هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود.
https://t.me/iromanbook
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
(خارجی_بندر اینچئون (چند متر آنطرفتر از کامیون)_روز)
کمی آنطرفتر مکنه در حال تعقیب Yong_Jae است. به او میرسد و لباس او را از پشت سر چنگ میاندازد و آن را در دست میگیرد.
Seo_Jun و Chin_Hae هم به آن دو میرسند.
بقیه پلیسها دنبال افراد Yong_Jae میدوند.
قبل از اینکه مکنه بتواند به Yong_Jae دست بند بزند Yong_Jae به سمت آنها میچرخد و اسلحهاش را بالا میگیرد و به طرف افراد پلیس نشانه میگیرد. مکنه و سونبهها گامی به عقب بر میدارند.
Chin_Hae:
- آروم باش... .
(خارجی_بندر اینچئون (نزدیک کامیون/ چند متر آنطرفتر از کامیون)_روز)
رئیس پلیس که نزدیک کامیون ایستاده است، مکنه، سونبهها و Yong_Jae را میبیند و به سمت آنها میدود.
Yong_Jae همانطور که مضطرب است با دستانی لرزان اول اسلحه را به طرف مکنه و Seo_Jun و Chin_Hae میگیرد و بعد از همانجا که ایستاده است اسلحه را به سمت Hyun_Woo که از او خیلی دور نشده است میگیرد و سپس بدون معطلی شلیک میکند.
قبل از اینکه Hyun_Woo کاری کند Joon_Soo به سمت Hyun_Woo خیز بر میدارد و او را کنار میزند و گلوله از کنار هر دو رد میشود و نافرجام میماند.
بعد از شلیک، Chin_Hae سریع وقتی Yong_Jae حواسش نیست به طرفش خیز بر میدارد و اسلحه را از او میگیرد. مکنه و Seo_Jun هم سریع پشت بند Chin_Hae وارد عمل میشوند تا قبل از اینکه Yong_Jae اقدام دیگری انجام دهد او را دستگیر کنند.
Hyun_Woo متعجب و پرسشگرانه Joon_Soo را که روبهرویش است نگاه میکند، قبل از اینکه Joon_Soo کار دیگری کند یکدفعه چیزی به سر Joon_Soo میخورد و Joon_Soo روی Hyun_Woo میافتد. Hyun_Woo او را میگیرد و متعجب به روبهرو نگاه میکند. منشی Pai با چوبی در دست پشت سر Joon_Soo ایستاده است.
Hyun_Woo:
- چی کار کردی منشی Pai؟
منشی Pai:
- ازش خوشم نمیاد قربان!
Hyun_Woo:
- اون همین الان جون منو نجات داد!
منشی Pai:
- دقیقاً! واسه همین فکر کردم به خاطر این کارهای عجیبش نیازه ازش چندتا سوال بپرسید!
Hyun_Woo ابتدا متعجب منشی Pai را نگاه میکند و بعد خندهاش میگیرد.
Hyun_Woo:
- میخوای جلوی همکارهاش بدزدیمش؟
منشی Pai:
- نمیدزدیم... قرضش میگیریم... قربان، زودتر بریم تا سرشون گرمه... .
کمی آنطرفتر رئیس پلیس به مکنه و سونبهها میرسد. Chin_Hae، در حال دست بند زدن به دست Yong_Jae هست و مکنه اسلحه Yong_Jae را در پلاستیک میگذارد.
Yong_Jae:
- بابا اونها وسایل تزئینی معمولیاند... منو دارید به چه جرمی میگیرید؟
Chin_Hae:
- همین الان اقدام به قتل!
Yong_Jae به سمت Hyun_Woo نگاه میکند.
Yong_Jae:
- به جای گرفتن من بهتره حواستون به دوستتون باشه که دزدیدنش!
رئیس پلیس و Seo_Jun و Chin_Hae و مکنه به سمتی که او نگاه میکند نگاه میکنند.
رئیس پلیس: (متعجب)
- یعنی چی؟
مکنه:
- تو روز روشن پلیس رو دارند میدزدند.
Yong_Jae: (با طعنه و آرام)
- جلو چشم شما هم میدزدن!
(داخلی_انباری متروکه_روز)
Joon_Soo روی صندلیای به هوش میآید. Hyun_Woo جلویش روی صندلیای نشسته است.
Hyun_Woo:
- بالاخره بههوش اومدی... .
Joon_Soo نگاهی به خودش میاندازد که دستانش از پشت صندلی به هم بسته شده است.
Joon_Soo:
- این کارها برای چیه؟
Hyun_Woo:
- منم دقیقاٍ میخوام همینو بپرسم.
Joon_Soo متعجب و منتظر نگاهش میکند.
Hyun_Woo: (ادامه)
- کلاً میخوام بدونم چتونه؟ تو واحدتون چه خبره؟ هدفتون از این کارها چیه؟ چرا همه یکدفعه ریختید رو سر من؟ فکر نمیکنم این کارها جزو وظایف خطیر یک پلیس باشه!
Joon_Soo: (متعجب)
- همه کین؟
Hyun_Woo:
- خب پس بذار سوالم رو یه جور دیگه بپرسم... چرا امروز من رو نجات دادی؟
Joon_Soo سرش را به طرفین تکان میدهد.
Joon_Soo:
- این رو میتونستی همینطوری بپرسی دلیلی برای آرتیست بازی نبود... اول که یه چیزی میزنی تو سرم و حالا هم که... .
چند بار تکانی رو صندلی میخورد.
Joon_Soo: (ادامه)
- دستهام رو بستی به صندلی... .
Hyun_Woo ریلکس به صندلیاش تکیه میدهد.
Hyun_Woo:
- همش کار منشی Pai از اون تشکر کن!
Joon_Soo با شنیدن اسم منشی Pai پوفی میکند.
Joon_Soo:
- تعجبی هم نداشت! (مکث) صبر کن ببینم شما چطوری من رو دزدیدید؟
Hyun_Woo بیخیال او را نگاه میکند.
Joon_Soo: (ادامه)
- اصلاً برات مهم نیست به جرم آدم ربایی بیفتند دنبالت؟
Hyun_Woo:
- زود برت میگردونیم نگران نباش... (با طعنه) زیاد مزاحمت نمیشیم... .
Joon_Soo متوجه طعنه میشود و چند لحظه نگاهش میکند و بعد دوباره با صندلی درگیر میشود که صدای Hyun_Woo را میشنود.
Hyun_Woo: (ادامه)
- نمیخوای حرف بزنی؟ نه؟
Joon_Soo دست از ور رفتن با صندلی برمیدارد.
Joon_Soo:
- تو هم شهروند این کشوری من فقط وظیفه پلیسیم رو انجام دادم!
Hyun_Woo: (با طعنه)
- آها!
Joon_Soo که میبیند Hyun_Woo مصمم است از او جواب بشنود، مستقیم و جدی در چشمان Hyun_Woo نگاه میکند. برای چند ثانیه آن دو به هم نگاه میکنند که Hyun-Woo متعجب میشود یک تای ابرو خودش را بالا میدهد.
Hyun_Woo: (ادامه)
- قراره همینطوری به هم خیره بشیم؟!
Joon_Soo:
- منو نمیشناسی؟
Hyun_Woo:
- باید بشناسم؟
Joon_Soo:
- فکر نمیکنم آمارم رو در نیاورده باشی.
Hyun_Woo: (پوزخند)
- چیز خاصی توش نبود.
Joon_Soo:
- حتی اسمم؟
Hyun_Woo: (متعجب)
- اسمت؟
Hyun_Woo با این حرف نگاهش را با بیحوصلگی از او میگیرد و به دور و اطراف انبار میدوزد و بعد دوباره به او خیره میشود.
Hyun_Woo: (ادامه)
- از اسمت چه چیزی باید دستگیرم بشه؟
Joon_Soo به دست راست Hyun_Woo نگاهی میاندازد، جای زخم قابل مشاهده است. Joon_Soo به جای زخم او با چشم اشاره میکند.
Joon_Soo:
- کی دستت اینجوری شده؟
Hyun_Woo:
- ربطی به سوالم داشت؟
Joon_Soo:
- تو یه آتش سوزی تو کلیسا تو هشت سالگی وقتی با مادرت به عادت همیشه هر یکشنبه اونجا میرفتید درسته؟
Hyun_Woo اول متعجب او را نگاه میکند و بعد که انگار چیزی به ذهنش رسیده است دوباره بیخیال میشود.
Hyun_Woo:
- دایره تحقیقات پلیس خیلی وسیع و دقیق شده، تقریباً شگفت زدم کردی... یه جای سوختگی یه آتش سوزی تو گذشتم، گفتی یه تیر تو تاریکی بندازم شاید به هدف خورد نه؟
Joon_Soo:
- اون گردنبند که همیشه گردنت میاندازی یادگار مادرته.
Hyun_Woo اینبار متعجبتر او را نگاه میکند.
Hyun_Woo:
- از کجا میدونی؟
Joon_Soo:
- گفته بودی چون برات خیلی عزیزه اون رو فقط به کسی میدی که تو این دنیا از همه برات عزیزتره. (مکث) ولی انگاری هنوز هیچ کی رو پیدا نکردی.
Hyun_Woo متعجبتر از قبل و با دهانی باز به او زل زده است.
Hyun_Woo:
- چطور... .
Joon_Soo میپرد وسط حرفش.
Joon_Soo:
- روز آتش سوزی بیرون کلیسا طبق معمول همیشه یه پسره برای بازی کردن با تو منتظرت بود... .
Hyun_Woo با شنیدن این حرف قدری متعجب نگاهش میکند و بعد ناگهان چیزی به ذهنش میرسد.
(داخلی_خارجی_کلیسا_روز) (فلش بک)
در کلیسا باز است. صدای جیغ و فریاد از داخل کلیسا میآید. Joon_Soo هشت ساله را میبینیم که بیرون از کلیسا ایستاده است و وحشت زده به کلیسا آتش گرفته نگاه میکند. درحالی که بر خلاف بقیه که دارند به بیرون میدوند. مسخ شده سر جایش ایستاده است.
Hyun_Woo هشت ساله را میبینیم که از داخل کلیسا دست سوختهاش را با دست دیگرش گرفته است و از طریق در کلیسا که کامل باز است، به Joon_Soo نگاه میکند. همان لحظه مادر Hyun_Woo به طرف Hyun_Woo میدود و او را میگیرد. نگاه Hyun_Woo از روی Joon_Soo برداشته نمیشود و همچنان به Joon_Soo نگاه میکند. چشمان مضطرب آن دو روی هم قفل شده است.
(بازگشت به زمان حال)
Hyun_Woo زمزمه میکند.
Hyun_Woo:
- Joon_Soo... .
Joon_Soo فقط آرام نگاهش میکند. Hyun_Woo که از قبل متعجبتر شده است از جایش بلند میشود و پشت به او چند قدمی آنطرفتر میرود. کلافه دستی به موهایش میکشد. بعد از گذشت چند ثانیه Hyun_Woo بر میگردد و به سمت صندلی Joon_Soo میرود و بدون آنکه به او نگاه کند به پشت صندلی میرود و دستان Joon_Soo را باز میکند.
Hyun_Woo: (ادامه)
- دیگه لازم نیست از این کارها بکنی دوست ندارم بدهکار کسی باشم.
Hyun_Woo بعد از باز کردن دست Joon_Soo به سمت در انبار میرود که Joon_Soo از روی صندلی سریع بلند میشود و او را مخاطب قرار میدهد.
Joon_Soo:
- یعنی نباید جون دوستمو نجات بدم؟
Hyun_Woo همانجا که هست متوقف میشود و به سمت Joon_Soo بر میگردد.
Hyun_Woo:
- هر چی بوده برای گذشته است، لازم نیست از این کارها بکنی.
Joon_Soo:
- یعنی بذارم هر بلایی میخواد سرت بیاد؟
Hyun_Woo:
- من الان یه خلاف کارم تو هم یه پلیس بینمون هیچ چیز دیگهای نیست.
Hyun_Woo با این حرف باز به مسیرش ادامه میدهد که Joon_Soo صدایش می کند.
Joon_Soo:
- Hyun_Woo... .
Hyun_Woo متوقف میشود ولی بر نمیگردد.
Joon_Soo: (ادامه)
- مجبور نیستی این مسیری که داری میری رو ادامه بدی... با پلیس همکاری کن... من خودم بهت قول میدم هوات رو همه جوره داشته باشم... .
Hyun_Woo قدری تامل میکند و بعد بدون اینکه برگردد یا چیزی بگوید به راهش ادامه میدهد. Joon_Soo فقط رفتنش را تماشا میکند.
(داخلی_ایستگاه پلیس (واحد جرائم خشن)_روز)
رئیس پلیس و Seo_Jun و Chin_Hae و مکنه در حال بحث کردن هستند که Joon_Soo وارد بخش میشود. Seo_Jun اول از همه او را میبیند.
Seo_Jun:
- بفرمایید گل پسرمون صحیح و سالم، دیگه نیازی به نگرانی نیست.
با حرف او همه به Joon_Soo نگاه میکنند. رئیس پلیس و مکنه سریع به سمت Joon_Soo میروند.
رئیس پلیس:
- حالت خوبه پسر؟ آسیب ندیدی؟
مکنه: (مضطرب)
- هیونگ باهات چی کار کردن؟!
Joon_Soo که وضعیت را نا بسامان میبیند.
