جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 23,662 بازدید, 238 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- زود باش می‌خوام بیام برم حمام.
- تو خونه به این درندشتی فقط یه حمام داری؟!
- آره، باید چند تا باشه مگه؟ یه نفر بودم دیگه.
- خوب از این به بعد دو نفری باید دو تا باشه.
- دیگه چند وقت دیگه زن من میشی باهم می‌ریم.
تقریباً با جیغ گفتم:
- گمشو برو بیرون.
با خنده رفت بیرون.
رفتم در رو بستم اومدم با خیال راحت لباس‌هام رو پوشیدم. رو تخت دراز کشیدم موهام رو نمی‌تونم سشوار کنم حالش رو ندارم بی‌خیال، موهای خیسم رو پهن کردم رو بالشت.
در زده شد:
- بیام تو؟
- آره بیا.
در رو باز کرد اومد تو من رو نگاه کرد.
- با موهای خیس نخواب، بزار من برم حمام بیام برات سشوار کنم.
- باشه.
رفت لباس برداشت رفت حمام، چشم‌هام سنگین شد و افتاد رو هم… .
با چکه کردن آب رو صورتم صورتم جمع شد و چشم‌هام رو باز کردم، آیدین با موهای خیس خم شده بود رو صورتم و بالا تنه‌اش بود، کامل نگاهش کردم شلوارک تنش بود!
- از خواب بیدارم کردی.
- نتونستم خودمو نگه دارم، ناژ شدی تو خواب.
- خوب باشه موهاتو خشک می‌کردی بعد، همش چکید رو صورتم.
- قربون تو برم من، خانوم ناز خودم. خیلی خودمو نگه داشتم از این جلوتر نرم.
- وا، پاشو برو اون‌ور هیز بدبخت.
خندید.
- اصلاً دوست دارم هیزی خانوممو بکنم.
- آقای هیز، هیزی تو بذاری برای بعد خوابم میاد.
- موهاتو خشک می‌کنم بعد بخواب باشه؟
- باشه زود باش.
- پرو رو نگاه.
بی‌صدا خندیدم.
سشوار رو زد به برق و شروع کرد به خشک کردن موهام، شونه‌م رو از توکیفم برداشته بود و داشت موهام رو شونه می‌کرد، چه‌قدر با دقت کارش رو انجام می‌داد.
با خاموش شدن سشوار یه دست روموهام کشیدم، نرم‌تر از همیشه بود و ‌تر.
- دستت درد نکنه.
- خواهش می‌کنم عزیزم.
- خوابم پرید.
- اشکال نداره.
- تو تو این سرما چرا شلوارک پاته؟! چرا لباس نداری؟!
- تو خونه گرمه.
- باشه باز سرما می‌خوری، پا زودتر سرما رو می‌گیره آدم از پا سرما می‌خوره.
- اوهو خانوم دکتر این اطلاعات کم‌یاب رو از کجا یابیدی؟
- زهرمار مسخره من مطالعه‌ام خیلی زیاده.
- بله‌بله حق با شماست ولی من گرممه.
- پَر و پاچه رو انداختی بیرون مراعات منو هم نمی‌کنی.
- نکه تو خیلی بَدت هم میاد.
- بی‌شعور مگه من مثل توام؟
- نگو که اصلاً اهلش نیستی.
- نوچ نیستم اشتب گرفتی.
پیشونیم رو بوسید و گفت:
- قربون خانوم با حیام برم.
- خدا نکنه.
از روی تخت بلند شد و رفت سمت در.
- بلند شو زنگ بزنم غذا بیارن شام بخوریم، فردا باید بریم پایگاه، می‌خوام لباست رو عوض کنم.
با ذوق پریدم رو تخت:
- راست میگی؟!
- اوهوم.
- هورا.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
شروع کردم به بالا پایین پریدن رو تخت، صدای تخت دراومد!
- بچه شدی رها؟ تختم شکست بیا پایین.
- نمی‌خوام، هوراهوراهوراهوراهورا.
اومد سمتم اومد رو تخت سعی کرد من رو بگیره ولی از زیر دستش هی فرار می‌کردم می‌رفتم اون‌ور تخت، یهو دستم رو کشید و پرت شدم عقب سمتش و افتادم روش و باهم افتادیم رو تخت. سرم محکم خورد به چونه‌اش آخش دراومد.
- چی شد؟ دردت گرفت؟
همون‌جوری برعکس شدم و روبه‌روش بودم رو شکمش صورتم مقابل صورتش بود، دست زدم به چونه‌اش که چهره‌اش درهم شد.
- خیلی درد می‌کنه؟
- نه، ولش کن.
دست‌هاش رو دورم حلقه کرد و من رو بیشتر به خودش فشار داد!
- آیدین ولم کن.
- خیلی پررویی. باید جریمه چونه‌ام رو بدی.
- چه جریمه‌ای؟ نشکسته که خدا رو شکر.
- تو فکر کن شکسته من جریمه می‌خوام.
- برو بابا همینم مونده جریمه بدم به تو.
- بله باید بدی، جریمه‌ من فرق داره.
- چه فرقی داره، سوء استفاده گر؟
- من لب‌های خوشگلت و می‌خوام.
- برو بابا، همون چند باری که به زور گرفتی بَسِته.
- به زور؟ باور کنم تو هیچ لذتی نبردی؟ مگه میشه.
- حالا هیچی هم که نه، ولی غرق در لذت هم نشدم.
- ولی من شدم ‌و می‌خوام باز هم بشم توهم مجبوری.
- اون‌وقت کی من رو مجبور به این‌کار میکنه؟ تو؟
- بله درست فهمیدی. افرین به خانوم باهوش خودم.
- نمی‌خوام حالا که این‌جوری شد نمی‌دم بهت اوم.
- بی‌خود اصلاً به تو چه؟ مال خودمه می‌خوامش.
- کی گفته مال توعه؟ مال منه به توهم نمی‌دمش.
- به زور می‌گیرمش تو فکرت رو مشغول نکن.
و لب‌هام رو اسیر خودش کرد و همچنان کمرم رو محکم گرفته بود که در نرم، یکم طول کشید تا من هم همراهیش کنم؛ کلاً دیر لود میشم همه می‌دونن این رو… .
بالاخره دل از لب‌هام کند و تونستم یه نفس عمیق بکشم، باز هم لرز افتاده بود به تموم تنم. همون‌جوری بلند شد نشست و من رو هم تو بغلش نگه داشت، الان تو به تاج تخت تکیه داده بود پاهاش دراز بود و من هم همون‌جوری روی پاهاش نشسته بودم و پاهام روی پاهاش افتاده بود.
- رها خوبی؟ چرا بذز داری می‌لرزی؟
- خوبم، نمی‌دونم چرا این‌جوری میشم.
- مطمئنی خوبی؟ باید بریم دکتر شاید یه چیزی هست که این‌جوری میشی بی دلیل که نمی‌شه.
- نه نمی‌خواد از دفعه اول خیلی بهتر شدم کم‌کم از بین میره به‌خاطر هیجانه فکر کنم خوبم عزیزم.
- مطمئن؟
- اوهوم.
پیشونیم رو بوسید و محکم بغلم کرد، این‌قدر فشارم داد که صدام دراومد:
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- له شدم آیدین.
- نوموخوام.
با تعجب سرم رو بلند کردم نگاهش کردم، از این بعید بود این‌جوری حرف بزنه!
- چندشم نکن دیگه. مرد باید ابهت داشته باشه، دفعه اخرت باشه ها.
بلند زد زیر خنده.
- چشم.
یکم دست‌هاش رو شل کرد ولی کامل باز نکرد.
- آهای آقا ولم کن می‌خوام برم یه چیزی بخورم.
- چی میشه دو دیقه ضد حال نزنی برم تو حس؟
بی‌صدا خندیدم.
- گشنمه پاشو بریم یه چیزی بخوریم دیگه. خودت گشنه‌ات نیست؟
- نه دیگه من شامم رو خوردم.
با خنده و اخم گفتم:
- بی‌ادب.
- از این به بعد همین بساطه.
- می‌زنمت ها آیدین.
- باید عادت کنی از این به بعد صبحونه نهار، عصرونه شتم اصلی من رو میدی بعد میریم رو غذا.
- خیلی پررو شدی نباید بهت رو می‌دادم، صبر کن به رهام بگم به خواهرش این‌جوری و به این چشم نکاه می‌کنی کله‌ات رو بکنه.
خندید و گفت:
- از قبل مجوز صادر شده خانوم‌‌خانوم‌ها جوش نزن.
- واقعاً؟ اون چه عو*ضی شده جدیداً بذار بیاد ع*ن*تر.
- چرا؟ به خودت هم کلی خوش می‌گذره که کجاش بده؟
- بی‌شعور بی‌ادب بی‌فرهنگ گمشو فقط، ولم کن گشنمه.
با خنده دست‌هاش رو باز کرد و من در رفتم.
- برو عزیزم برو منم میام باید باهم شام بپزیم.
- نمی‌خواد حال پخت و پز ندارم سفارش بده.
- بابا ورشکست شدم این‌قدر غذا خریدم من.
- به من چه من که خانوم خونت نشدم هنوز.
- باشه‌باشه صبر کن خانوم خونه‌ام هم میشی.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم سمت آشپزخونه قرار شد باهم پیتزا درست کنیم. من که هر غذایی رو بلد نباشم این یکی رو فولِ‌فولم خمیر پیتزا نداشت، پنیر پیتزا هم نداشت، قارچ و کالباس هم نذلشت! فقط فلفل دلمه با ذرت مکزیکی و سس داشت.
فرستادمش بره خرید همه رو بخره برای شام زود هم بیاد که زود شام رو آماده کنیم.
موقع رفتن این‌قدر سفارش کرد این‌قدر حرف زد مخم داشت سوت می‌کشید، هعی می‌گفت بیرون نمی‌ری ها بیام باید خونه باشی تحت هیچ شرایطی نباید بری بیرون.
اخرهم با کلی بدبختی راضی شد بره، من هم تا بیاد واسه خودم آهنگ گذاشتم و کلی قر دادم تو آشپزخونه... .
[ سوپرایز_تاک داون
های سوپرایز دافی سوپرایز
داشی سوپرایز تولده بده بوس وای
هوو هایی سورپرایز دافی سورپرایز
داشی سوپرایزش میدی
پارتی با دوستاش
میشه تولد چندمش
دافیمون هیجده پره پرش
اگه که نپره الکلش
کِی‌کی کیکو بدم برش
ببینی بیبی و تا بیبی
یعنی تینیجی و تاپیری
بزار یه گلچین شاد ریپیت
هپی بیبی هورا هیپیبب بیبیپ
من مسـ*ـت‌مسـ*ـت تکیلا
ندادید چرا ویلا
بیا بکنین دو سه تا اضافی وا
که برسه به فامیلا
می‌خوای برقصی دافی
می‌آم کَندی شاپی
داریم برف میزنیم ولی برف شادی
هو های سورپرایز دافی سورپرایز
داشی سورپرایز تولدت بده بوس وای
هوو هایی سورپرایز دافی سورپرایز
داشی سوپرایزش
میدی پراتی با دوستاش
هم خانومی هم دافی زیر سن قانونی هم دافی
میکاپ کنی هم دافی آرایشو پاک کنی هم دافی
سلام سلامتی صاحب طبق
دست جیغ ماچ بغل
جوغیدم یه گلِ ناب کرم
شل میام مثل باب کرم
دست نذار شل بشه
دنس بِینِول بشه
شمع کیک فشفشه
هرکی دست نزنه کشته شه
بکو بستی بگه به اولدی
انقده دانسیدی دیگه مولدی
هی شمالی جنوبی کردی
خوده خوردادیانو خوردی
های سورپرایز دافی سورپرایز
داشی سورپرایز تولدت بده بوس وای
هوو هایی سورپرایز دافی سورپرایز
داشی سوپرایزش میدی پراتی با دوستاش
فیسش بیبی حتی بره بالا سیبا
یکی فابریکه سه تا زاپاسی
کادو ناشناسه بده بره
بگید دستمالو بیاره سیس آغاسی
پیکارو سنگین کنو بعد
تبریکاتم سین کنو بعد
عکستو با اون دسته گلِ پست کنو
زود پین کنو بعد
کج بیا بده قرقرقرقر
اکیپ نمیشناسه و بربربربر
کَش بدیم یا ترترترتر
رپی میگم اپی پِرپِرپِرپِر
اینا بهم میگن الکلیم
ولی می‌زنم واسه یِ کلیه‌ام
دوش می‌گیرم یه چند پُکیم
که توپ بمونم تو هر لوکیم
هوو هایی ایسیو فور تک
دافی ایسیو فور تک
داشی ایسیو فور تک
تولده بده بوس وای
هوو هایی ایسیو فور تک
دافی ایسیو فور تک
داشی ایسیو فور تک
تولده بده بوس وای]
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
یهو یکی کمرم رو گرفت، نزدیک بود جیغ بزنم از ترس که صداش به گوشم خورد:
- نترس منم.
با تعجب برگشتم عقب و نگاهش کردم.
باورم نمی‌شد چیزی رو که می‌دیدم! من رو دوباره به خودش چسبوند این‌بار محکم‌تر... .
یهو ویندوزم لود شد و جیغ زدم، شروع کردم بالا و پایین پریدن:
- اومدی، آخ جونم‌.
این‌قدر جیغ می‌زدم صداش رو نمی‌شنیدم.
- دلم برات تنگ شده بود عشق من، چرا دیر اومدی؟
- قربون تو برم من، کر کردی منو که.
- اعه بدجنس نباش دیگه رهام دلم برات تنگ شده بود خوب، هنگ کردم دیدمت.
یه خبری هم به آدم نمی‌دی که بدونه ها می‌دونی دلم برات این‌قدر شده بود نگاه.
بعد با انگشت اشاره و انگشت شصت یه نقطه خیلی ریز درست کردم که به زور دیده می‌شد.
- دل من از اون هم کوچیک‌تر شده بود واسه وروجک خودم، این‌قدر دلم تنک شده گازت بگیرم.
- اعه بی‌شعور.
تا دهنش رو آورد جلو از لپم گاز بگیره از زیر دستش اومدم بیرون و با جیغ و داد از آشپزخونه فرار کردم که آیدین رو دیدم وایساده خریدها هم دستشه و به ما نگاه می‌کنه تند دویدم پشتش و پیرهنش رو کشیدم که هول شد و همه‌ی وسایل افتاد خوبیش این بود که هر کدوم تو دوتا مشما بودن و نریختن بیرون.
- رها آروم باش اعه.
- رهام شیر گرسنه شده تا نخوردتم آروم نمی‌شه، یه کاری بکن.
- آهای پیش رفیق خودم پناه نگیر که اون خودش یار غار حرمله‌اس.
به آیدین نگاه کردم که یه لبخند خبیث روی لب‌هاش بود و چشم‌هاشم شیطنت داشت.
تا به خودم بجنبم من رو گرفت برد رو هوا، داشت می‌رفت سمت رهام، شروع کردم داد و هوار راه انداختم بلکه همسایه‌ها بریزن من بی نوا رو نجات بدن از دست این دوتا غول، ولی دریغ از حتی یه صدا که امید بده به من.
من رو انداخت تو بغل رهام و رهام حمله کرد به لپم، چنان محکم گازم گرفت که گریم گرفت. خیلی درد گرفت لپم زدم زیر گریه.
رهام من رو گذاشت زمین و نگاهم کرد زد زیر خنده!
- نخند بی‌شعور، نخند بی‌‌عاطفه، نخند بی... .
- خیلی قیافت باحال شده رها.
- درد کثا*فت، واسه توهم دارم آقا آیدین.
- به من چه؟ گفت هم‌کاری کن من هم کردم چه می‌دونستم می‌خواد چی‌کار کنه.
دست گذاشتم رو لپم جای دندون‌هاش رفته بود تو و دست می‌زدم درد می‌گرفت.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- ببین چی‌کار کردی؟ این مگه الان خوب میشه؟ چه‌جوری برم بیرون من عو*ضی؟
- بزرگ میشی یادت میره نگران نباش عزیزم حالا رفع دل‌تنگی و تجدید خاطره کردم، چی شد مگه؟
- تجدید خاطره؟ رفع دل‌تنگی؟ همین؟ ریدی تو صورتم دهنتو ببند تا نزدم بمیری.
- بابا چیه مگه خوب میشه دی... .
- رهام یه لحظه ساکت شو.
به آیدین نگاه کردم، با دقت داشت به صورتم و لپم نگاه می‌کرد! یهو با سرعت اومد جلوم دستش رو گذاشت روش که دردم گرفت و صورتم در هم شد.
- چی‌کار می‌کنی؟
- داره خون میاد.
با تعجب نگاهش کردم.
- دروغ نگو.
تند بلند شدم رفتم تو آیینه دست‌شویی خودم رو نگاه کردم، اره از چندتا از فرو رفتگی‌ها خون داشت می‌اومد.
گریم شدت گرفت دستمال برداشتم گذاشتم روش درد می‌کرد می‌سوخت، رفتم از دست‌شویی بیرون و به رهام نگاه کردم.
- رها ببینم صورتتو.
- واسه چی؟ شاهکارت رو ببینی؟
- نه می‌خوام ببینم چه‌قدر زخمی شده. نمی‌خواستم این‌جوری بشه.
- حالا که شده برو اون‌ور تا نزدم تو دهنت.
از کنار اون و آیدین رد شدم نشستم رومبل.
آیدین اومد کنارم نشست و دستمال رو از من گرفت و به جای دندون رهام نگاه کرد.
- ببین با خوشگل من چی‌کار کرد.
- تقصیر خودت بود نباید منو می‌دادی بهش.
- ببخشید نمی‌دونستم این‌جوری می‌کنه.
برگشت سمت رهام.
- ببین با صورت زنم چی‌کار کردی؟ الان من اینو نگیرم کی می‌گیره؟
با تعجب به آیدین زل زدم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- یه کچل چاق خیکی پیدا میشه اینو از رو دستمون و از تو دبه برداره.
- غلط می‌کنه کسی بخواد اینو بگیره، مال خودمه خودم از تو دبه درش میارم.
با تعجب به این دوتا نره غول که عین دوتا بچه نفهم شده بودن نگاه کردم. آیدین دستمال رو فشار داد رو صورتم که جیغم دراومد.
- نکن درد می‌کنه.
- الهی دندون‌هات بکشنه رهام. خودم خوردشون می‌کنم.
اشک‌هام یکی بعد اون یکی می‌ریخت بیرون و روی گونم سرسره بازی می‌کردن.
- اصلاً به تو چه؟ خواهر خودمه دلم می‌خواد اصلاً بکشمش سننه؟
آیدین بلند شد و با سرعت و حرص یقه‌ی رهام رو چسبید، انگار گدی بود و شوخی‌ای در کار نبود. بلند شدم تندتند رفتم پیششون.
- اتفاقا همه‌ چیه این دختر به من ربط پیدا می‌کنه، تا من اجازه ندم حق نزدیک شدن بهش رو نداری که برسه که بخوای بکشیش… .
- هه تو اجازه ندی؟ خر کی باشی خوبه من اجازه دادم به ابجیم نزدیک بشی وگرنه اگه من مخالفت کنم همینی که داری ازش دفاع می‌کنی تفم توروت نمی‌اندازه، چه برسه بخواد به ازدواج فکر کنه.
رفتم سمت آیدین و دست‌هاش رو از یقه‌ی رهام به زور جدا کردم، تو حال خودش نبود وگرنه محال بود بتونم دست‌هاش رو جدا کنم مگه زورم به این می‌رسه؟ یکم هولش دادم عقب تا بینشون قرار بگیرم. اول رو کردم سمت آیدین:
- حق نداری سر برادر من داد بزنی، اون تنها خانواده‌ی منه و تو باید به خانواده‌ام احترام بذاری این یک. دوم، این‌که رهام شوخی بی‌جا کرده رو خودم بهش رسیدگی می‌کنم و نیاز نیست این‌جوری جبه بگیری، یه تذکر هم می‌تونست نگرانیت و عصبانیتت رو نشون بده نه این‌که پاشی یقه‌اش رو بچسبی، رهام برام خیلی مهمه و نمی‌خوام تحت هیچ شرایطی ناراحت باشه.
برگشتم سمت رهام که فاصله‌ام باهاش کمتر بود نسبت به آیدین:
- شاید اگه چند ماه پیش بود تندتر از الان باهاش برخورد می‌کردم و حرف‌هات رو تکرار می‌کردم براش، ولی الان همه چی فرق کرده رهام همه چی. اون دیگه اون مردک عقده‌ای نیست برام که بخوام بگم برام ارزش و اهمیتی نداره، دیگه اون گودزیلایی که تو گوشیم سیو شد نیست. اون الان از هرچیزی برام باارزش تر شده رهام، حق نداری عین این حرف‌هاییکه الان بارش کردی رو بار دیگه بهش بگی اون موقع این‌جوری نمی‌مونم جلوت ازش محکم‌تر از الان دفاع می‌کنم. اره تو اجازه دادی بهم نزدیک شه تو اجازه دادی، ازت هم ممنونم ولی حتی اگه اجازه هم نمی‌دادی عشقم بهش اون‌قدر شدت گرفته که خودم بهش نزدیک بشم و اجازه‌ات رو تو اولویت نذارم. اجازه‌ات برام مهمه خیلی هم مهمه، ولی نه این‌قدر که به‌خاطرش قید عشق و زندگی‌ای که قراره توش با ارامش و خوشی زندگی کنم رو بزنم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
اومدم کنار جوری که رهام سمت راستم روبه‌روی آیدین که سمت چپم بود وایسادم.
- حالا ازهم معذرت خواهی کنید همو ببوسید، رابطه‌ی شما هم نباید تحت هیچ شرایطی قطع بشه و کدورت ایجاد بشه حتی اگه سرمن باشه. زود منتظرم.
رهام پیش قدم شد و آیدین رو بغل گرفت، ولی آیدین از جاش تکون نمی‌خورد و به یه نقطه نامعلوم خیره بود! رفتم کنارش زدم رو شونه‌اش یه پلک زد و نگاهم کرد. واقعاً باورم نمی‌شد، امکان نداشت؛ تو چشم‌هاش اشک جمع شده بود! آیدین و گریه؟ کی گریه‌اش رو دیده؟ مطمئنم حتی خود خدا هم گریه‌ی این بنده‌اش رو ندیده و برای اولین بار داره با من الان می‌بینه. با تعجب و نگرانی به چشم‌هاش و اون دوتا گوله اشکی که هر کدوم از یکی از چشم‌هاش افتاد رو گونه‌اش نگاه کردم. انگشتم روکشیدم روی رد اون دوتا گوله که عین توپ بودن و چهره‌ی مردونه و محکمش رو معصوم و مظلوم کرده بودن، ردش رو پاک کردم که رهام هم از بغلش اومد بیرون و با اخمی ساختگی بهش گفت:
- نمی‌خوای آشتی کنی خو… .
