جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی تمرین ترجمه برای مقایسه کیفیت کار مترجم

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اصول ترجمه توسط -pariya- با نام تمرین ترجمه برای مقایسه کیفیت کار مترجم ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 290 بازدید, 6 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اصول ترجمه
نام موضوع تمرین ترجمه برای مقایسه کیفیت کار مترجم
نویسنده موضوع -pariya-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,745
55,933
مدال‌ها
11
توجه به قابلیت‌های زبانی در ترجمه
در نمونه‌های زیر مترجم کوشیده دقیق ترجمه کند. اما بیش از آنکه به عقل سلیم خود اتکا کند و محدودیت‌ها و قابلیت‌های زبان فارسی را در نظر گیرد تا بتواند متنی روان و پذیرفتنی بنویسد، خود را به زبان متن اصلی و به فرهنگ لغت دو زبانه وابسته کرده و لذا هیچ ذوق و خلاقیتی خاص در این ترجمه‌ها به کار نبرده است.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,745
55,933
مدال‌ها
11
در چه مواردی با مترجم در انتخاب معادل برای کلمات (با توجه به متن)، ترکیب کلمات و نیز به کار بردن تعبیرات مخالفید؟ متن را دوباره به بیانی روانتر و پذیرفتنی‌تر بازنویسی کنید.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,745
55,933
مدال‌ها
11
تمرین ترجمه الف:

Two hours after dawn the sleet turned to a persistent rain that transformed the bright world into a grey and dirty place. Their route lay downhill, to the bottom of a valley so huge that it dwarfed the soldiers. In front of them was an even wider, deeper valley which lay athwart the first. “We cross that valley,” Vivar explained, “climb those far hills, then we drop down to the pilgrim way. That will lead you west to the coast road.” “What’s the pilgrim way?” Sharpe asked.

“The road to Santiago de Compostela. You’ve heard of it?”

“Never.

Vivar was clearly annoyed by the Englishman’s ignorance. •you’ve heard of St James? He was an apostle, and he is buried at Santiago de Composotela. He is Spain’s patron saint, and in the old days thousands upon thousands of Christians visited his shrine.’

“In the old days?”

“A few still visit, but the world is not what it used to be. The devil stalks abroad, Lieutenant.”

 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,745
55,933
مدال‌ها
11
معنی:
دو ساعت بعد از سحر، تگرگ ریز به بارانی پایدار تبدیل شد که دنیای روشن را به مکانی خاکستری و کثیف- تغییر داد. راه ان‌ها در ته دره قرار داشت، نه دره‌ای چنان بزرگ که سربازها را کوچک می‌کرد. در مقابل آن‌ها دره‌ای حتی عمیقتر و وسیعتر بود که در طول اولی قرار داشت. ویوار توضیح داد: «ما از آن دره عبور می‌کنیم، از آن تپه‌های دور بالا می‌رویم، سپس به طرف جادة زاپرین سرازیر می‌شویم. این جاده به طرف غرب می‌رود، به جادة ساحلی.»

شارپ پرسید: «جادة زائرین چیست؟»

«راهی که با سانتیاگو دوکامپاستلا می‌رود. اسمش را شنیده‌ای؟»

«هرگز.»

ویوار آشکارا از جهل مرد انگلیسی آزرده شد. «اسم سنت جیمز را شنیده‌ای؟ او از اولیاء الله بود و در سانتیاگو دوکامپاستلا دفن شده است. او قدیس مشوّق اسپانیا بود و در روزگار قدیم هزاران هزار مسیحی از حرم او بازدید می‌کردند.»

«در روزگار قدیم؟»

«هنوز هم چند نفری بازدید می‌کنند، اما دنیا دیگر دنیای سابق نیست. شیطان با غرور در خارج قدم می‌زند، ستوان
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,745
55,933
مدال‌ها
11
I hated John Claverhouse. Not that he had done me what society would consider a wrong or an ill turn. Far from it. The evil was Of a deeper, subtler sort; so elusive, so intangible, as to defy clear, definite analysis in words. We all experience such things at some period in our lives. For the first time, we see a certain individual, one whom, the very instant before, we did not dream existed, and yet, at the first moment of meeting, we say: “I do not like that man.” Why don’t we like him? Ah, we do not know why; we know only that we do not. We have taken a dislike, that is all. And so had I taken a dislike to John
Claverhouse.