Joon_Soo:
- بسه... بسه... میبینید که حالم خوبه... شلوغش نکنید... .
Chin_Hae به سمت در خروج میرود.
Seo_Jun:
- کجا میری؟
Chin_Hae:
- میرم مرتیکه خر رو بازداشت کنم... .
Joon_Soo با شنیدن این حرف از زیر دست و بال مکنه و رئیس پلیس خود را بیرون میکشد و به طرف Chin_Hae میرود و او را میگیرد.
Joon_Soo:
- کجا... کجا... نمیخواد... میبینی که صحیح و سالمم... فقط با هم یه گپ دوستانه زدیم... .
Chin_Hae:
- گپ دوستانه؟ تو با اون مرتیکه چه حرف دوستانهای داری؟ بذار برم دمار از روزگارش در بیارم... .
و با این حرف تلاش میکند که از زیر دستان Joon_Soo در بیاید که صدای Seo_Jun را از پشت میشنود.
Seo_Jun:
- لازم نکرده... خیلی داری زود اقدام میکنی... تا الان ممکن بود Joon_Soo مرده باشه.
Chin_Hae طلبکارانه به سمت Seo_Jun بر میگردد.
Chin_Hae:
- مگه مقصر منم؟ چرا داری به من حمله میکنی؟ همین خودت نبودی میگفتی ولش کنید چیزیش نمیشه.
Joon_Soo:
- دستتون درد نکنه... کشتید من رو اونقدر نگرانم بودید...
Seo_Jun:
- ا... ا... کی بود گفت لازم نیست گزارش بدیم.. زشته بفهمند یه پلیس حین انجام عملیات دزدیده شده!
Chin_Hae:
- من تو تایید حرف تو گفتم!
رئیس پلیس:
- خیلی خوب... بسهبسه تمومش کنید... .
Seo_Jun دستمال کاغذیای را که روی میز مجاورش است بر میدارد و به سمت Chin_Hae پرت میکند. دستمال کاغذی به سر Chin_Hae میخورد. Chin_Hae عصبی میشود و به سمت Seo_Jun میرود. آن دو با هم درگیر میشوند و لباس همدیگر را میگیرند. Joon_Soo و رئیس پلیس و مکنه سعی در جدا کردن آنها دارد.
رئیس پلیس: (ادامه)
- بابا بسه.. شما چرا همیشه با هم درگیر میشید... .
Joon_Soo:
- خوبه حالا اونی که دزدیده شد من بودم... بابا من از خیرش گذشتم... بیخیال شید.
مکنه به Chin_Hae نگاه میکند.
مکنه:
- سونبه از شما بعیده!
در بخش سر و صدای زیادی راه افتاده است. Seo_Jun این دفعه بیسکوییتی از روی میز برمیدارد و دوباره به سمت Chin_Hae پرتاب میکند.
رئیس پلیس:
- یکی الان ممکنه بیاد تو زشته... .
همان لحظه Min_Jee در چهارچوب در ظاهر میشود. قبل از اینکه او چیزی بگوید. بیسکوییت به طرفش پرتاب میشود او جاخالی میدهد و متعجب به روبهرویش خیره میشود.
Min_Jee:
- اینجا چه خبره؟
کسی حرف او را نمیشنود و به او محل نمیدهد.
Min_Jee: (داد می زند)
- میگم یکی به من بگه اینجا چه خبره؟
با داد Min_Jee همه در همان پوزیشنی که هستند به سمت Min_Jee بر میگردند.
رئیس پلیس:
- بفرمایید آبرومون رفت! نگفتم تمومش کنید!
Joon_Soo با دیدن Min_Jee خود را از درگیری کنار میکشد و لباسش را صاف می کند.
Joon_Soo:
- آره بابا نیازی به دعوا نیست Hyun_Woo دوست قدیمیه منه!
همه از هم فاصله می گیرند و لباس همدیگر را رها میکنند.
Chin_Hae:
- دوست قدیمی توئه؟!
Seo_Jun:
- چرا از اول نگفتی؟
Joon_Soo: (با لبخند)
- من که گفتم با هم یه گپ دوستانه زدیم.
مکنه و Seo_Jun و Chin_Hae و رئیس پلیس طلبکارانه Joon_Soo را نگاه میکنند.
Min_Jee اما پرسشگرانه به جمع خیره میشود.
Min_Jee:
- کدوم Hyun_Woo؟!
Hyun_Woo هشت ساله از لای در اتاق خواب، نشیمن را نگاه میکند. یکی از افراد رئیس Jong روبهروی پدرش ایستاده است و در حال التماس کردن است و تعدادی از افراد هم پشت او ایستادهاند. رئیس Jong با عصبانیت لیوانی که در دست دارد را به سر مرد میزند و روی سرش خورد میکند. سر مرد میشکند و از سرش خون جاری میشود ولی همچنان جلوی رئیس Jong ایستاده است.
رئیس Jong: (داد میزند)
- گند زدی... گند زدی... گند زدی به همه چی... لعنت به تو!
Hyun_Woo در را از ترس میبندد. همان لحظه مادرش او را از در کنار میکشد و به سمت تخت میبرد. خود روی تخت مینشیند و به Hyun_Woo که روبهروی او ایستاده است مضطرب نگاه میکند.
خانم Jong:
- Hyun_Woo عزیزم... مگه نگفتم اینجا واینستی؟
Hyun_Woo:
- مامان چی شده؟ بابا چرا انقدر عصبانیه؟
خانم Jong از این حرف او بیشتر ناراحت و مضطرب میشود.
خانم Jong:
- Hyun_Woo به مامان قول بده مثل پدرت نشی؟ باشه؟ به مامان قول میدی؟
Hyun_Woo سری تکان میدهد که مادر او را سریع در آغوش میگیرد و پیشانیاش را میبوسد.
خانم Jong: (ادامه)
- برو با Joon_Soo بازی کن عزیزم... اومده پشت دره... .
Hyun_Woo با شنیدن این حرف خوشحال میشود. سریع از آغوش مادر بیرون میآید و از در اتاق بیرون میزند.
خانم Jong (ادامه)
- از اون طرف نه... در پشتی... .
Hyun_Woo بدون توجه به حرفهای مادر، از نشیمن به طرف در خروج میرود که رئیس Jong او را میبیند.
رئیس Jong (O.S.):
- کجا به سلامتی؟
Hyun_Woo میترسد، لبخندش از لبش محو میشود. آهسته و با احتیاط به سمت پدر برمیگردد. (همه افراد رفتهاند و رئیس Jong تنها در نشیمن ایستاده است.)
Hyun_Woo:
- دارم میرم با Joon_Soo بازی کنم.
رئیس Jong:
- با اجازه کی اونوقت؟
همان لحظه خانم Jong که او هم از اتاق بیرون آمده است خود را به آنها میرساند.
خانم Jong:
- من بهش گفتم... کاریش نداشته باش... .
رئیس Jong عصبیتر میشود.
رئیس Jong:
- مگه نگفته بودم حق نداره با بچههای همسایه بازی کنه!
خانم Jong حق به جانب اعتراض میکند.
خانم Jong:
- نمیشه که... بچست دوست داره بره با دوستهاش بازی کنه... .
خانم Jong با این حرف به Hyun_Woo اشاره میکند که یواشکی بیرون رود.
رئیس Jong:
- غلط میکنه میخواد با دوستهاش بازی کنه... بره بشینه سر درس و مشقش... .
Hyun-Woo آرام میچرخد و به سمت در خروج میرود. صدای داد و بی دادهای مادر و پدر میآید. Hyun_Woo آرام در خانه را میبندد و به طرف حیاط میدود.
Hyun_Woo هشت ساله از در خارج میشود که Joon_Soo هشت ساله پشت در ایستاده است.
Joon_Soo:
- بجنب بابا چهقدر دیر کردی.
Hyun_Woo:
- همینجوریش هم به سختی اومدم بیرون... .
Joon_Soo دست Hyun_Woo را میگیرد.
Joon_Soo:
- بجنب تا دیر نشده... ایندفعه نوبت منه اول مسابقه بدم ها گفته باشم... .
Hyun_Woo:
- باشه... .
Joon_Soo:
- این دفعه اگه برنده شدم من رو باید به جشن تولدت دعوت کنی ها!
Hyun_Woo:
- راضی کردن بابام سخته ولی باشه قبول... .
هر دو دست در دست هم با خنده سریع شروع به دویدن میکنند.
Hyun_Woo هشت ساله با کولهای که روی پشتش گذاشته است وارد نشیمن میشود. صدای جر و بحث مادر و پدر را از اتاق خواب میشنود. در اتاق خواب باز است. Hyun_Woo از آنجا که ایستاده است میتواند کامل آن دو را ببیند. هیچکدام متوجه Hyun_Woo که در نشیمن ایستاده است و آن دو را نگاه میکند نمیشوند. خانم Jong گریان و مضطرب است.
خانم Jong:
- میگم میفرستمش خارج دست تو هم نیست.
رئیس Jong:
- عمراً بذارم بره خارج، باید همینجا باشه ور دست من.
خانم Jong:
- که چی بشه؟ که Hyun_Woo رو مثل خودت کنی؟ عمراً بذارم پسرم مثل تو یه مجرم جانی بشه.
رئیس Jong در گوش خانم Jong میزند.
رئیس Jong:
- حرف دهنت رو بفهم... .
خانم Jong:
- عمراً بذارم پسرم رو بدبخت کنی.
با این حرف رئیس Jong دستش را لای موهایش میبرد و عصبی ادامه میدهد.
رئیس Jong:
- وای که من از دست تو دیوونه شدم.
خانم Jong:
- طلاقم بده راحت، اگه از اول میدونستم... .
رئیس Jong بین حرفهایش میپرد و انگشت سبابهاش را به نشانه تهدید بالا میآورد.
رئیس Jong:
- دفعه آخری باشه حرف طلاق رو میزنی ها!
خانم Jong در همان لحظه متوجه Hyun_Woo میشود. Hyun_Woo به محض چشم در چشم شدن با مادر کوله پشتیاش را روی زمین رها میکند و به سمت در میدود.
خانم Jong: (داد میزند)
- Hyun_Woo .. Hyun_Woo... کجا میری؟
خانم Jong پشت سرش بلافاصله میدود و او را جلوی در متوقف میکند و جلویش زانو میزند.
Hyun_Woo:
- ولم کن میخوام برم پیش Joon_Soo ولم کن.
خانم Jong: (با چشمانی گریان)
- عزیزم مامان رو ببین... .
Hyun_Woo در نگاه نکردن به مادر سماجت میکند.
خانم Jong: (ادامه)
- Hyun_Woo عزیزم مامان رو ببین... .
Hyun_Woo به مادر نگاه میکند.
خانم Jong: (ادامه)
- میفرستمت خارج باشه؟ اونجا درس بخون باشه؟
Hyun-Woo ملتمسانه مادر را نگاه میکند.
خانم Jong (ادامه)
- نمیخوام اینجا باشی... بیش از این کارهای پدرت رو تماشا کنی.
همان لحظه رئیس Jong به طرفشان میآید و موهای مادرش را میگیرد و او را به طرف راست پرت میکند.
رئیس Jong: (عصبی و خشمگین)
- خارج مارج رو فراموش کن... امکان نداره اجازه بدم بره خارج... .
Hyun_Woo ابتدا به مادرش که روی زمین افتاده نگاهی میکند و بعد با تنفر به پدرش چشم میدوزد.
اتمام فلش بک (بازگشت به زمان حال)
Hyun_Woo سرش را تکانی میدهد که از ریختن اشکهایش جلو گیری کند و با خود زمزمه میکند.
Hyun_Woo:
- منم دقیقاً مثل پدرم رفتار کردم... .
Hyun_Woo مکثی میکند. حرفهای Min_Jee به خاطرش میآید.
Min_Jee:
- ... تو خودت این رنجها رو کشیدی راضی میشی افراد دیگه هم رنجهایی مشابه تو رو بکشند؟
Hyun Woo: (همراه با بغض و آرام)
- مامان معذرت میخوام... نتونستم قولم رو نگهدارم... .
مجموعه ای از کابوس
(داخلی_پذیرش یک هتل_روز) (کابوس)
Hyun_Woo سی ساله در حالی که دارد با پذیرش هتل صحبت میکند پشتش به تصویر است. شخصی را میبینیم که به شانهاش میزند و او برمیگردد. Hyun_Woo آن شخص را میبیند که کت و شلوار به تن دارد و مانند افراد پدرش لباس پوشیده است.
Hyun_Woo:
- بله؟
آن شخص:
- Hyun_Woo اومدم بهت بگم مادرت مرده... .
(داخلی_اتاق خواب Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo روی تختش به پشت خوابیده است و عرق کرده است در خواب سرش را که سمت راست بالش است به سمت چپ میچرخاند.
(داخلی_پذیرش یک هتل_روز)(کابوس)
Hyun_Woo با ترس میپرسد.
Hyun_Woo: (با صدایی لرزان)
- چی؟
آن شخص:
- متاسفم قربان... .
(داخلی_اتاق خواب Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo همانطور که خوابیده است نالهای سر میدهد.
(داخلی_پذیرش یک هتل_روز)(کابوس)
Hyun_Woo وحشت زده میشود.
Hyun_Woo: (منمن کنان)
- چ..چطوری؟
آن شخص:
- به قتل رسیده... .
صدای "به قتل رسیده" سه بار پشت سر هم تکرار میشود و در گوش Hyun_Woo زنگ میزند.
(داخلی_اتاق خواب Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo روی تخت دوباره نالهای میکند و این بار مادرش را صدا میزند درحالی که بیشتر عرق کرده است.
(داخلی_پذیرش یک هتل_روز)(کابوس)
همان لحظه Hyun_Woo را میبینیم که خیلی سریع حرکت میکند و مانند یک قطار که روی یک ریل حرکت میکند سریع منتقل میشود.
(داخلی_خانه Hyun_Woo جلوی در اتاق مادر، اتاق مادر_شب) (کابوس)
Hyun_Woo هشت ساله به خانهاش منتقل میشود. (در خواب از سی سالگی به هشت سالگی تغییر میکند.) خودش را جلوی در اتاق مادرش پیدا میکند. آهسته و با تردید جلو میرود. به چهارچوب در نزدیک میشود نگران گامی به درون اتاق برمیدارد. با استرس سرش را بالا میگیرد که ناگهان مادرش را حلق آویز با طنابی وصل شده به سقف درحالی که موهایش روی صورتش ریخته است بالا تخت آویزان میبیند. Hyun_Woo ابتدا متعجب و بعد کمکم میترسد و وحشت زده میشود و ناگهان از شدت ترس جیغ میکشد.
اتمام کابوس
(داخلی_اتاق خواب Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo با فریاد از خواب میپرد. بدنش خیس عرق شده است و به خود میلرزد. نفسهای تند و عمیقی میکشد. بعد از چند لحظه دور و اطراف اتاق را نگاه میکند وقتی متوجه میشود خواب دیده است دوباره خودش را روی تخت میاندازد. آرنجش را خم میکند و دست راستش را به پیشانیاش میزند و نفسش را با صدا بیرون میدهد.
(داخلی_اتاق خواب Hyun_Woo_شب)
LATER Hyun_Woo روی تختش دراز کشیده است و چشمانش بسته است. Min_Jee (کمرنگ) روبهروی تخت به دیوار تکیه داده است و Hyun_Woo را نگاه میکند. در Hyun_Woo غرق شده است که یکدفعه صدایش را میشنود.
Hyun_Woo:
- نمیخوای دید زدن من رو تموم کنی؟
Min_Jee متعجب و دستپاچه میشود. Hyun_Woo بلند میشود و روی تخت مینشیند.
Hyun_Woo: (ادامه)
- نمیگی یه وقت منشی Pai ببیندت سکته میزنه.
Min_Jee از حرف Hyun_Woo متعجب میشود و بعد میخندد.
Min_Jee:
- اون که نمیاد تو اتاق خواب نصف شبی!
Hyun_Woo:
- ولی تو حق اومدن داری نه؟!
Min_Jee فقط سرش را پایین میگیرد و لبش را به دندان میگیرد.
Min_Jee:
- ازم عصبانی هستی؟ بابت دفعه قبل؟
Hyun_Woo:
- کدومش رو میگی؟ زیاد عصبیم کردی.
Min_Jee دلخور نگاهش میکند.
Hyun_Woo: (ادامه)
- تو خواب نداری دختر؟
Min_Jee:
- یعنی الان دیگه آشتی؟ دیگه از دستم عصبانی نیستی؟ میدونم دفعه قبل زیاده روی کردم شرمنده... .
Hyun_Woo:
- بیشتر از دست خودم عصبانیم.
(آهی میکشد) برو بخواب بذار منم بخوابم... .
Min_Jee: (طلبکارانه و بلند)
- تو خوابم رو ازم گرفتی!
Hyun_Woo نگاهش را از Min_Jee میگیرد.
Hyun_Woo:
- ازین حرفها نزن بهدرد ما نمیخوره... برو بگیر بخواب من هم بتونم بخوابم... .
Min_Jee:
- مثل همیشه مزاحمتم نه؟
Min_Jee با این حرف دوباره ناپدید میشود و Hyun_Woo سرش را به معنی نکوهش کار او به چپ و راست تکان میدهد.
Hyun_Woo در سالن در حال بررسی وضعیت و حساب کتابهای کلوب است که منشی Pai سر میرسد.
منشی Pai:
- قربان برای همه دعوت نامه فرستادم.
Hyun_Woo دست از سر حساب کتابها بر میدارد و به طرف اتاق خودش میرود.
Hyun_Woo:
- خوبه.
منشی Pai پشت سرش راه میافتد.
منشی Pai:
- قربان اجناس موزه چی؟
Hyun_Woo به در اتاقش میرسد و دستگیره را پایین میدهد.
Hyun_Woo:
- بیارشون برای جشن.
و با این حرف در را به داخل هل میدهد و باز میکند. Hyun_Woo و منشی Pai متعجب به داخل اتاق نگاه میکنند.
Min_Jee (کمرنگ) روی مبلی از مبلهای اتاق نشسته است. به محض دیدن آنها از روی مبل بلند میشود. منشی Pai به محض دیدن Min_Jee میغرد.
منشی Pai:
- قربان اجازه بدید... .
Hyun_Woo میان کلامش میپرد.
Hyun_Woo:
- لازم نکرده... برو به کارت برس... .
و با این حرف به داخل میآید و در را روی منشی Pai میبندد.
(داخلی_کلوب (اتاق Hyun_Woo)_روز)
LATER Hyun_Woo و Min_Jee (کمرنگ) در اتاق روی دو مبل روبهروی هم نشستهاند. Hyun_Woo به مبل تکیه داده است و زیر چشمی Min_Jee را نگاه میکند. Min_Jee معذب فقط آنجا نشسته است.
Hyun_Woo:
- بیکار نشستی روبهروم حداقل یه نوشیدنی بخور.
Hyun_Woo برایش شرابی میریزد و به طرف Min_Jee روی میز سوق میدهد. Min_Jee مردد نگاهی به لیوان میاندازد و دستش را به طرف لیوان میبرد. به صورت (عادی) در میآید و یک لحظه دستش را با لیوان تماس میدهد اما دوباره مردد میشود و سریع دستش را میکشد و دوباره (کمرنگ) میشود. Hyun_Woo که در حال دیدن این صحنه است پوزخندی میزند.
Min_Jee:
-:برای این کارها اینجا نیومدم!
Hyun_Woo: (موشکافانه)
- کدوم کار؟!
Min_Jee که میفهمد دو پهلو حرف زده است گلویش را صاف میکند و " اهنی" میکند.
Min_Jee:
-:وقت گذرونی... وقت گذرونی رو میگم... .
Hyun_Woo:
- بفرما!
Min_Jee کمی این پا و آن پا میکند.
Min_Jee:
- تصمیمت... تصمیمت عوض نشده؟
Hyun_Woo:
- تصمیمم؟
Min_Jee: (مردد همراه با شک)
- نمیخوای با پلیس همکاری کنی؟
Hyun_Woo لحظهای Min_Jee را در سکوت نگاه میکند. Min_Jee احساس میکند زیر نگاهش دارد ذوب میشود.
Hyun_Woo:
- فقط اومدی همین رو بپرسی؟
Min_Jee:
- آره خوب... (صدایش را آرامتر میکند و زیر لب)مهمه... .
همان لحظه در اتاق باز میشود و خانمی در چهارچوب در نمایان میشود.
زن:
- قربان بگم دخترها بیان حوصلتون سر نره.
Hyun_Woo به Min_Jee با چشم اشاره میکند.
Hyun_Woo:
- نمیبینی؟
زن به مبل روبهروی Hyun_Woo نگاهی میاندازد و Min_Jee را میبیند.
زن:
- آخ شرمنده قربان ندیدمش... آخه خیلی رنگ پریدست... مریضی چیزیه... .
و با این حرف از در خارج میشود. Hyun_Woo بعد از رفتن زن از خنده منفجر میشود.
Hyun_Woo:
- اونم فهمید رنگ پریدهای!
Min_Jee چشم غرهای میرود.
Min_Jee:
- منو باش اومدم با کی جدی صحبت کنم!
Hyun_Woo فقط با خنده نگاهش میکند. Min_Jee این پا و آن پا میکند تا حرفش را بزند.
Hyun_Woo:
- باز چی میخوای بپرسی دوباره؟
Min_Jee:
-:میگم اون روز تو کتابخونه که درباره یکی از همکارهام صحبت میکردی... احیاناً منظورت Joon_Soo... بود؟ همون شخصی که دزدیدیش!
Hyun_Woo:
- چه خبرها زود میرسه!
Min_Jee:
- آره نمیدونی چه قشقرقی تو پاسگاه به پا کردند... میخواستند بیان تو رو به جرم آدم ربایی بگیرند... Joon_Soo نذاشت… .
Hyun_Woo خندهای میکند.
Hyun_Woo:
- از دست این پسر، بهش گفتم دخالت نکنه!
Min_Jee:
- پس راست میگفت دوستهای قدیمی هستید؟
Hyun_Woo:
- اینم گفته بهت؟
Min،Jee:
- اتفاقی شنیدم، Joon_Soo خبر نداره من میشناسمت.
Hyun_Woo:
- که اینطور!
Min_Jee:
- تو که دوستشی هواش رو داشته باش باش. میترسم... اتفاقی براش بیفته... خیلی کله شقه!
Hyun_Woo: (زیر لب)
- حالا خوبه گفتی عاشق یکی دیگهای!
Min_Jee صدایش را واضح نمیشنود.
Min_Jee:
- هان؟!
Hyun_Woo:
- هیچی... همین؟
و با این حرف از روی مبل بلند میشود.
Hyun-Woo (ادامه)
اگه حرفهاتون تموم شده بنده مرخص بشم... یکم کار دارم.
و با این حرف به سمت در اتاق میرود که صدای Min_Jee را میشنود.
Min_Jee:
- فردا تو رستوران... جا رزرو کردم میای نه؟
Hyun_Woo مکثی میکند. Min_Jee مضطرب دست راستش را روی دست چپ مشت شدهاش میگذارد و فشار میدهد. Hyun_Woo چیزی نمیگوید و بدون اینکه برگردد و به Min_Jee نگاه کند، از در خارج میشود.
(داخلی_شرکت رئیس Kim_روز)
Hyun_Woo روی مبلی نشسته است و رئیس Kim روی مبل دیگری کنارش نشسته است. منشی Pai و افراد Hyun_Woo و افراد رئیس Kim هر کدام بالا سر آن دو ایستادهاند. منشی Pai کنار مبل Hyun_Woo ایستاده است. منشی Pai کیف بزرگی که دستش است را روی میز جلو مبل میگذارد.
منشی Pai:
- بیا اینم اون مبلغ پولی که میخواستی.
رئیس Kim به منشی Pai نگاهی میاندازد.
رئیس Kim:
- حتماً آماده کردنش آسون نبوده نه؟
هیچک.س چیزی نمیگوید. رئیس Kim در حالی که سوهانی را به دست دارد و ناخنهایش را سوهان میکشد از روی مبل بلند میشود و به طرف پنجره میرود. Hyun_Woo او را با چشم دنبال میکند که نگاهش به سمت بادیگاردی کنار رئیس Kim میافتد. برای لحظهای او را نگاه میکند که صدای رئیس Kim را میشنود.
رئیس Kim: (ادامه)
- نه اینطوری که نمیشه.
Hyun_Woo نگاهش را به رئیس Kim میدوزد.
Hyun_Woo:
- چی نمیشه؟
رئیس کیم فوتی به سر ناخنهایش میکند و ادامه میدهد.
رئیس Kim:
- شنیدم با دوتا از افراد بخش جرائم خشن مدام رفت و آمد داری.
Hyun_Woo و منشی Pai متعجب او را نگاه میکنند.
رئیس Kim: (ادامه)
- قرار نیست با کسی معامله کنم که با پلیس همکاری داره.
منشی Pai گامی به طرف رئیس Kim بر میدارد.
منشی Pai:
- همکاری کجا... .
همان لحظه Hyun_Woo او را با دستش متوقف میکند و خودش هم از روی مبل بلند میشود.
Hyun_Woo:
- مدرک داری؟
رئیس Kim:
- همین که هر دوشون مدام باهات رفت و آمد دارند خودش مدرک نیست احظارت که نکردن پاسگاه انقدر ملاقاتشون میکنی.
Hyun_Woo نفس عمیقی میکشد.
Hyun_Woo:
- خوب چی میخوای بگی؟ برو سر اصل مطلب.
رئیس Kim:
- باید بهم ثابت کنی با پلیس نیستی.
Hyun_Woo:
- چطوری؟
رئیس Kim:
- کاری نداره کارشونو یکسره کن... .
منشی Pai باز مداخله میکند.
منشی Pai:
- یعنی میگی افسر پلیس بکشیم و خودمون رو بندازیم تو هچل؟ مگه احمق... .
Hyun_Woo باز او را متوقف میکند.
Hyun_Woo:
- شلوغش نکن.
و بعد رو به رئیس Kim نگاهی میاندازد. رئیس Kim لبخندی میزند.
رئیس Kim:
- فکر میکنم چیزی که میخوام بهت بدم ارزشش رو داشته باشه! به علاوه اگه نمیخوای ک.س دیگهای از این بابت مطلع بشه.
Hyun_Woo قدری تامل میکند.
Hyun_Woo:
کجا دوباره همو ببینیم.
رئیس Kim: (با لبخند)
- همون جشنی که خودت ترتیب دادی فکر میکنم عالی باشه.
(داخلی_کلوب Hyun_Woo (سالن پشت بار)_شب)
Hyun_Woo درمانده و ناراحت پشت میز بار نشسته است و لیوانی را در دستش گرفته است. Joon_Soo وارد کلوب میشود و او را میبیند، به سمتش میآید و روی صندلی کناریاش مینشیند.
Joon_Soo:
- آخرین باری که هم رو دیدیم گفتی تو کارهات دخالت نکنم... اینکه خودت زنگ زدی بیام اینجا عجیبه... .
Hyun_Woo جرئهای از نوشیدنیاش میخورد و برای Joon_Soo لیوانی پر میکند.
Hyun_Woo:
- آره از الم شنگهای که تو پاسگاه راه انداختی معلومه!
Joon_Soo:
- کی بهت خبر داد؟
Hyun_Woo:
- Min_Jee... .
Joon_Soo:
- Min_Jee؟ Min_Jee ما؟
Hyun_Woo سرش را به معنی تایید به سمت پایین تکان میدهد.
Joon_Soo: (ادامه)
- تو اونو از کجا میشناسی؟
Hyun_Woo:
- یه چند باری دیدمش.
Joon_Soo به خاطر گنگ بودن حرفش متوجه منظورش نمیشود.
Joon_Soo: (گنگ و آرام)
- تو... یه چند باری... Min_Jee ما رو دیدی؟ چطوری؟ چرا؟
Hyun_Woo سوال او را نادیده میگیرد و چند لحظه سکوت میکند.
Hyun_Woo:
- Joon_Soo... .
Joon_Soo:
- بله؟
Hyun_Woo:
- به جای من ازش مراقبت کن... باشه؟
Joon_Soo:
- منظورت چیه؟
Hyun_Woo دوباره سکوت میکند و جرئهای دیگر از نوشیدنیاش میخورد. بعد از چند لحظه خودش دوباره شروع میکند.
Hyun_Woo:
- Joon_Soo بهم اعتماد داری؟ هر کاری که بکنم؟
Joon_Soo:
- موضوع چیه؟ داری نگرانم میکنی.
Hyun_Woo: (آرام)
- بهم اعتماد نداشته باش... .
Hyun_Woo لیوانش را تا ته سر میکشد. لیوانش را با صدا روی میز میگذارد و از پشت میز بلند میشود و از آنجا میرود. Joon_Soo همانطور که روی صندلی نشسته است او را صدا میزند.
Joon_Soo:
- Hyun_Woo؟ Hyun_Woo؟
Hyun_Woo بدون اهمیت دادن به صدا کردنهای Joon_Soo میرود.
(خارجی_طبقه دوم بالکن یک رستوران_روز)
Hyun_Woo عصبی و پریشان پشت یکی از میزها بالکن یک رستوران بزرگ و لوکس نشسته است. میزهای اطراف میز او خالی است، اما میزهای دورتر تک و توک پر است. Hyun_Woo کتی به تن دارد
Min_Jee (عادی) درحالی که لباسی مجلسی پوشیده است همراه با آرایش زیبایی که صورت او را نازتر کرده است به میزی که Hyun_Woo پشت آن نشسته است نزدیک میشود. Hyun_Woo سرش را بالا میگیرد و او را درحالی که به میز نزدیک میشود خیره نگاه میکند. Min_Jee آرام به سمت میز میآید. Hyun_Woo همچنان نگاهش میکند. Min_Jee پشت میز مینشیند.
Min_Jee:
- فکر نمیکردم بیای... ممنون... .
Hyun_Woo سکوت میکند. Min_Jee که سکوت و قیافه درمانده او را میبیند خودش ادامه میدهد.
Min_Jee: (ادامه)
- چیزی شده؟
Hyun_Woo نگاهش را از او میدزدد و چیزی نمیگوید. گارسون منو را میآورد.
Min_Jee: (ادامه)
- Bulgogi... .
Hyun_Woo:
- ممنون.
گارسون میرود.
Min_Jee از داخل کیفش دستبند زیبا و دست سازی را بیرون میآورد و روی میز میگذارد و به سمت Hyun_Woo سوق میدهد. Hyun_Woo پرسشگر نگاهش میکند.
Min_Jee:
- خودم درستش کردم... میخواستم یه چیزی بهت بدم که مدام میبینیش یاد من بیفتی! (کیوت) بنداز دستت زود باش... بندازش... .
Hyun_Woo ابتدا متعجب او را نگاه میکند و بعد اخمی میکند و رویش را بر میگرداند. Min_Jee دست بر نمیدارد و دوباره شیطنت میکند. به حالت بامزهای لبانش را آویزان میکند و به حالت اینکه دلخور است صدایش را پایین میآورد.
Min_Jee: (ادامه)
- کادوِ منو قبول نمیکنی؟ قبول نکنی ناراحت میشم.
Hyun_Woo باز کاری نمیکند که Min_Jee ادامه میدهد.
Min_Jee: (ادامه)
- یعنی میخوای بندازمش دور... (صدایش را بالاتر میبرد و به شکل گریه کردن) انگاری باید بندازمش دور... چهقدر زحمت کشیدم برای درست کردنش... خودم درستش کردم... .
Hyun_Woo کلافه میشود. دستش را دراز میکند و با کلافگی دستبند را بر میدارد و داخل جیبش میگذارد. Min_Jee با دیدن این صحنه خوشحال میشود.
Min_Jee: (خوشحال)
- دستت نمیکنی؟
Hyun_Woo:
- تمومش کن Min_Jee… .
Min_Jee: (کیوت)
- باشه... بداخلاق... .
Hyun_Woo چیزی نمیگوید. بعد از مدتی سکوت گارسون غذا را میآورد و هر دو مشغول میشوند.
(LATER) بعد از اتمام غذا:
Min_Jee:
- امروز کلاً باهام حرف نزدی... .
Min_Jee سرش را کج میکند.
Min_Jee: (کیوت)
- خب به منم بگو چی شده... .
Hyun_Woo عصبی فقط نگاهش را از او میگیرد.
Min_Jee: (کیوت)
- نمیخوای بگی؟ (مکث/ به حالت جدی) ای بابا... باز این رفتار سرد چیه؟ فکر میکردم به هم نزدیکتر شدیم.
Hyun_Woo نگاهش را همراه با احساس گناه به اطراف میچرخاند.
Min_Jee: (ادامه)
- چهقدر امروز عجیب شدی... .
Min_Jee که میبیند او خیال حرف زدن ندارد بیخیال میشود و از جایش بلند میشود. مکثی میکند و همانطور که کنار میز ایستاده است به سمت Hyun_Woo میچرخد. انگشت سبابهاش را به حالت اینکه مثلاً دارد تهدید میکند بالا میگیرد.
Min_Jee: (کیوت)
- خیلی خوب... امروز رو اینطوری سر کردیم ولی دفعه بعد با اعصاب خورد شده نیا خواهشاً قول؟
Hyun_Woo همانطور که نشسته است بدون اینکه سرش را بالا کند و او را نگاه کند همانطور که چشمش به روبهروست.
Hyun_Woo: (کمی بلند)
- نه... .
Min_Jee:
- چی؟
Hyun_Woo:
- بار دومی وجود نداره!
Min_Jee ابتدا متعجب و بعد دلخور او را نگاه میکند.
Min_Jee: (معترض)
- چرا؟
Hyun_Woo چیزی نمیگوید.
Min_Jee: (ادامه)
- از من دلخوری؟ کاری کردم؟
Hyun_Woo باز چیزی نمیگوید. Min_Jee چند ثانیه همانطور Hyun_Woo را دلخور خیره نگاه میکند. وقتی میبیند Hyun_Woo خیال ندارد چیزی بگوید تصمیم میگیرد از آنجا برود.
قصد دارد از کنار میز عبور کند که یکدفعه مردی که صورتش پیدا نیست، درحالی که کت و شلواری مشکی پوشیده است و دستکشی به دست دارد. از کنار Min_Jee رد میشود و چاقویی را به پهلو Min_Jee میزند. (مرد از افراد Hyun_Woo است)
بعد از ضربه آرام چاقو، مرد خیلی طبیعی از کنار Min_Jee رد میشود و میرود.
Min_Jee دستش را به پهلوهاش میگیرد و نالهای میکند و با درد آرام روی پاهایش خم میشود و روی پاهایش مینشیند.
Hyun_Woo با دیدن این صحنه بی تاب نگاهش را از او میگیرد.
Min_Jee با درد روی زمین مینشیند درحالی که پهلوهاش را گرفته است و از آن کمکم خون میآید، که باعث قرمز شدن لباس Min_Jee میشود.
Hyun_Woo دیگر نمیتواند تحمل کند. از جایش پا میشود و میز را ترک میکند درحالی که اخم غلیظی کرده است و عصبی است. Min_Jee آرام صدایش میکند.
Min_Jee: (آرام)
- Hyun_Woo.
کمی آنطرفتر بادیگارد رئیس Kim (همان که Hyun_Woo در دفتر رئیس Kim به او نگاه کرده بود) با نگاهی به این صحنه موبایل به دست به رئیس Kim گزارش میدهد.
(داخلی_بیمارستان (راهرو)_شب)
Joon_Soo با ترس سراسیمه به داخل راهرو میآید. دور و اطرافش را نگاه میکند. Eun_Ae و خاله Byeol و پدرش را جلوی یکی از اتاقها مشغول صحبت با دکتری میبیند. با عجله به طرفشان گام بر میدارد.
Joon_Soo: (ترسان و نگران درحالی که صدایش میلرزد و کمی صدایش را بالا برده است)
- چی شده؟
Eun_Ae با دیدن ظاهر پریشان و وحشت زده او قبل از اینکه او خودش را به آنها برساند Eun_Ae خود پیش قدم میشود و به سمتش میرود. او را بین راه متوقف میکند و در حالی که سعی دارد Joon_Soo را آرام کند او را میگیرد.
Eun_Ae:
- شلوغش نکن... چیزی نیست... فقط شلوغش نکن.
Joon_Soo او را کنار میزند و به سمت اتاق میرود. به اتاق که میرسد روبهروی در اتاق میایستد. آقا Lee که نزدیک در اتاق ایستاده است.
آقا Lee:
- چیزی نیست پسرم خوب میشه.
Joon_Soo چشمانش را نگران به شیشه اتاق میدوزد. Min_Jee را از طریق شیشه میبینیم که در تختی در اتاق دراز کشیده است و بیهوش است. دکتر در حالی که پشت Joon_Soo ایستاده است.
دکتر:
- خداروشکر خطر رفع شد، زود بههوش میاد.
خاله Byeol کنار Joon_Soo میایستد.
خاله Byeol: (آرام)
- خوب میشه نگران نباش... .
Joon_Soo همانطور که به Min_Jee چشم دوخته است، با عصبانیت لبش را به دندان میگیرد.
(داخلی_اتاق خواب Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo کلافه و پریشان، عصبی و خسته کتش را به گوشهای پرت میکند و روی تخت مینشیند. دستبندی که Min_Jee بهش داده است را از تو جیبش در میآورد و به آن نگاهی میاندازد. خاطرات Min_Jee برایش تداعی میشود.
مونتاژ (MONTAGE)
1- (داخلی_خانه Hyun_Woo (نشیمن) _روز):
لحظهای که Hyun_Woo برای اولین بار Min_Jee را میبیند.
2- (داخلی_خانه Hyun_Woo (اتاق مطالعه)_روز):
وقتی Hyun_Woo در اتاق مطالعه متحیر و متعجب از قدرت Min_Jee پی میبرد.
3- (داخلی_کلوب Hyun_Woo (یکی از اتاق)_شب):
زمانی که Min_Jee مچ دست Hyun_Woo را میگیرد تا مانع از خروج او از در شود.
4- (داخلی_خانه Hyun_Woo (آشپزخانه)_شب):
زمانی که Min_Jee جلوی او را میگیرد تا نگذارد Hyun_Woo جارو را از کنار یخچال بردارد.
5- (داخلی_کلوب (اتاق Hyun_Woo)_روز):
زمانی که با Min_Jee در اتاقش تنها روبهروی هم نشستهاند و حرف میزنند.
6- (خارجی_طبقه دوم بالکن یک رستوران_روز):
کیوت بازیهای Min_Jee سر میز نهار.
7- (داخلی_اتاق خواب Hyun_Woo_شب):
زمانی که Min_Jee به دیوار تکیه داده است و با حرف Hyun_Woo درباره منشی Pai میخندد.
8- (خارجی_طبقه دوم بالکن یک رستوران_روز):
زمانی که Min_Jee چاقو خورده است و Hyun_Woo او را غرق در خون نشسته روی زمین میبیند.
9- (داخلی_خانه Hyun-Woo (نشیمن)_شب):
زمانی که Hyun_Woo، Min_Jee را روی کتابخانه پرت میکند.
(اتمام مونتاژ)
Hyun_Woo پس از یاد آوری خاطراتش همانطور که دستبند در دستش است سرش را با شرمندگی و ناراحتی پایین میآورد در حالی که حلقه اشک در چشمانش تشکیل شده است.
(داخلی_اتاق خواب Hyun_Woo_شب)
(LATER) منشی Pai با دو تقه به در وارد اتاق میشود.
منشی Pai:
- ببخشید قربان مهمونها کمکم دارند میان... .
Hyun_Woo دستبند را در دست چپش میاندازد.
Hyun_Woo:
- باشه منشی Pai اومدم... .
منشی Pai میخواهد از در خارج شود که صدای Hyun_Woo را میشنود.
Hyun_Woo: (ادامه)
- صبر کن... یه چیزی باید برام تحویل بدی...
(داخلی_ایستگاه پلیس (واحد جرائم خشن)_شب)
مکنه همراه با بستهای وارد بخش میشود.
مکنه:
- رئیس یه بسته داریم... .
رئیس پلیس و Seo_Jun و Chin_Hae متعجب به مکنه نگاه میکنند. Chin_Hae که پشت میزش است میایستد و به سمت مکنه میرود. بسته را از او میگیرد و بازش میکند. Chin_Hae و مکنه هر دو متعجب به داخل بسته نگاه میکند.
رئیس پلیس:
- چی هست؟
Chin_Hae:
- قربان؟
درون بسته نشان داده میشود. چند تا دفتر حساب مالی همراه با چند فلش و یک یادداشت که روی همه آنها قرار دارد. Chin_Hae یادداشت را برمیدارد.
یادداشت:
" مدارک رو که دادم دستتون، میتونید همین امشب همه رو در حال ارتکاب جرم تو خونه من دستگیر کنید
Hyun_Woo "
Chin_Hae و مکنه هر دو متعجب سرشان را بالا میگیرند و رئیس پلیس را نگاه میکنند.
رئیس پلیس:
- درد بگیرید... چی شده؟
(داخلی_ماشین Joon_Soo (در حال حرکت)_شب)
Joon_Soo با عصبانیت در حال رانندگی است که موبایلش زنگ میخورد. دکمه اتصال را میزند.
Joon_Soo:
- چیه؟
مکنه:
- هیونگ... یه اتفاق عجیبی افتاده... .
Joon_Soo:
- چی شده؟
مکنه:
- مدارک و اسناد ارتباطات و تمام معادلات شرکت Jong تو بستهای به پاسگاه پست شده... مثل اینکه خیلی از رؤسای باندهای مختلف امشب تو خونه رئیس Jong حضور دارند، داریم آماده میشیم که با بخشهای دیگه بریم بگیریمشون... .
Joon-Soo که در حال حرکت است ناگهان ترمز می کند و کنار می کشد.
Joon_Soo: (بلند)
- چی؟
(داخلی_بیمارستان (اتاق Min_Jee)_شب)
Min_Jee به هوش میآید و چشمانش را باز میکند. Eun_Ae در اتاق حضور دارد. Eun_Ae به محض به هوش آمدن او متعجب و خوشحال به سمتش میآید.
Eun_Ae:
- به هوش اومدی؟ یه دقیقه صبر کن برم دکتر رو صدا کنم.
و با این حرف در حالی که هول شده است به طرف در میرود.
Eun_Ae (ادامه)
- دکتر... دکتر... .
Min_Jee به سختی سعی میکند روی تخت بنشیند. نگاهش به سمت شیشه اتاق کشیده میشود. لحظهای منشی Pai را پشت شیشه میبیند.
Min_Jee: (زیر لب)
- منشی Pai؟
چشمانش را محکم میبندد و باز میکند. اما این دفعه کسی را پشت شیشه نمیبیند. سرش را تکانی میدهد و به داخل اتاق نگاه میکند. نگاهش به سمت راست اتاق کشیده میشود. میزی کنار تخت سمت راستش قرار دارد. روی میز برگهای از وسط تا شده را میبیند.
Min_Jee: (متعجب)
- این دیگه چیه؟
(داخلی_خانه Hyun_Woo (سالن)_شب)
مردان زیادی در خانه Hyun_Woo جمع شدهاند. همه کت و شلوار پوشیده و آراستهاند. خانه تزئین شده و میزهای کوچک پذیرایی دور تا دور خانه همراه با نوشیدنی و شیرینی رویش گذاشته شده است.
Hyun_Woo با مهمانها در حال خوش و بش است.
مهمان:
- تبریک میگم رئیس Jong با یه تیر دو نشون زدید... هم تجارت میکنید هم تولدتون رو جشن میگیرید... همونطور که از شما انتظار میرفت... .
و با این حرف با چشمانش به انتهای سالن اشاره میکند. Hyun_Woo رد نگاهش را میگیرد و به انتهای سالن نگاه میکند.
انتهای سالن سکویی وجود دارد که اجناس مختلف موزه روی آن به مزایده گذاشته شده است. افراد علاقهمند به خرید پایین سکو همراه با نوشیدنیای ایستادهاند و با هم بحث میکنند.
Hyun_Woo نگاهش را از آنجا بر میدارد.
Hyun_Woo:
- بله البته... .
یک مهمان دیگر:
- تبریک میگم... .
Hyun_Woo:
- ممنونم.
همان لحظه منشی Pai میرسد و Hyun_Woo را مخاطب قرار میدهد.
منشی Pai:
- قربان یه لحظه... .
Hyun_Woo از مهمانها عذر خواهی میکند.
Hyun_Woo:
- ببخشید یه لحظه.
مهمان:
- خواهش میکنم، راحت باشید.
Hyun_Woo همراه با منشی Pai از آنها فاصله میگیرد.
منشی Pai:
- قربان اون افسره Joon_Soo پشت دره اصرار داره شما رو ببینه هر کاریشم کردم نتونستم دکش کنم... .
Hyun_Woo:
- اشکال نداره... خودم ترتیبشو میدم... .
Hyun_Woo با این حرف به سمت در خروج میرود.
(خارجی_جلوی درب خانه Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo از در خارج میشود. Joon_Soo کمی آنطرفتر از در ایستاده است. Hyun_Woo به سمتش میرود. Joon_Soo به محض دیدن او به طرفش گام بر میدارد و یقهاش را میگیرد.
Joon_Soo:
- با Min_Jee چی کار کردی؟
Hyun_Woo:
- آروم باش.
Joon_Soo:
- چرا این کار رو کردی؟ برای همین بهم گفتی ازش مراقبت کنم آره؟
Hyun_Woo:
- آروم باش Joon_Soo اول یقم رو... .
Joon_Soo:
- چطوری تو این وضعیت آروم باشم نامرد چرا انقدر خونسردی لعنتی... اصلاً احساس تاسف میکنی؟
Hyun_Woo یقهاش را از دستان Joon_Soo در میآورد.
Hyun_Woo:
- حق داری... حق داری... ولی بذار برای بعد الان وقتش نیست.
Joon_Soo:
- آره خب، معلوم نیست داری چه غلطی میکنی که! اول Min_Jee بعدشم این جشن مسخره... بهم خبر دادن مدارک شرکتت رو لو دادی... میخوای اینبار چی کار کنی؟
Hyun_Woo:
- تو لازم نیست بدونی.
Joon_Soo:
- لازم نیست؟ اینبار هم میخوای دوباره جون خودتو به خطر بندازی؟ میدونی اگه بفهمند مدارکو لو دادی چی میشه؟
Hyun_Woo:
- نمیفهمند تو نگران نباش... .
Hyun_Woo با این حرف پشتش را به Joon_Soo میکند تا برود که Joon_Soo روبهرویش میآید و دوباره یقهاش را میگیرد.
Joon_Soo:
- تا نگی ولت نمیکنم... پلیسها دارن میان اینجا بفهم... .
Hyun_Woo:
- خوب بیان... خودم دعوتشون کردم... .
Joon_Soo: (با حرص)
- Hyun_Woo؟
Hyun_Woo هم یقهی Joon_Soo را میگیرد.
Hyun_Woo: (عصبی)
- مگه نگفتی همکاری کنم با پلیس همکاری کردم دیگه... بازجویی هم باشه برای بعد جشن... الان هم از اینجا برو نمیخوام اتفاقی برات بیفته... .
Hyun_Woo دستش را روی دست Joon_Soo میگذارد و یقهاش را از دستان او رها میکند.
Hyun_Woo: (ادامه)
- بقیه حرفها بمونه برای بعد... .
Hyun_Woo میخواهد از کنار Joon_Soo عبور کند که Joon_Soo بازویش را میگیرد.
Hyun-Woo: (میغرد)
- بذار برای بع... .
Joon_Soo: (آرام)
- امشب مگه تولدت نیست؟ چی کار داری میکنی؟
Hyun_Woo متعجب و شگفت زده Joon_Soo را نگاه میکند. هر دو لحظهای به هم نگاه میکنند. بعد Hyun_Woo بازویش را از دست Joon_Soo در میآورد و به سمت خانه میرود. Joon_Soo فقط ناراحت رفتنش را تماشا میکند.
Hyun_Woo به داخل سالن میآید و به سمت رئیس Kim گام برمیدارد. (موزیک در حال پخش است)رئیس Kim به محض دیدن او میخندد.
رئیس Kim:
- کجا بودی؟ دیگه کمکم داشتم فکر میکردم قرارمون رو فراموش کردی.
Hyun_Woo:
- چطور ممکنه... .
و با این حرف رئیس Kim را به سمت راهرو هدایت میکند. آن دو به طرف راهرو میروند و از سالن خارج میشوند.
صدای کر کننده موزیک از سالن تا راهرو هم شنیده میشود. Hyun_Woo در حال راهنمایی رئیس Kim به سمت اتاقی است که ناگهان Joon_Soo از در ورود دواندوان وارد راهرو میشود. Hyun_Woo و رئیس Kim هر دو متعجب او را نگاه میکنند. Joon_Soo با دیدن Hyun_Woo همانجا که هست میایستد تا نفسی تازه کند و Hyun_Woo را مخاطب قرار میدهد.
Joon_Soo:
- صبر کن... کارت دارم... .
رئیس Kim با ترس و نگرانی چند قدمی از Hyun_Woo فاصله میگیرد.
رئیس Kim:
- قرار نبود اینطوری به هم کلک بزنیم رئیس Jong!
Hyun_Woo:
- کلک؟
رئیس Kim:
- تو که قبول کردی شر پلیسها رو کم کنی... .
Joon_Soo با شنیدن این حرف ناباورانه Hyun_Woo را نگاه میکند. Hyun_Woo گیج شده است و نمیداند چه بگوید.
رئیس Kim: (ادامه)
- تو که شر یکیشون رو کم کردی... شر اینم کم کن.
و با گفتن این حرف باز چند قدم به عقب بر میدارد. Hyun_Woo مردد نگاهی به رئیس Kim میاندازد و بعد نگاهی هم به Joon_Soo میکند.
Joon_Soo:
- Hyun_Woo... .
Hyun_Woo مردد است و نمیداند چه کند.
رئیس Kim:
- منتظر چی هستی؟ یالا، تا آخر شب که وقت نداریم... .
Hyun_Woo اسلحهاش را که پشتش است بیرون میکشد و به طرف Joon_Soo میگیرد.
Joon_Soo دوباره ناباورانه و بهت زده به Hyun_Woo نگاه میکند.
Joon_Soo: (به آرامی و نامطمئن)
- Hyun-Woo... .
Hyun_Woo به چشمان متعجب او زل میزند. دستانش شروع میکنند به لرزیدن. با ترس به Joon_Soo نگاه میکند.
رئیس Kim:
- د... یالا... قبل از اینکه بقیه رو از حضور یه افسر پلیس تو خونت مطلع کنی... .
Hyun_Woo دستانش بیشتر میلرزد. عرق روی پیشانیاش مینشیند. دست راستش که اسلحه را به دست دارد هم عرق میکند. Hyun_Woo سه انگشت پایینش را که روی بدنه اسلحه است کمی از بدنه جدا میکند و انگشتانش را باز میکند و بعد میبندد. یاد حرف Min_Jee میافتد.
Min_Jee:
- تو که دوستشی هواشو داشته باش باش. میترسم... اتفاقی براش بیفته... خیلی کله شقه!
Hyun_Woo با چشمانی لرزان و ترسان Joon_Soo را نگاه میکند. Joon_Soo هنوز متعجب او را مینگرد. Hyun_Woo در لحظهای ماشه را میکشد و گلوله به سمت Joon_Soo پرتاب میشود. صدای بلند شدن پرتاب گلوله همزمان میشود با برخورد گلوله به سی*ن*هJoon_Soo Joon_Soo چشمانش را میبندد و روی زمین میافتد. به دلیل روشن بودن موزیک در سالن صدای گلوله شنیده نمیشود.
Hyun_Woo بعد از تیراندازی خود، نگاهی به Joon_Soo که روی زمین افتاده میاندازد و بعد اسلحهاش را در لباسش میگذارد و به سمت رئیس Kim برمیگردد.
Hyun_Woo:
- بریم؟
رئیس Kim با خنده سری تکان میدهد و آن دو از راهرو به طرف اتاقی میروند.
(داخلی_خانه Hyun_Woo (اتاقی از اتاقهای همکف)_شب)
Hyun_Woo و رئیس Kim وارد اتاق کوچکی میشوند. اتاق دارای دو مبل و میز وسط مستطیل شکلی است. انتهای اتاق میزی همراه با کامپیوتر روی آن قرار دارد. Hyun_Woo همان کیف قبلی بزرگ را از روی میز کامپیوتر برمیدارد و کنار رئیس Kim روی میز جلو مبل میگذارد.
Hyun_Woo:
- اینم از پولت... .
رئیس Kim:
- هوم... اینم بقیه فیلم...
و با این حرف فلشی را به Hyun_Woo میدهد.Hyun_Woo فلش را میقاپد و مضطرب و سریع به سمت کامپیوتر میرود و فلش را به کامپیوتر وصل میکند و پلی میکند. رئیس Kim هم مبلغ داخل کیف را نگاهی میاندازد. اسکناسهای صد یورویی در دستههای منظم و ردیفی در کیف روی هم قرار گرفتهاند.
Hyun_Woo به مانیتور نگاه میکند. فیلم از یکی از دوربینهای چهار راهای در نزدیکی خانه Hyun_Woo نمایش داده میشود.
فیلمی که نمایش داده می شود:
"همان شخصی که خانم Jong را کشته است. با همان شکل و لباس، نقابش را همانطور که درون ماشین پشت چراغ قرمز ایستاده است بر میدارد."
Hyun-Woo نگاه دقیقی به چهره شخص میاندازد. آن مرد همان بادیگارد رئیس Kim است که Hyun_Woo آن را در شرکت رئیس Kim دیده است. Hyun_Woo سرش را با عصبانیت بالا میگیرد.
Hyun_Woo:
- تو که گفتی پدرم همه رو مجازات کرده؟
Hyun_Woo با این حرف به روبهرویش نگاه میکند. رئیس Kim با دست چپش کیف پول را گرفته است و با دست دیگرش اسلحهاش را به طرف Hyun_Woo نشانه رفته است.
رئیس Kim
- در واقع پدرت هیچوقت نفهمید کار کی بود... بهش قول داده بودم بهش تو پیدا کردن قاتل کمک کنم... .
و با این حرف میخندد. Hyun_Woo با چشمانی به خون نشسته و قرمز به رئیس Kim نگاه میکند.
Hyun_Woo:
- کار تو بود پست فطرت... .
رئیس Kim:
- خیلی احمقی بچه جون... تو هم قراره همونجا بری که پدر مادرت رف... .
هنوز حرف رئیس Kim تمام نشده است که گلولهای به دست راستش که با آن اسلحهاش را گرفته است شلیک میشود.
اسلحه از دست رئیس Kim میافتد و رئیس Kim از درد خم میشود و داد میزند. سرش را بالا میگیرد و غضبناک به Hyun_Woo نگاه میکند.
Hyun_Woo خشمگین تیری به پای راستش میزند که رئیس Kim روی زمین میافتد و کیف از دستش رها میشود. Hyun_Woo به پای چپش هم شلیک میکند و بعد عصبی و خشمگین چند گام به طرف رئیس Kim برمیدارد تا او بهتر در دیدش باشد.
رئیس Kim: (ادامه)
- میخوای انتقام بگیری؟ شلیک کن... منتظر چی هستی؟ شلیک کن... .
Hyun_Woo از خشم میلرزد. قدمی جلوتر برمیدارد و دندانش را روی هم سفت میفشرد. همان لحظه صدای آژیر ماشین پلیس میآید.
رئیس Kim: (ادامه)
- مثل اینکه رفیقهات اومدن... دیر بجنبی این فرصتم از دستت میره... .
Hyun_Woo اسلحهاش را محکمتر میگیرد.
Hyun_Woo: (با حرص)
- فکر میکنی نمیتونم یه گلوله تو اون مغز پوکت فرو کنم.
رئیس Kim:
- چرا... چرا... انجامش بده... زود باش... .
Hyun_Woo با حرص قدری جلوتر میآید. لبش را میگزد و بعد شلیک میکند و بلافاصله از اتاق خارج میشود.
در حال خارج شدن Hyun_Woo از اتاق ما رئیس Kim را میبینیم که در حالی که شانه چپش گلوله خورده است روی زمین دراز کشیده است و میخندد.
(داخلی_خانه Hyun_Woo (راهرو)_شب)
Hyun_Woo وارد راهرو میشود موزیک قطع شده است و صدای تیراندازیهای متعدد به گوش میرسد. راهرو در هم و بر هم است و مهمانی به هم خورده است. همان بادیگاردی که Hyun_Woo در شرکت دیده است، (همان کسی که مادرش را کشته است) دارد به طرف اتاق میآید که با دیدن Hyun_Woo که اسلحه به دست از اتاق خارج میشود دستش را سریع به سمت اسلحهاش میبرد که Hyun-Woo سریع به سمت سی*ن*هاش شلیک میکند. بادیگارد به روی زمین میافتد و آه و نالهاش بلند میشود. Hyun_Woo بالا سر او میرود و کنارش روی دو پا مینشیند. Hyun_Woo سرش را کمی خم میکند تا صدایش شنیده شود.
Hyun_Woo: (آرام)
- میدونم مادرم رو تو کشتی... میتونم همین الان بکشمت... ولی نمیخوام مثل تو یه قاتل باشم... عوضی... .
Hyun_Woo با گفتن این حرف بلند میشود لگدی به پهلوی بادیگارد میزند و به سمت در خروج میرود. سه نفر از رؤسای باند او را میبینند.
یکی از آنها:
- بهمون خ*یانت کردی... لعنت بهت... .
آنها اسلحه را به طرف Hyun_Woo نشانه میگیرند. Hyun_Woo زودتر از آنها میجنبد و به سمتشان نشانه میرود. گلولهها به شانه و پا و بدن آنها اصابت می.کنند اما کسی کشته نمیشود.
Hyun_Woo بعد از تیراندازی به آنها میخواهد به سمت در برود که شخصی از پشت به کتفش تیراندازی میکند. Hyun_Woo در اثر شلیک گلوله، کمی به جلو متمایل میشود و بعد به پشت بر میگردد. آن شخص میخواهد دوباره به او تیراندازی کند که Hyun_Woo زودتر به سمتش تیراندازی میکند و آن شخص به زمین میافتد. (هیچ کدام از شلیکهای Hyun_Woo به سر و قلب نیست و کسی نمیمیرد و فقط زخمی میشود)
Hyun_Woo در حالی که زخمی شده است به سختی خود را از در خارج میکند و وارد حیاط جلویی خانه میشود.
(داخلی_بیمارستان ( اتاق Min_Jee)_شب)
Min_Jee همانطور که نامهی کنار تختش را باز شده در دستش نگه داشته است. چشمانش را بسته است و سعی در تلپورت به خانه Hyun_Woo دارد. چشمانش را محکمتر به هم میبندد و تلاش میکند. فایدهای ندارد. زخمش تیر میکشد. با درد دستش را به زخمش میگذارد و همراه با اخمی چشمانش را سریع باز میکند. کمی به جلو متمایل میشود و نفسهای سنگین و پشت سر هم میکشد. عصبی پتو را کنار میزند و به سختی از روی تخت پایین میآید و به طرف در اتاق گام برمیدارد درحالی که نامه را کنار تخت رها میکند. نامه آهسته به روی زمین میافتد.
(خارجی_حیاط جلویی خانه Hyun_Woo_شب)
در حیاط هم صدای تیراندازی میآید. خلاف کارها با پلیس در گیر شدهاند. بعضیها هم روی زمین افتادهاند و زخمی شدهاند. چند نفر هم مردند. Hyun_Woo چند گام به جلو برمیدارد. شخصی را میبیند که اسلحهاش را به طرف مکنه گروه (جرائم خشن) که حالا او هم آنجا حضور دارد گرفته است. (پلیسها جلیقه پلیسی یا لباس فرم به تن دارند. طوری که مشخص شود پلیس هستند.) Hyun_Woo اسلحه را به طرف آن شخص میگیرد و سریع شلیک میکند. آن شخص با درد به روی زمین میافتد. مکنه لحظهای برمیگردد و Hyun_Woo را میبیند که جان او را نجات داده است. Hyun_Woo به سرعت به طرف چپ میچرخد و شروع به تیراندازی به طرف خلاف کارها میکند. چند نفر روی زمین میافتند.
(داخلی_بیمارستان (سالن)_شب)
Min_Jee به سختی از اتاقش تا سالن بیمارستان آمده است و در حال رفتن به طرف در خروج است. یک دستش را به زخمش گرفته است و در حالی که درد دارد کمرش را خم کرده است و آهستهآهسته به سمت در میرود. Eun_Ae او را میبیند و با شتاب طرفش میآید.
Eun_Ae:
- چی کار میکنی؟ کجا داری میری با این وضع؟
Min_Jee سرش را بالا میگیرد و در حالی که چشمانش پر از اشک شده است التماس میکند.
Min_Jee:
- باید برم... تو رو خدا بذار برم... .
Eun_Ae:
- کجا بری هنوز حالت خوب نشده... چی شده Min_Jee؟
Min_Jee:
- حالم خوبه... بذار برم... خواهش میکنم... .
Eun_Ae مدام التماس میکند که او را بر گرداند و Min_Jee مصمم است که از بیمارستان خارج شود. کشمکش آنها را میبینیم.
خارجی_حیاط جلویی خانه Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo در حال تیراندازی است که اسلحه را به طرف دو تا از افراد خودش میگیرد، (افراد Hyun_Woo به تبعیت از Hyun_Woo به سمت بقیه خلاف کارها شلیک میکنند) افراد به محض دیدن Hyun_Woo که اسلحه را به سمت آنها نشانه رفته است، او را متعجب نگاه میکنند. Hyun_Woo افرادش را تشخیص میدهد و اسلحه را به طرف دیگری نشانه میرود.
Hyun_Woo:
- اینا که افراد خودمن pass... .
Hyun_Woo بعد از چند تیراندازی دیگر خشابش خالی میشود. شخصی به سمتش میآید به ناچار با او درگیر میشود. اسلحهی خالیاش را به سر آن شخص میزند و ضربهای هم به رگ گردنش میزند. آن شخص به روی زمین میافتد. شخص دیگری که نزدیک او ایستاده است اسلحهاش را به سمتش میگیرد. Hyun_Woo به طرف آن شخص میچرخد و دستی را که اسلحه را در دست دارد میگیرد و ضربهای به دستش میزند. آن شخص اسلحه را میاندازد و بعد با پا در شکم طرف میزند.
(داخلی_تاکسی (در حال حرکت)_شب)
Min_Jee مضطرب صندلی عقب کنارپنجره نشسته است و به بیرون نگاه میکند. کنارش Eun_Ae در حال صحبت برای منصرف کردن اوست ولی Min_Jee فقط نگران است و حواسش به بیرون است.
(خارجی_جلوی در حیاط جلویی خانه Hyun_Woo_شب)
تاکسی میرسد و Min_Jee سریع و مضطرب پیاده میشود و به سمت در گام برمیدارد و به Eun_Ae که از تاکسی پیاده شده است و کنار تاکسی ایستاده است و او را صدا میکند محل نمیدهد.
(خارجی_حیاط جلویی خانه Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo در حال درگیری با چند تا از گنگسترها هست. Hyun_Woo کروات شخصی که بهش حمله کرده است را میگیرد و آن را دور گردن آن شخص میچرخاند. شخص دیگری از روبهرو با اسلحه وارد میشود که Hyun_Woo آن شخص را روی شخصی که اسلحه را به سمتش نشانه گرفته است پرت میکند. آن دو با هم به روی زمین میافتند. شخصی از سمت چپ حمله میکند که Hyun_Woo با پا به شکمش ضربه میزند که همان لحظه شخص دیگری از پشت به او نزدیک میشود که Hyun_Woo میچرخد و مشتی هم به او میزند. بعد از چرخشش شخصی از پشت سر اسلحهای را به طرفش نشانه میرود که Hyun_Woo نمیبیند. Hyun_Woo یکدفعه میچرخد که آن شخص ناگهان به سمت او تیراندازی میکند. گلوله این بار به شکمش میخورد. Hyun_Woo به پشت میافتد.
(خارجی_حیاط جلویی خانه Hyun_Woo_شب)
Min_Jee به محل درگیری میرسد و نگران و مضطرب بدون توجه به وضعیت موجود دنبال Hyun_Woo میگردد.
(خارجی_حیاط جلویی خانه Hyun_Woo_شب)
همان شخصی که تیر اندازی کرده است کمی جلوتر میآید و میخواهد دوباره تیراندازی کند که Hyun_Woo اسلحهای را کنارش روی زمین میبیند. آن را بر میدارد . نیم خیز میشود و قبل از اینکه آن شخص بتواند Hyun_Woo را بزند. به سمت او تیراندازی میکند. آن شخص روی زمین میافتد. Hyun_Woo وقتی از افتادن او مطمئن میشود. به روی زمین پهن میشود و نفسهای سنگین میکشد. همان لحظه Min_Jee به بالا سر او میرسد. Min_Jee وحشت زده و ترسان او را صدا میکند.
Min_Jee:
- Hyun-Woo ...Hyun-Woo... .
Hyun_Woo با دیدن او که بالا سرش است. نگران و مضطرب میشود و او را نگاه میکند.
Hyun_Woo:
- اینجا... چی کار میکنی؟ چرا اومدی اینجا؟
Min_Jee گریهاش میگیرد.
Min_Jee:
- زخمی شدی... .
Hyun_Woo بازوهای او را میگیرد و سعی میکند بنشیند.
Hyun_Woo:
- از اینجا برو Min_Jee... خطرناکه... از اینجا برو... .
Min_Jee: (گریان)
- تو نگران خودت باش... چی کار کردی با خودت.
Hyun_Woo تلاش میکند بنشیند اما بیفایده است.
Min_Jee: (ادامه)
- آروم باش... انقدر حرکت نکن... .
و با این حرفش دستش را روی زخم شکم او میگذارد و فشار میدهد که داد Hyun_Woo در میآید.
Min_Jee: (ادامه)
- داره فقط ازت خون میره... .
Hyun_Woo بدون توجه به وضع خودش دستان خونیاش را به آستین Min_Jee میزند و آستینش را میگیرد.
