جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حکیم نزاری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حکیم نزاری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 130 بازدید, 18 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حکیم نزاری
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط لِئا.
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
اشعار حکیم نزاری
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
گوش بر آواز و چشمم بر درست
شور از آن شیرین‌زبانم در سرست

دلستان و دل‌ربای و دل‌فریب
جان فدای او که از جان خوش ترست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
دلم چو زلف پریشان دوست پر تاب است
ز سوزناکی چو ماهیی که بر تابه‌ست

از آن زمان که بدیدم پر آب چشمانش
کنار من ز سرشک دو دیده غرقاب است

گزاف نیست ز سیلاب دیده گر گویم
به جنت بحر کنارم محیط پایاب است

چو پیش چشم بر استد خیال ابروی دوست
گمان برم که مرا روی در دو محراب است

محققان نپسندند بر دو قبله نماز
دو سکه بر درمی کار مرد قلّاب است

تهی شده ست دماغم ز فرط بیداری
ولی چه سود که بختم همیشه در خواب است

دگر کسان ز رقیبان دوست بگریزند
پناه جان نزاری جواز بوّاب است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
عشق پیدا می کند تنها مرا
یار بر در می زند عذرا مرا

عقل کو تا از جنونم واخرد؟
وارهاند زین همه سودا مرا

عشق اگر سودا نکردی بر سرم
عقل کی بگذاشتی تنها مرا

مصلحت اندیش من در دست عشق
کاشکی بگذاشتی حالا مرا

عاقبت روزی ببیند در مراد
چشم شب بیدار خون پالا مرا

گوییا هر دم به دم در می کشند
تیره شب های نهنگ آسا مرا

صبر اگر بگریزد از من عیب نیست
عشق می آرد به سر غوغا مرا

عقل مسکین از جهان شد برکنار
کاش بودی طاقت او را مرا

تا کی از جور ملامت گر که کرد
در میان انجمن رسوا مرا

قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا

با حبیبم گفته بوده ست آن لئیم
بیش از این طاقت نماند اینجا مرا

از درون شهر و درگاه حرم
یا نزاری را برون بر یا مرا

دشمنم را خود غرض این است و بس
تا ز وامق افکند عذرا مرا
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
عشق پیدا می کند تنها مرا
یار بر در می زند عذرا مرا

عقل کو تا از جنونم واخرد؟
وارهاند زین همه سودا مرا

عشق اگر سودا نکردی بر سرم
عقل کی بگذاشتی تنها مرا

مصلحت اندیش من در دست عشق
کاشکی بگذاشتی حالا مرا

عاقبت روزی ببیند در مراد
چشم شب بیدار خون پالا مرا

گوییا هر دم به دم در می کشند
تیره شب های نهنگ آسا مرا

صبر اگر بگریزد از من عیب نیست
عشق می آرد به سر غوغا مرا

عقل مسکین از جهان شد برکنار
کاش بودی طاقت او را مرا

تا کی از جور ملامت گر که کرد
در میان انجمن رسوا مرا

قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا

با حبیبم گفته بوده ست آن لئیم
بیش از این طاقت نماند اینجا مرا

از درون شهر و درگاه حرم
یا نزاری را برون بر یا مرا

دشمنم را خود غرض این است و بس
تا ز وامق افکند عذرا مرا
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
ای جانِ به لب رسیده بشتاب
خود را و مرا به نقد دریاب

دل رفت و تو نیز بر سر پای
اندیشه نمی کنی در این باب

بر نسیه چه اعتبار زنهار
در حاصل نقد وقت بشتاب

تسلیم شو و ز خود برون آی
نزدیک رهی ست تا به بوّاب

اما چو ز خود نمی کنی سیر
وامانده ای ز جمع اصحاب

از همت دوستان مددخواه
باشد نظری کنند احباب

بینی که ز دیر کعبه سازند
وز چار سوی صلیب محراب

جانا چو نمی شود میسر
ما را ز غمت به هیچ اسباب

در بادیة جمال رویت
لب تشنه بمانده ایم بی آب

از ناله من اثیر پر سوز
و زسینة من زمانه پر تاب

فرزند ادای نقد ما باش
بشنو سخن نزاری ای باب

با نوح نشین که بحر طوفان
نه پایان دارد و نه پایاب

ما را غم عشق تو چو دشمن
در معرکه می کشد چو قلاب

در سلسله می کشند ما را
ما بی خبر از بهشت در خواب
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
چو عشق پرده بر افکند و عقل شد محبوب
چه باک که از آن به دیوانگی شدم منسوب

به عشق پرتو خورشید عشق می جویم
وگرنه عقل چه بیند به دیده ی معیوب

قدم چو باز نگیرم همه به دست آرم
علی الخصوص چنین طالب و چنان مطلوب

به صدق دشمن جانیم و در نمی گنجد
محبت دگری با محبت محبوب

هزار سلسله بر هم شکسته ام آخر
که راست طاقت چندین شکایت از رخ خوب

فراق لیلی و بی صبری من مجنون
نسیم یوسف و خرسندی دل یعقوب

نزاریی که به دیوانگی سمر باشد
از او محال بود صابری هم از ایوب
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما

به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما

فلک آواره چرا می کندم می دانی
رشک می آیدش از خلوت جان پرور ما

گر همه خلق جهان بر من و تو حیف کنند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما

به سرت گر همه عالم زبر و زیر شود
نتوان برد هوای تو برون از سر ما

هر که گوید به سفر رفت نزاری هیهات
گو نزاری به سفر سر نبرد از در ما
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
گفتم به وصال وعده دادست مرا
اقبال دری دگر گشادست مرا

چشمم به درست و گوش بر در و او خود
چون حلقه برون در نهادست مرا
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
کاش که من بودمی هم ره باد صبا
تا گذری کردمی وقت سحر بر صبا

نامه‌ی بلقیس جان سوی سلیمان دل
ک.س نرساند مگر هدهد باد صبا

گر بگشاید ز هم چین سر زلف دوست
بیش نبوید کسی نافه‌ی مشک ختا

بی هده جان می‌کنم خون جگر می‌خورم
این منم آخر چنین دوست کجا من کجا

مهر تو با جان من در ازل آمیختند
هجر ، مرا و تو را کی کند از هم جدا

آری اگر حاسدان تعبیه‌ای ساختند
شکر که نومید نیست بنده ز فضل خدا

ور بستاند ز من دنیی و دین باک نیست
بر همه چیز دگر غیر تو دارم رضا

یوسف جانم تویی زنده به بوی توام
چند کنم پیرهن در غم هجرت قبا
 
بالا پایین