فایل شده ● جاده اثر مبینا عباسی ●

مبینای شهر قصه ها · 2023/08/21

از نگاه تو تاب دارد جاده‌ای که هموار و آسان است، دست فرمان را این‌جا بنگر جایی که آغوش نام دارد.
کاش آن‌جا بن بست بود و دستانت ترمزی برایم می‌شد.
من خیلی وقت است که از خلق و خالق که لایق فانی است بریدم.

مبینای شهر قصه ها · 2023/08/21

پرتگاهی که حصار ندارد راحت می‌شود آن‌جا سقوط کرد برای اوج گرفتن از زمینی که از ابتدا جای ما نبود!
گم می‌شوم میان ابرهایی که هنگام باریدن چشم‌هایم همراه من بودند... استوار و محکم هنوز به انتظار تولد دوباره‌ی تو ایستاده‌ام.

مبینای شهر قصه ها · 2023/08/25

تا دستان تو باشد من نیازی به کمربند ایمنی ندارم! دستانی که مرا دور می زند این بار از هرکسی نا ایمن‌تر است.
جاده مسیر انحرافی ندارد و به من نگفته بودی کجا بروم... می‌روم! شاید که انحراف این‌بار معنای بهتری داشته باشد.

مبینای شهر قصه ها · 2023/08/29

راه گریز که نباشد دل که هیچ، روح و جان یک آدم اسیر می شود! اسیر باروتی که جرقه پیدا نمی کند.
راه که به بن بست می‌رسد کاش کسی باروت را منفجر کند... ولی جرقه را چه کسی می‌خواهد؟ حالا که انفجاری در حنجره پنهان است.

مبینای شهر قصه ها · 2023/09/13

دور و اطراف را بهتر از همیشه بنگر، شاید که این‌بار دو راهی نباشد! شاید که سرنوشت متیع نیست و فرمانروا این بار تو هستی... بگذر از جاده ها من ایستاده‌ام به انتظارت تا پایان! تا لحظه‌ی شیرین دیدار!

مبینای شهر قصه ها · 2023/09/19

چندمتر مانده است تا دوربرگردان... رد نکن آن را که رسوا می‌شوم! دور بزن و برگرد تو که خوب بلد بودی قلب دیوانه ام را دور بزنی پس این‌بارهم بدون شک می‌توانی...!

مبینای شهر قصه ها · 2023/09/19

دشت‌ها و رودهاهم نمی‌خواهند درک کنند که عشق فقط یک تصادف نیست!
درک نمی‌کنند که حتی زیباترین مکان‌ها هم بدون هوای او زشت و بی‌روح هستند و جایی که عشق سودا نکند، در واقع خود پایان... کابوس یا انعکاس هردوی آنهاست!

مبینای شهر قصه ها · 2023/09/29

می‌شنوی؟ تا دریا راهی نمانده است... با من بحث نکن، بگذار لحظه‌ای آرام در کنارت هوای دریا را استشمام کنم شاید دست تو را گرفتم و تا آخر دریا با تو رفتم! هیچ‌کَس نمی‌داند یک ثانیه‌ی دیگر چه می‌شود... پس تو هم ندان.

مبینای شهر قصه ها · 2023/09/29

تو را هرگز از میان گرد و خاک تماشا نمی کردم ولی انگار باید با چشم‌هایی که دیوانه‌وار پی تو می‌گردد بگذرم از هوایی که ریه‌هایم را می‌سوزاند... شیرین است همان لحظه‌ای که می‌خواهم دچار گردبار بشوم اما تو نام من را فریاد می‌زنی!

مبینای شهر قصه ها · 2023/10/01

دل برای تو جاده‌ای هموار می‌شود تا لحظه‌ای از این راه دور و دراز خسته نشوی!
من از هرکجا که به فکر انتها باشم، خوب می دانم که باید ابتدا تو را پیدا کنم... .

جستجو

خوش آمدید

فایل شده ● جاده اثر مبینا عباسی ●

اطلاعات موضوع

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

مبینای شهر قصه ها

نویسنده ادبی انجمن

یکم راجب ما:

Links

جدیدترین کاربران

آمار بَرخط