Hyun_Woo:
- نامرئی شو... نه یعنی غیر قابل لمس شو.. زود باش... .
Min_Jee:
- تو الان لازم نیست تو این وضع نگران من باشی... حرف نزن خواهش میکنم... .
Hyun_Woo: (با صدای التماس گونهای)
- Min_Jee... .
Min_Jee: (عصبی)
- نمی تونم... خودم اومدم... .
Hyun_Woo با شنیدن این حرف از شرمندگی سرش را به روی زمین میگذارد و چشمانش را لحظهای روی هم فشار میدهد و لبش را میگزد. Min_Jee نگاهش به دست چپ Hyun_Woo میافتد و دستبندی که به او داده است را میبیند. Min_Jee در آن وضع و حال لبخند ملیحی به لبش مینشیند. Hyun_Woo دوباره Min_Jee را نگاه میکند.
Hyun_Woo: (ناراحت)
- چرا اومدی، من حتی زخمیت کردم... Min_Jee چی کار میکنی؟
Min_Jee:
- حرف نزن انقدر... .
Hyun_Woo به پهلوی او نگاه میکند.
Hyun_Woo: (با چشمانی ناراحت و شرمنده)
- خوبی؟
Min_Jee:
- آره خوبم... نگران نباش... .
Hyun_Woo:
Min_Jee... من خیلی شرمندم... .
Min_Jee:
- یه بار گفتی بسه!
Hyun_Woo:
Min_Jee من لیاقت... .
هنوز حرف Hyun_Woo تمام نشده است که او ناگهان شخصی را میبیند که کمی آنطرفتر اسلحهاش را به سمت Min_Jee که روبهرویش است نشانه رفته است. Hyun_Woo وحشت زده میشود. همان لحظه شخص شلیک میکند. Hyun_Woo فرصتی برای شلیک به او ندارد. یکدفعه و خیلی سریع از جایش بلند میشود و بازوهای Min_Jee را میگیرد و او را میچرخاند و خود نیز میچرخد و روی Min_Jee و پشت به اسلحه قرار میگیرد. گلوله سریع به پشت Hyun_Woo برخورد میکند و Hyun_Woo چشمانش را میبندد و بیهوش روی Min_Jee میافتد. Min_Jee که از این حادثه بیش از پیش وحشت کرده است با ترس و ناباوری به Hyun_Woo که به شانهاش تکیه داده است نگاه میکند. همان لحظه Chin_Hae تیری به آن شخص میزند او به روی زمین میافتد. Min_Jee وحشت زده بلند میشود و Hyun_Woo را روی زمین میگذارد و شروع میکند به صدا کردن او.
Min_Jee:
- Hyun_Woo ...Hyun_Woo... .
با ترس و وحشت او را صدا میزند و تکان میدهد. رئیس پلیس و Seo_Jun و Chin_Hae و مکنه به سمت او میآیند. Seo_Jun و مکنه Min_Jee را که بالا سر Hyun_Woo نشسته است از بازوهایش میگیرند و بلند میکنند.
رئیس پلیس:
- تو اینجا چی کار میکنی؟ خطرناکه... .
Seo_Jun:
- باید همین الان از اینجا بری.
Min_Jee که می.بیند دارند او را از Hyun_Woo دور میکنند بیشتر میترسد و شروع به گریه میکند.
Min_Jee: (همراه با گریه)
- تو رو خدا ولم کنید... ولم کنید، باید اینجا باشم Hyun_Woo ...Hyun_Woo به من احتیاج داره... .
Chin_Hae:
- خودمون بهش رسیدگی میکنیم... تو لازم نکرده اینجا باشی... .
Min_Jee شروع به جیغ و داد میکند. مدام تلاش میکند که از دست آنها رها شود. مدام پشت سر هم Hyun_Woo را صدا میکند. همراه با این درگیریها صدای Hyun_Woo را میشنویم.
متن نامه صدای Hyun_Woo:
«Min_Jeea نمیدونم حق نوشتن این نامه رو دارم یا نه ولی... میخواستم بهت بگم که من واقعاً متاسفم... به خاطر نامردیای که در حقت کردم... واقعاً متاسفم... نمیدونم چهجوری برای کاری که در حقت کردم عذر خواهی کنم... نمیدونم چی بگم آروم بشی... من یه عوضی بیش نیستم... واقعاً متاسفم... و بابت تمام لطفهایی که در حقم کردی ازت ممنونم... ممنونم که به منی که لیاقت تو رو ندارم بیمنت محبت کردی و شرمندهام که حتی درکتم نکردم. امیدوارم اگر امشب زنده موندم تو زندان به ملاقاتم نیای... دیگه هیچوقت خودت رو برای یه عوضی و نامرد مثل من به زحمت ننداز... بابت همه چیز ممنونم... .»
بعد از تمام شدن نامه، Min_Jee هنوز دارد با گریه تلاش میکند از دستان آنها خلاص شود که ناگهان انفجار مهیبی پشت آنها در طرف ساختمان رخ میدهد. انفجار همراه است با صدای بلندی که باعث میشود همه (رئیس کیم، Min_Jee ، مکنه ، Seo_Jun و Chin_Hae) سرشان را بدزدند و سرشان را نا خودآگاه خم کنند. همه برای لحظهای با ترس به سمت خانه Hyun_Woo نگاه میکنند.
Seo_Jun:
- این انفجار دیگه چی بود؟
رئیس پلیس:
- اصلاً معلوم هست اینجا چه خبره؟
مکنه زودتر از همه سرش را برمیگرداند و به Hyun_Woo نگاه میکند. اما متعجب میشود دستش را بالا میآورد و انگشت اشارهاش را به جلو نشانه میرود.
مکنه: (مات و مبهوت همراه با لکنت)
- ن... نیست... نیست.
رئیس پلیس و Chin_Hae نگاهش میکنند.
رئیس پلیس:
- چی نیست بچه هان؟
مکنه: (با لکنت)
- اونجا... اونجا... .
همه به جایی که او اشاره کرده است نگاه میکنند و ناگهان همه متعجب میشوند. Min_Jee هم سرش را برمیگرداند، او هم وحشت زده به روبهرویش نگاه میکند.
پیکر Hyun_Woo در جایی که افتاده بود ناپدید شده است.
(داخلی_یک ماشین شاسی بلند (پارک شده در خیابان)_شب)
Joon_Soo پشت ماشین بیهوش افتاده است. چشمانش را باز میکند و دور و اطرافش را نگاه میکند. پیشانیاش را میگیرد و بلند میشود. با گیجی به اطراف چشم میدوزد. متوجه میشود درون یک ماشین افتاده است. یکدفعه یاد تیراندازی Hyun_Woo میافتد و سریع زیر لباسش را نگاه میکند. گلوله به جلیقه نجات زیر لباسش خورده است و او آسیبی ندیده است. قدری تامل میکند و ناگهان چیزی به ذهنش میرسد. فلش بک:
(خارجی_جلوی در خانه Hyun_Woo_شب)
Hyun_Woo در حالی که عصبی است و یقهی او را گرفته است نیم نگاهی به زیر لباس Joon_Soo میاندازد و متوجه جلیقه نجات او میشود.
(داخلی_خانه Hyun_Woo (راهرو)_شب)
Hyun_Woo اسلحه را به طرف Joon_Soo گرفته است. نگاهش به طبقهی بالا خانهاش میافتد که یکی از افراد رئیس Kim متوجه Joon_Soo میشود و اسلحهاش را در میآورد و از همانجا سر Joon_Soo را هدف قرار میدهد. Hyun_Woo پیش دستی میکند و قبل از آن شخص به سمت Joon_Soo تیراندازی میکند. اتمام فلش بک (بازگشت به زمان حال)
Joon_Soo با یاد آوری این خاطرات بی اختیار سرش را تکان میدهد و میخندد. همان لحظه صدای موبایل Joon_Soo بلند میشود. Joon_Soo آن را از جیبش خارج میکند و از ماشین پیاده میشود.
(خارجی_خیابان (کنار ماشین شاسی بلند)_شب)
Joon_Soo از ماشین خارج میشود و دور و اطراف را نگاه میکند. ماشین کنار جادهای همینطور رها شده است. موبایلش را جواب میدهد. Joon_Soo:
- بله؟ مکنه:
- هیونگ کجایی؟ یه درگیری بزرگ تو خونه Hyun_Woo اتفاق افتاد. Joon_Soo: (متعجب)
- چی شده؟ مکنه:
- الان تموم شده. همه رو بردیم یا بیمارستان یا پاسگاه... هیونگ ولی راستش یه نفر رو نتونستیم بگیریم. Joon_Soo:
- کی؟ مکنه:
- هیونگ رئیس Jong گم شده! Joon_Soo: (متعجب و درحالی که داد میزند)
- چی؟
(داخلی_ایستگاه پلیس(واحد جرائم خشن)_روز)
رئیس پلیس و Seo_Jun و Chin_Hae و مکنه در بخش حضور دارند. پاسگاه بههم ریخته است و سر و وضع همه داغون و خسته است. همه پشت میز خود نشستهاند. مکنه خمیازهای میکشد و دستانش را به سمت عقب قلاب میکند. مکنه:
- قربان میتونیم بریم خونه؟ تمام شب کار کردیم... . Seo_Jun:
- حداقل امروز رو بهمون مرخصی بدید! رئیس پلیس: (میغرد)
- حرف نباشه... کلی آدم مونده که باید ازشون بازجویی بشه... . Chin_Hae:
- مثلاً دیشب عملیات سنگیم داشتیم ها! Seo_Jun:
- ای بابا... . مکنه:
- همیشه زور میگید... .
همان لحظه در بخش باز میشود و Joon_Soo هراسان وارد بخش میشود. همه به سمت او میچرخند. Seo_Jun:
- چه عجب بالاخره آقا تشریف اوردن... . Chin_Hae:
- خیلی زود اومدی واقعاً... . Joon_Soo: (هراسان و مضطرب)
- چی شده؟ Seo_Jun:
- درگیری دیشب بود... . رئیس پلیس:
- بسه... مزه نریزید... .
و با این حرف به سمت Joon_Soo میآید. رئیس پلیس: (ادامه)
- کجا بودی تو دیشب؟ Joon_Soo:
- بیهوش شده بودم. Seo_Jun:
- بله آقا میخوابند ما باید بریم وسط آتیش و از Min_Jeeشون مراقبت کنیم... . Joon_Soo: (متعجب)
- Min_Jee ،Min_Jee مگه اونجا بود؟ Seo_Jun:
- بله... دیشب ضیافتی بود که نگو... اگه یکم دیر میرسیدیم مثل رئیس Jong باید جنازش رو پیدا میکردیم... .
Joon_Soo از این حرف وحشت زده میشود. Joon_Soo:
- جنازه؟ Chin_Hae:
- شلوغش نکن جنازه کجا بوده. ممکنه هنوز زنده باشه.. .
Joon_Soo رئیس پلیس را که جلویش است پس میزند و به سمت مکنه بر میگردد. Joon_Soo:(عصبی)
- جریان چیه؟ پشت تلفن که گفتی گمش کردین الان این حرف یعنی چی؟
مکنه از عصبانیت او میترسد و چیزی نمیگوید و فقط Joon_Soo را نگاه میکند. Chin_Hae:
- آره نمرده Joon_Soo، آروم باش... گمش کردیم... . Seo_Jun: (آرام زیر لب جوری که فقط خودش بشنود)
- آره گمش کردیم فقط جنازش رو! اونم وسط عملیات! مکنه: (آرام)
- دست به گم کردنمون خوبه!
رئیس پلیس Joon_Soo را کنار میکشد. رئیس پلیس:
- شانس آوردیم تو این یک سال خیلی خراب نکرده... (مکث/آرامتر) ببین با قاضی HAN حرف زدم... . Joon_Soo:
- قاضی HAN؟! رئیس پلیس:
- پسر عموم رو میگم، راضی شده به خاطر کمک بزرگی که دوستت انجام داده براش سه سال حکم تعلیقی ببرنند... . Chin_Hae:
- خیلی زود اقدام نکردید قربان؟! Seo_Jun:
- اول ثابت کنید زندست بعد درباره حکمش بحث میکنیم.
بعد از گفتن این حرف، رئیس پلیس و Chin_Hae و مکنه با هم یک صدا سرش داد زدند:
- اه... بسه تو هم... .
Joon_Soo با دهانی باز و با ترس فقط آنها را نگاه میکند.
(داخلی_بیمارستانی در ایتالیا (اتاق Hyun-Woo)_روز)
Hyun_Woo روی تخت بیمارستان خوابیده است، چشمانش را باز میکند و دور و اطراف را نگاه میکند. سرمی به دستش وصل است. سعی میکند روی تخت بنشیند. در باز میشود و منشی Pai همراه با سبد گلی در دست وارد میشود. Hyun_Woo به سمت او میچرخد. منشی Pai سبد گل را به سمت انتهای اتاق میبرد آن را کنار دسته گلهای دیگر (که بعضی بزرگ و بعضی کوچیکاند) کنار دیوار میگذارد.
SUPERIMPOSE: (یک ماه بعد، ایتالیا) منشی Pai:
- قربان بیدار شدید بالاخره... .
