسودیم شد.
تلخندی زدم و بیاراده آروم از دهنم پرید:
- نگران نباش انگار تو هم داری بهشون اضافه میشی... .
یهو فهمیدم چی گفتم، تو جام تکون محسوسی خوردم و نمیدونم چرا بهتزده به صورت اون خیره شدم. اون هم انگار یهکم پریشون شده بود از حالت چهرهش مشخص بود.
- امم چیزه... نظرتون چیه شروع کنیم؟
سرم رو به سرعت به طرفین تکون دادم تا افکار مزاحم ازم دور شن. این جمله از کجا اومد تو دهن من؟!
-آرهآره فکر خوبیه، فقط یه چیزی... .
- چی؟
- میبینی که من الان خیلی راحت و صمیمی از فعل اول شخص مفرد استفاده میکنم و اسمت هم صدا میزنم، پس این جمع بستن من و با فامیلی صدا کردنم بیمورده. از این به بعد من آرشم همونطور که تو تینایی.
با درموندگی گفت:
- ولی آخه من سختمه جور دیگهای صداتون کنم.
- فکر میکردم دیگه الان یجور دوست هم باشیم. تو دوستهات رو با فامیلی صدا میزنی؟!
معلوم بود یهکم از این حرفم جا خورده ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و گفت:
- نه ولی... .
پریدم وسط حرفش:
- ولی و اما نداره، بذار احساس صمیمیت بینمون بیشتر شه.
لُپاش به صورتی تغییر رنگ داد و با خجالت گفت:
- پس حداقل بذارین با پسوندِ آقا بگم.
اونقدر سادهست که حتی معترض نشد که این صمیمیتِ بیشتر چه دلیلی داره؟!
- خب این قابل تحملتره، یه بار بگو ببینم.
- چی بگم؟
کوتاه خندیدم و گفتم:
- میگم به شیوهی جدید من رو صدا کن ببینم موردِ پسند واقع میشه یا نه.
- آها منظورتون آقا آرشه.
-آره، بگو یه بار.
- خب گفتم دیگه!
- نه یه بار تکی بگو.
- خب، آقا... آرش.
- یه بار دیگه.
- آقا آرش.
-آا... بد نبود، یه بار دیگه هم بگو که کاملاً مطمئن بشم.
طلبکارانه سرش رو بالا آورد و گفت:
- عه آقای راد... یعنی نه، آقا آرش دارین من رو دست میندازین؟
من که تا این لحظه با نیش باز بهش خیره بودم از این لحن عصبی و درگیری ذهنیش سرِ اسمم بلند زدم زیر خنده و به روبهروم خیره شدم و گفتم:
-آها حالا شد. چون تازه داری احساس راحتی میکنی اشکال نداره همین که اسمم رو با پسوند آقا هم بگی خوبه. به خدا از فامیلیم خسته شده بودم دیگه.
آرش باز چته؟ این فکرها چیه میکنی؟ مگه مهمه اصلاً؟ تو فقط قراره با اینکار دهنِ سینا و بقیه رو ببندی، همین! فکرهای اضافه ممنوع!
با صدای آرومش از جدال فکری من رو بیرون کشید:
- حالا اگه من اون سوال کلیشهای رو ازتون بپرسم، شما جواب میدین؟
آرنجم رو به زانوم تکیه دادم و اون رو تکیهگاه سرم کردم. به نقطه نامعلومی خیره شدم و گفتم:
- من هم احساساتی مثل تو دارم، یعنی تا حالا عشق به جنس مخالف رو تجربه نکردم ولی میتونم بگم با تموم وجودم عاشق خواهر و برادر و خواهرزادهمم. حاضرم جونم رو بدم ولی یه تار مو از سرشون کم نشه.
لبخند دندوننمایی زد و گفت:
- باید بگم این منم که حسودیم شد.
تلخندی زدم و بیاراده آروم از دهنم پرید:
- نگران نباش انگار تو هم داری بهشون اضافه میشی... .
یهو فهمیدم چی گفتم، تو جام تکون محسوسی خوردم و نمیدونم چرا بهتزده به صورت اون خیره شدم. اون هم انگار یهکم پریشون شده بود از حالت چهرهش مشخص بود.
- امم چیزه... نظرتون چیه شروع کنیم؟
سرم رو به سرعت به طرفین تکون دادم تا افکار مزاحم ازم دور شن. این جمله از کجا اومد تو دهن من؟!
-آرهآره فکر خوبیه، فقط یه چیزی... .
- چی؟
- میبینی که من الان خیلی راحت و صمیمی از فعل اول شخص مفرد استفاده میکنم و اسمت هم صدا میزنم، پس این جمع بستن من و با فامیلی صدا کردنم بیمورده. از این به بعد من آرشم همونطور که تو تینایی.
با درموندگی گفت:
- ولی آخه من سختمه جور دیگهای صداتون کنم.
- فکر میکردم دیگه الان یجور دوست هم باشیم. تو دوستهات رو با فامیلی صدا میزنی؟!
معلوم بود یهکم از این حرفم جا خورده ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و گفت:
- نه ولی... .
پریدم وسط حرفش:
- ولی و اما نداره، بذار احساس صمیمیت بینمون بیشتر شه.
لُپاش به صورتی تغییر رنگ داد و با خجالت گفت:
- پس حداقل بذارین با پسوندِ آقا بگم.
اونقدر سادهست که حتی معترض نشد که این صمیمیتِ بیشتر چه دلیلی داره؟!
- خب این قابل تحملتره، یه بار بگو ببینم.
- چی بگم؟
کوتاه خندیدم و گفتم:
- میگم به شیوهی جدید من رو صدا کن ببینم موردِ پسند واقع میشه یا نه.
- آها منظورتون آقا آرشه.
-آره، بگو یه بار.
- خب گفتم دیگه!
- نه یه بار تکی بگو.
- خب، آقا... آرش.
- یه بار دیگه.
- آقا آرش.
-آا... بد نبود، یه بار دیگه هم بگو که کاملاً مطمئن بشم.
طلبکارانه سرش رو بالا آورد و گفت:
- عه آقای راد... یعنی نه، آقا آرش دارین من رو دست میندازین؟
من که تا این لحظه با نیش باز بهش خیره بودم از این لحن عصبی و درگیری ذهنیش سرِ اسمم بلند زدم زیر خنده و به روبهروم خیره شدم و گفتم:
-آها حالا شد. چون تازه داری احساس راحتی میکنی اشکال نداره همین که اسمم رو با پسوند آقا هم بگی خوبه. به خدا از فامیلیم خسته شده بودم دیگه.
آخرین ویرایش: