جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حکیم نزاری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حکیم نزاری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 123 بازدید, 18 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حکیم نزاری
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط لِئا.
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
دوش می‌دیدم که بودی در کنارم آفتاب
داشتی بر کف گرفته تا به لب جام شراب

دوستکامی خورد و بر دستم نهاد و بوسه داد
گفت امشب از لبم انصاف خواه و کام یاب

گاه از خورشید چون خفاش حیران بودمی
گاه همچون ذره در هم رفته از بس اضطراب

گاه سر بنهادمی بر پاش همچون دامنش
گاه بر پیچیدمی زلفش به گردن چون طناب

گاه دستی کردمی آهسته در گیسوی او
بوسه‌ها بر بودمی گاه از دهانش بر شتاب

گاه از بوی عرق چینش دماغم پر بخور
گه ز زلف عنبرینش دامنم پر مشک ناب

گه کنارم از میانش همچو کوثر پر زلال
گه دهانم از لبانش حلقه لعل مذاب

بر سرم کردی پیاپی چند جام آتشین
بر جمال عالم آرایش شدم مسـ*ـت و خراب

مسـ*ـت در آغوش او بودم که خوابم در ربود
بیش از این اگه نی‌ام اِمّا خطا اِمّا صواب

من ندانم یعلم الله تا به شب خورشید را
چون توان در بر به بیداری گرفتن یا به خواب

در مقامات محقق خوب و بیداری یکی‌ست
خوش نزاری خوش مقامی یافتی خیرالمآب
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
این تویی کت هوس باغ و سر بستان است
بی وجود تو جهان بر دل من زندان است

هیچ بر جان منت رحم نباید زنهار
دل سنگین تو گویی مگر از سندان است

قادری گر بزنی، حاکمی ار بنوازی
چه کنم بر سر مملوک خودت فرمان است

تو که بر مسند آسایش و نازی نخوری
غم درویش که در بادیه سرگردان است

عاقلان گر به همین داغ گرفتار آیند
آتش عشق بدانند که چون سوزان است

غیرتم می کند از مردم نادان که مرا
متهم کرد به نادانی و خود نادان است

صورتی داشته باشد به همه حال کسی
که دل از دست نداده ست ولی بی جان است

به مداوای طبیب از دل ما درد حبیب
نتوان برد که دردی ست که بی درمان است

هر شبی را که به پایان برسد روزی هست
جز شب عاشق مهجور که بی پایان است

خبر روز قیامت که شنیدی رمزی‌ست
پیش مشتاق که مشتق ز شب هجران است

یار می آید و تو در قدمش می افتی
وز تو برخواسته فریاد قیامت آن است

بر سر آتش تیز است نزاری و به شرح
نیست محتاج که دود سخنش برهان است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
ما بینِ حقّ و باطل، ضِدّیتیست مُطلق
تیغی به تارِ مویی، آویخته مُعلّق

ای یار یک نَصیحت، یارانه بشنو از من
مَگرو به رایِ ناقص، مَشنو حدیثِ من
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
چه کنم با دلِ شوریدهء دیوانهء مسـ*ـت
که دگر باره سرآسیمه شد و رفت از دست

پیش از این گر به‌جوانی قدمی می‌رفتی
گفتمی آری در طبعِ جوان شوری هست

باز پیرانه سرم واقعه‌ای پیش آورد
که نخواهد ز بلایی که در افتاد برست

گفتمش توبه کن ای غافل از این دل‌بازی
کرد و ناکرد همان است و همان باز شکست

التفاتش نه و شرمش نه و تیمارش نه
کارش این است و جزین کار ندارد پیوست

بر دلِ هر دلی آخر چه مُعوَّل باشد
مگس است این مثلِ عام که بر مار نشست

چه کند در خمِ ابرویِ کمان افتاده
هیچ دل جان نبرد عاقبت ارغمزه پرست

غصّه‌ها دارم از آن رفته و برگشته زمن
غبنِ صیّاد بود صید که از دام بجست

صبغه‌الله نتوان کرد به تزویر دگر
نقشِ آموخته از ما نتوان بر ما بست

بر کسی هیچ حرج نیست نزاری خاموش
همه مستیِّ قدیم است ز مبدایِ الست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
قصد به جان کرده ای ای دل محنت پرست
دیده نهادی به صبر ، دوست بدادی ز دست

بس که بسر برزدی دست به حسرت ولیک
سود ندارد دریغ ، صید چو از دام رست

سی*ن*ه ی مجروح را وصل چو مرهم نهاد
ضربتِ پیکان هجر ، باز جراحت بخست

رغبت دنیا مکن ؛ دوست بدنیا مده
هرکه ثباتیش هست دل بجهان در نبست

دور زمانت اگر تا بفلک برکشد
هم کُنَدَت عاقبت زیرِ گِل این خاک پست

یکدم اگر یافتی کُنجی و اهل دلی
حاصل آن یکدم است ، هرچه در ایٌام هست

بی هنر عیب جوی ، غیبت ما گو بگوی
کِی بملامت رود مهر که در دل نشست

روز قیامت بهوش ، باز نیاید هنوز
هرکه به حلقش رسد جرعه ی جام الست

چاشنی ای یافته ست بی سببی نیست هم
موجب شیرینی است ، شور نزاری مسـ*ـت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
شاد به روی تو ام گرچه دلم شاد نیست
شادی دل خود مرا در غم تو یاد نیست

فریاد از دست تو داد بده داد داد
وه که مرا بیش از این طاقت فریاد نیست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
ک.س نداند که مرا با که سر وکار افتاد
گر چه در عشق چنین واقعه بسیار افتاد

غرّه بودم به شکیبایی و خود بینی عقل
برق عشق آمد و در خرمن پندار افتاد

شوق غالب شد و وجدم به خرابات کشید
لاجرم ولوله در خلق به یک بار افتاد

حسن در مکتب عشق آمد و بر لیلی تافت
سوز در سی*ن*ه مجنون گرفتار افتاد

پرتو شمع جمالش چو برو تافت بسوخت
هم چو پروانه و افسرده در انکار افتاد

یار سرمست به بازار برآمد روزی
راز سر بسته ما بر سر بازار افتاد

مکن ای یار ملامت که چو من بسیاری
از عبادتکده ناگاه به خمّار افتاد

طعنه خلق و جفای فلک و جور رقیب
همه سهل است اگر یار وفادار افتاد

به قضا تن ده و بی فایده مخروش ای دل
همه تدبیر بود بیهده چون کار افتاد

کعبه آسان ندهد دست زیارت کردن
سیر پا آبله در بادیه دشوار افتاد

سر ازین ورطه نزاری نبری تن در ده
چاره ای نیست که این حادثه ناچار افتاد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
ای دل اگر عاشقی از سرجان درگذر
تیغ غمِ عشق بین قصّه مخوان الحذر

بوی سلامت مبر در صفِ عشّاق از آنک
سینۀ عاشق بود تیرِ بلا را سپر

بی سر و پا شو چو گوی در خمِ چوگانِ عشق
بر سرِ میدان بری گویِ سعادت مگر

با خودیِ خود مرو در حرمِ عاشقان
قطره به دریا مریز زیره به کرمان مبر

دعویِ معنی مکن بستۀ صورت هنوز
ناشده در بحرِ عشق باز نیابی گهر

تا نشوی از وجود پاک بپرداخته
بر تو نیفتد ز عیب پاک‌روان را نظر

عشق هر اوباش را ره ندهد در حرم
زآن که سزوار نیست عشق به هر محتضر

گر به نزاری رسی عشق بیاموز ازو
ور نه ز اسرارِ عشق لاف مزن بی‌خبر
 

لِئا.

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
248
3,184
مدال‌ها
2

کیست شیخ الوقت تا فریاد دارم بر درش

زان که خلقی در ضلالت برد زلفِ کافرش

آن که گر یک بوسه با بادِ صبا هم ره کند

در خروش آید نباتِ مصر و شهد از شکّرش

وان که از رویِ شرف لؤلؤیِ لالا در صدف

خط به لالایی دهد با لعلِ گوهر پرورش

وان که گر بر عارضِ سیمینش اندازد نظر

سر نهد بر خّطی عنبر بویِ مشکِ اذفرش

از گلابِ عشق بِسرشته ست گویی فطرتش

وز برایِ فتنه پرورده ست گویی مادرش

گر ز من پرسد کدامین است گویم آن که عشق

در مراتب می نهد جان و جهانی دیگرش

گو بده فتوا که در وی بت پرستیدن رواست

یا بکن کوتاه دست از ملّتِ پیغمبرش

ورنه پیشِ شحنه بردارم فغان از محتسب

دادِ من بستاند از چشمانِ مسـ*ـتِ دل برش

ور شوم نومید ازو باید ضرورت داد خواست

بر درِ مخدوم و بنشستن مجاور بر درش

مشکلی دارم که از یرغوچیان آن شوخ را

هر که خواهد دید خواهد شد به عمدا یاورش

تا نزاری را بلایِ عشق چون آمد به سر

عاشقی سربازیی صعب است در پیران سرش

آری آری هر که عاشق نیست نزدِ اهلِ دل

جان ندارد گرچه جان می ماند اندر پیکرش

#حکیم_نزاری
 
بالا پایین