Hyun_Woo پیشونیاش را با دستش میگیرد. Hyun_Woo:
- منشی Pai چی شده؟ من کجام؟ منشی Pai:
- ایتالیا قربان... . Hyun_Woo: (متعجب)
- ایتالیا؟ منشی Pai:
- بله قربان خودتون بهم دستور دادید بیام ببرمتون! Hyun_Woo: (متعجب)
- من؟
ناگهان Hyun_Woo چیزی یادش میآید. فلش بک:
بعد از تیر خوردن Joon_Soo Hyun_Woo و رئیس Kim به سمت اتاق مورد نظر میروند که منشی Pai از در داخل میآید و وارد راهرو میشود. منشی Pai:
- قربان نامه رو رسوندم.
Hyun_Woo به سمت اتاق مورد نظر اشاره میکند و رئیس Kim را مخاطب قرار میدهد. Hyun_Woo:
- شما اول بفرمایید من میام.
رئیس Kim تنها به سمت اتاق می.رود. Hyun_Woo وقتی از دور شدن رئیس Kim مطمئن میشود، رویش را به سمت منشی Pai میچرخاند. Hyun_Woo: (ادامه)
- منشی paiبرو Joon_Soo رو بردار از اینجا ببر.
منشی Pai نگاهی به Joon_Soo میاندازد. منشی Pai:
- مرده قربان؟! Hyun_Woo:
- نه نمرده... این حرفها چیه میزنی. برش دار ببر ممکنه اینجا درگیری بشه خطرناکه... . منشی Pai:
- قربان امکان نداره... من باید پیشتون باشم از شما مراقبت کنم. Hyun_Woo:
- میگم برو منشی Pai. منشی Pai:
- قربان نمیتونم شما رو تنها بزارم. Hyun_Woo:
- باشه ببرش بعد بیا دنبال من. منشی Pai: (معترض)
- قربان اگه تا اون موقع چیزیتون بشه چی؟
Hyun_Woo کلافه میشود. Hyun_Woo:
- خب زود بیا.
منشی Pai بالا سر Joon_Soo میرود تا او را بلند کند. Hyun_Woo به سمت اتاق میرود که صدای منشی Pai را میشنود. منشی Pai: (به حالت بامزهای نگران است)
- قربان... تا من نیومدم نمیرید لطفاً!
Hyun_Woo سرش را تکانی میدهد و منشیpai او Joon_Soo را روی زمین میکشد تا از راهرو خارج کند.
بعد از شنیدن انفجار وقتی که حواس همه به سمت خانه پرت است منشی Pai مضطرب و گریان بالا سر Hyun_Woo میآید. Hyun_Woo را که چشمانش بسته است از بازوانش میگیرد و تنهاش را از روی زمین بلند میکند. منشی Pai:
- قربان به خاطر خونه معذرت میخوام... مجبور بودم حواسشون رو پرت کنم... الان از اینجا میبرمتون نگران نباشید.
Hyun_Woo همچنان چشمانش بسته است. منشی Pai نگاهی به آنها که حواسشان پرت است میاندازد و شروع به کشیدن Hyun_Woo به روی زمین میکند. اتمام فلش بک ( بازگشت به زمان حال)
Hyun_Woo با یاد آوری آن خاطرات خندهاش میگیرد. Hyun_Woo:
- از دست تو منشی Pai.
Hyun_Woo نگاهش را به دست چپش میدوزد و دستبندی که Min_Jee به او داده است را میبیند، لبخندی میزند و دستبند را با دست راستش چند لحظه لمس میکند. بعد سرم وصل شده به دستش را میکند و سعی میکند از تخت پایین بیاید که صدای منشی Pai را میشنود. منشی Pai کمی جلو میآید و او را مخاطب قرار میدهد. منشی Pai:
- قربان چیکار میکنید؟ Hyun_Woo:
- ایتالیا موندن کافیه میخوام برگردم کره. منشی Pai:
- قربان الان؟ اون هم بعد یک ماه؟ Hyun_Woo: (متعجب)
- من یک ماه بیهوش بودم؟ (مکث/زیر لب) پس فکر کنم دیگه کافی باشه.
Hyun_Woo میخواهد از تخت پایین بیاید که ایندفعه منشی Pai جلوتر میآید و مانع میشود. منشی Pai:
- قربان امکان نداره بذارم. Hyun_Woo:
- میخوام برم Min_Jee و Joon_Soo رو ببینم. (مکث) راستی حالشون خوبه؟ منشی Pai:
- حال جفتشون خوبه قربان. ولی حال شما ممکنه بد بشه اگه برید کره... .
Hyun_Woo متعجب نگاهش میکند. منشی Pai (ادامه)
-دیدن دوستاتون شاید خوشحالتون کنه ولی دیدن زندان هم میتونه شما رو خوشحالتر کنه.
Hyun_Woo که تازه یادش میآید چه اتفاقی ممکن است برایش بیفتد خودش دوباره روی تخت مینشیند. Hyun_Woo:
- آخآخ راست میگی، تحت پیگردم نه؟ حالا که فکرش رو میکنم زیاد تمایلی به دیدنشون ندارم.
منشی Pai که از حرف Hyun_Woo راضی به نظر میرسد دستانش را به پشت قلاب میکند و روی هم قرار میدهد و سرش را به معنی تایید حرف Hyun_Woo دو دفعه به پایین خم میکند. Hyun_Woo: (ادامه)
- میگم مطمئنی تحت پیگردم؟ منشی Pai:
- قطعاً قربان شک نکنید! Hyun_Woo:
- البته یه ذره نامردیهها من در برم بقیه بیفتند هلفدونی! (مکث) ایش ولش کن ما که دوباره قرار نیست خلاف کنیم.
منشی Pai حواسش نیست و سرش را اول به معنی موافقت حرف Hyun_Woo تکان میدهد و بعد متعجب Hyun_Woo را نگاه میکند و به سمت گلها اشاره میکند. منشی Pai: (متعجب)
- قربان فکر کردید این گلها از طرف کین؟ Hyun_Woo: (موشکافانه)
- از طرف اونهایی که لوشون دادم؟! منشی Pai:
- دقیقا! خیلی سلام رسوندند گفتند منتظرشون باشیم!
Hyun_Woo به حرف او توجه نمیکند و همانطور که روی تخت نشسته است متفکرانه دستبند را لمس میکند و منشی Pai را مخاطب قرار میدهد. Hyun_Woo:
- ولی منشی Pai فکر میکنم نیاز به یه اعلام حضور دارم.
(خارجی_ایستگاه پلیس (جلوی درب ورودی)_روز)
Joon_Soo از در خارج میشود. از پلهها در حال پایین آمدن است که شخصی از افسران پاسگاه او را میبیند و به طرفش میآید. افسر:
- قربان، یه بسته دارید... داشتم میاوردم بخشتون.
Joon_Soo روی پله متوقف میشود. Joon_Soo:
- از طرف کیه؟ افسر:
- نمیدونم قربان از ایتالیاست.
Joon_Soo متعجب آن را از افسر میگیرد و در آن را باز میکند. افسر میرود.
داخل بسته نصف گردنبند Hyun_Woo همراه با بندی که به آن وصل شده است در بسته قرار دارد. Joon_Soo گردنبند را برمیدارد. Joon_Soo: (متعجب)
- گردنبند Hyun_Woo... .
گردنبند را بالا میآورد و به آن نگاهی میاندازد که متوجه برگهای کف بسته میشود. برگه را بیرون میآورد. متنی که در برگه نوشته شده است نشان داده میشود. برگه:
" بهخاطر آخرین بار که همو دیدیم شرمندم رفیق و ازت ممنونم، خیلی بهت بدهکارم. خواهشاً دنبالم نگرد بذار یه مدت آزاد باشم بعد خودم یه فکری میکنم برای محکومیتم. شاید اومدم کره دوباره. این گردنبندم برای تو، فکر میکنم اون کسی که برام عزیزه رو پیدا کردم. Hyun_Woo "
Joon_Soo لبخندی میزند. Joon_Soo: (ادامه)
- مثل اینکه نمیدونه پرونده بسته شده.
و دوباره به گردنبند نگاه میکند. Joon_Soo: (زیر لب)
- این چرا نصفهست؟
همان لحظه صدای Min_Jee را میشنود. Min_Jee:
- هی بازرس داری چی کار میکنی، بجنب مجرم در رفت.
Joon_Soo سرش را بالا میآورد و Min_Jee را میبیند که نفسنفس زنان کمی آنطرفتر روبهرویش ایستاده است. Min_Jee: (ادامه)
- مجرم از پاسگاه فرار کرده، بجنب تا در نرفته! Joon_Soo:
- تو مگه قرار نبود دیگه از این کارها نکنی؟ دیگه قدرتت رو که نداری. Min_Jee:
- همینطوری هم از پس خودم بر میام.
Joon_Soo نگاهش به سمت گردنبند در دستش می افتد. Joon-Soo از همان جا گردنبند را بالا می گیرد. Joon_Soo:
- Min_Jee ،Hyun_Woo.
Min_Jee بین کلامش میپرد. Min_Jee:
- میدونم زندهست بجنب.
Joon_Soo یکدفعه از همانجا متوجه نصف دیگر گردنبند در گردن Min_Jee میشود. لبخندی میزند. Min_Jee: (ادامه)
- گفته شاید برگرده... فعلاً بهش وقت بدیم، بجنب مجرم در رفت.
و با این حرف Min_Jee شروع به دویدن میکند. Joon_Soo دوباره به نامه نگاهی میاندازد. Joon_Soo: (زیر لب و معترض)
- نامرد نامشو کپی پیس کرده! نکرده یه ذره متفاوت بنویسه!
همان لحظه Joon_Soo صدای Seo_Jun را از سمت چپش میشنود. Seo_Jun:
- علاقش برای به زندان رفتن قابل تحسینه.
Joon_Soo سرش را بالا میگیرد و به سمت چپش نگاه میکند. Seo_Jun کنار او ایستاده است و دارد به نامه نگاه میکند، همین که نگاه Joon_Soo را روی خودش میبیند، نگاهش را از نامه به سمت Joon_Soo سوق میدهد. Seo_Jun: (ادامه)
- نامه Min_Jee رو که یادته.
قبل از اینکه Joon_Soo چیزی بگوید نامه از دستش به سمت راست کشیده میشود. Joon_Soo سرش را به سمت راست میچرخاند. مکنه کنارش ایستاده است و نامه را از دستش قاپیده است. پشت مکنه هم Chin_Hae روی پله بالایی ایستاده است. هر دو به نامه خیره شدهاند. مکنه:
- او... هیونگ دوستت زندهست. Chin_Hae:
- اینو الان نباید به رئیس نشون بدیم نه؟!
همان لحظه Min_Jee آنها را صدا میکند. Min_Jee:
- بجنبید دیگه چرا معطلاید؟ Chin_Hae:
- رئیس بفهمه مجرم از پاسگاه فرار کرده بدبخت میشیم، ما رفتیم.
و با این حرف به پشت مکنه میزند. مکنه فوری نامه را به Joon_Soo میدهد. مکنه:
- شرمنده هیونگ.
و با این حرف او هم شروع میکند به دویدن. Chin_Hae هم پشت سر مکنه میدود. Chin_Hae:
- اومدیم.
Joon_Soo هاج و واج از کار آنها، همانجا که ایستاده است دویدن آن دو را نگاه میکند که Seo_Jun دهانش را به گوش او نزدیک میکند. Seo_Jun: (آرام)
شما نمیدوی؟!
Joon_Soo سرش را میچرخاند و لحظهای Seo_Jun را نگاه میکند و بعد سرش را به معنی نکوهش کار آنها تکان میدهد و او هم شروع به دویدن میکند. Seo_Jun همانطور روی پله میماند. Seo_Jun: (ادامه)
- بقیشو میسپارم به شما بچهها!
همان لحظه رئیس پلیس از در خارج میشود و جلوی در میایستد. رئیس پلیس: (داد میزند)
- مجرم فرار کرده؟!
Seo_Jun رویش را بر میگرداند و به رئیس پلیس که بالاتر از او ایستاده است نگاه میکند. رئیس پلیس به Seo_Jun چشم میدوزد. رئیس پلیس: (ادامه)
- حین بازجویی؟! (بلندتر) اونم از بخش من! (داد میزند) کار کدومتون بوده؟!
Seo_Jun آب دهنش را قورت میدهد. رئیس پلیس: (آرام درحالی که ادای Seo_Jun را در میآورد)
- شما نمیدوی؟!
Seo_Jun به پشت میچرخد و مضطرب شروع به دویدن میکند. Seo_Jun: (داد میزند)
- بچهها صبر کنید منم بیام.
Min_Jee، Joon_Soo، مکنه، Chin_Hae و Seo_Jun را از نمای بالا میبینیم که دنبال مجرمی در محوطه پاسگاه میدوند.
مکنه و Chin_Hae اورا Seo_Jun مخاطب قرار میدهند. مکنه:
- سونبه تو همیشه آخرین نفری! Chin-Hae:
- باز خوبه اومده!
Joon_Soo همچنان که پشت Min_Jee در حال دویدن است، Min_Jee را مخاطب قرار میدهد. Joon_Soo: (در حالی که صدایش کم میشود)
- افسرهای در ورود میگیرنش نیازی به این همه دویدن نیست! Min_Jee: (در حالی که صدایش کمتر میشود)
- غرغرو باز شروع کردیها تنبل شدی! بجنب.
SUPERIMPOSE: فرزندان لزوماً به آیین والدینشان نیستند و هر کسی میتواند سرنوشتش را آنطور که خودش میخواهد بسازد.
SUPERIMPOSE: عشق حقیقی ناامیدترین انسانها را هم عاشق زندگی میکند.