متوجه اشک‌هاش شد، چشم‌هاش شد هشتا. آیدین بعد چند ثانیه‌ی کوتاه من رو تو بغلش گرفت و گوله‌های دیگه اشکش روی شونه‌ام ریخت! داشت گریه می‌کرد؟ این‌قدر آروم و بی صدا؟ حتی هق نمی‌زد… .
این‌قدر سفت بغلم کرده بود داشتم تو دمای بالای بدنش ذوب می‌شدم ولی الان بهتر بود همراهیش کنم تا حالش جا بیاد.
دست‌هام رو دورش حلقه کردم که صدای پر از بغض و دو رگه‌ شده‌اش بلند شد:
- این دختری که داشت از عشقمون حرف میزد و ازش دفاع می‌کرد همونیه که رهام براش از هر چیزی مهم‌تر بود؟ همونیه که جلوم زبون درازی می‌کرد و سرتق و حاضر جواب بود؟ همونی بود که نمی‌تونستم ازش نگاهم رو بردارم ولی اون با اخم و بی اخلاقی می‌رید به هیکلم؟
به این‌جای حرفش رسید منو رهام بلند زدیم زیر خنده که خودش هم بین گریه با بغضش خندید.
- آره همونه، همونه آیدین، چون تو براش مهم شدی اون‌قدر که حاضره با رهام که صحله با کل دنیا این‌جوری از عشق بین خودشو عشقش دفاع کنه و نذاره کسی به عشقش توهین کنه، تو ان‌قدر مرد هستی که بشه برات مردونه بجنگم؛ ان‌قدر عاشق هستی که برات عاشقانه با کل خانواده‌ام در بیفتم؛ این‌قدر مهربون هستی که برای قلب مهربونت از خودتو عشقمون دفاع کنم.
دیگه من هم گریه‌ام گرفته بود، آیدین من رو از خودش جدا کرد و با چشم‌های خوشگلش که الان مظلوم شده بودن خیره به چشم‌هام شد، یه قطره‌ اشک بالاخره سرتق بازی دراورد افتاد رو گونه‌ام که بلافاصله انگشت آیدین روش نشست و به اون قطره اجازه سرسره بازی نداد.
- چرا گریه می‌کنی؟
- خودت چرا گریه می‌کنی؟
- باورم نمی‌شد اون‌جوری ازم دغاع کردی، نشد هرکاری کردم نشد اشک‌ها نریزن دلم داشت می‌ترکید. اشک‌هام از روی ذوقن از روی خوشحالی، خوشحالم یه خانوم ویژه دارم که ویژگیش رو الان نشون داد.
- هویی هنوز که خانومت نشده آقا.
هردومون به رهام نگاه کردیم.
- به کوری چشم تو هم که شده میشه.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- خوب دیگه بسه، بریم غذا درست کنیم.
این رو گفتم و وسایل رو از روی زمین جمع کردم رفتم تو آشپزخونه، به اون دوتا که با هم دیگه داشتن چرت و پرت می‌گفتن هم توجه نکردم و تمام وسایل رو روی میز نهاری خوری گذاشتم.
خمیرنیمه آماده گرفته بود و یکم منجمد بود گذاشتم هوای ازاد نرم بشه، کالباس‌ها رو خورد کردم فلفل دلمه رو ریزریز کردم و قارچ‌ها رو هم تقریباً ریز خورد کردم.
خمیر‌هارو برداشتم روش رو با سس پر کردم و مواد رو لایه‌لایه ریختم روش، در نهایت پنیر پیتزا و گذاشتم تو فر. فر ان‌قدر بزرک بود که پنج‌تا پیتزا تک نفره توی دوتا طبقه جا بشه. پنج‌تا چون من دوتا می‌خورم.
دست‌هام رو شستم نشستم روی صندلی میز نهار خوری، سرم روبین دست‌هام گرفتم... .
یعنی میشه من و آیدین بهم برسیم باهم خوش‌بخت بشیم؟ مطمئنم بابا مخالفت می‌کنه، چون اون افریطه نمی‌ذاره مگه اون می‌ذاره؟ به خیال خوش من فقط باید زن داداشش بشم که بنده خدا کر و کور خونده.
ولی اون‌ها حق ندارن برای من تصمیم بگیرن، من سن قانونی رو رد کردم و عقل خودم بهم میگه چه انتخابی بکنم؛ اگه بخوان زور بگن خدا برکت بده این همه دادگاه شکایت می‌کنم می‌شونمشون سر جاشون.
- کی آماده میشه؟
سرم رو بلند کردم.
- چهل و پنج دقیقه دیگه.
- چرا تو خودتی؟ به چی فکر می‌کنی؟
- به همه چی، این‌که ممکنه به کجا بریم.
- یعنی چی کجا بریم؟
- یعنی این‌که ته ماجرای منو تو چی میشه.
- ازدواج.
- به همین راحتی؟!
- مگه قراره سخت باشه؟
- شاید بشه، شاید شرایط سختش کنه.
- تو نگران نباش سخت نمی‌شه تو هرجور شده باید همسر من بشی، فکر کردی شرایط می‌تونه جلوی من رو بگیره؟
با خنده گفتم:
- اون که بعیده.
- صد در صد... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
اومد نشست کنارم.
- از چی می‌ترسی؟
- از جواب بابام… .
- تو سنی هستی که بتونی خودت همسرت رو انتخاب کنی، نیستی؟
- اون که به این چیزها فکر نمی‌کنه.
- ولی باید فکر کنه، مگه دست خودشه؟
خندیدم.
- پس دست کیه؟
- دست من.
باخنده گفتم:
- نه بابا؟!
- به قرآن.
رهام هم به ما پیوست.
- چی داری میگی در‌گوش خواهر من؟
- خواهرخواهر نکن دو روز دیگه میشه زن من دیگه خواهر تو نیست.
- تا اخر عمر خواهر منه، ده تا هم بچه بزاد باز خواهر منه. مگه نه رها؟
براش به معنی تایید حرفش سرم رو به پایین با خنده تکون دادم.
- هوف، باشه حالا دلم برات سوخت یکم از زنم بهت قرض میدم.
با این حرفش زدم زیر خنده.
ان‌قدر چرت و پرت گفتن که از خنده داشتم می‌مردم، و تایم پیتزا به پایان رسید. پریدم سمت فر و با دست‌کش از تو فر دراوردم گذاشتم رو میز. فرش دو طبقه بود و دوتا دو نفره درست کردم، نوشابه و سس رو گذاشتم روی میز و اون دوتا رو هم صدا کردم.
- رهام آیدین بیایید نهار آماده است.
با خنده وارد آشپرخونه شدن و نشستن دور میز آیدین اومد کنار من نشست صندلیش رو چسبوند به صندلی من. منو رهام نگاهش کردیم.
- چیه؟ می‌خوام پیش زنم بشینم.
- هوی، مراقب باش ها نامحرمید.
- نمی‌خوام به تو چه حسود.
یه پیتزا رو رهام برداشت و یکی رو من و آیدین، یکی هم تو فر گذاشته بودم بعداً خودم بخورم چون با این سیر نمی‌شم.
آیدین سس رو برداشت روکل پیتزا ریخت، پیتزاها رو برش دادیم و شروع کردیم به خوردن.
- آقایون من پختم شما می‌شورید ها، من خسته شدم می‌خوام یکم استراحت کنم.
رهام با اعتراض برگشت سمتم:
- به، بیا یه پیتزا دادی به ما ها.
- پاشو حرف نزن خوردی باید بشوری نشوری می‌شورمت ها فهمیدی.
 
بالا پایین