معنی: از جان کلَور هَوْس بیزار بودم. نه اینکه کاری با من کرده بود که جامعه آن را خطا یا نادرست در نظر می‌گیرد. به هیچ وجه. شرِّ او از نوعی عمیتر و ظریف‌تر بود. چنان گریزنده، چنان غیرقابل لمس که به تحلیل واضح و دقیق به لفظ در نمی‌آید. ما همه چنین چیزهایی را در دوره‌ای از زندگی‌مان تجربه‌ می‌کنیم. برای اولین بار فردی معین را می‌بینیم. کسی که فقط یک لحظه قبل از آن فکرش را نمی‌کردیم وجود داشته باشد و با این حال در اولین لحظه دیدار می‌گوییم: «آن مرد را دوست ندارم.» چرا او را دوست نداریم؟ آه! نمی‌دانیم چرا. فقط می‌دانیم که دوست نداریم. از او بدمان آمده است. همه‌اش همین. و بنابراین من از جان کلور هوس بیزار بودم
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,745
55,933
مدال‌ها
11
In describing this Siren, singing and smiling, coaxing and cajoling, the author, with modest pride, asks his readers all round, has he once forgotten the laws of politeness, and showed the monster’s hideous tail above water? No! Those who like may peep down under waves that are pretty transparent and see it writhing and twirling, diabolically hideous and slimy, flapping amongst bones, or curling round corpses; but above the waterline, I ask, has not everything been proper, agreeable, and decowus, and has any the most squeamish immoralist in Vanity Fair a right to cry fit
نویسنده د کمال فروتنی از جمیع خوانندگان خود می‌پرسد که آیا هرگز در وصف این «عفریت دریا» که می‌خواند و می‌خندد و ریشخند می‌کند و تملق می‌گوید، حتی یک بار هم قواعد ادب را از یاد برده است و آیا یک بار هم شده است که دُم زشت این جانور را بیرون از آب نشان دهد؟ نه! آنان که بخواهند می‌توانند به زیر موجها که نیک شفاف است چشم بدوزند و ببینند که دم جانور پیچ و تاب می‌خورد و بالا و پایین می‌رود و به کراهت منظر ابلیس است و لجن آلود است و در میان پاره‌های استخوان‌ها تکان می‌خورد یا بر گرد جسدها می‌پیچد؛ از شما می‌پرسم، آیا بر سطح آب همه چیز پاک و پاکیزه و مطبوع نبوده است و آیا نکته گیرترین عیب‌جوی بازار خودفروشی حق دارد فریاد بیازی سر دهد؟ (بازار خودفروشی، ترجمة منوچهر بدیعی)[/B]
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,745
55,933
مدال‌ها
11
I would lay my cheeks gently against the comfortable cheeks of my pillow, as plump and blooming as the cheeks of babyhood. Or I would strike a match to look at my watch. Nearly midnight. The hour when an invalid, who has been obliged to start on a journey and to sleep in a strange hotel, awakens in a moment of illness and sees with glad relief a streak of daylight showing under his bedroom door. Oh, joy of joys! It is morning. The servants will be about in a minute: he can ring, and someone will come to look after him. The thought of being made comfortable gives him strength to endure his pain. He is certain he heard footsteps: they come nearer, and then die away. The ray of light beneath his door is extinguished. It is midnight; someone has turned out the gas; the last servant has gone to bed, and he must lie all night in agony with no one to bring him any help

گونه‌هایم را با ملایمت به روی گونه‌های بالشم می‌گذارم، که مثل گونه‌های عهد کودکی،‌فربه و باطراوتند. یا اینکه کبریتی روشن می‌کنم که ببینم ساعت چند است. تقریباً نیمه شب است. ساعتی است که وقتی بیماری، که به ناچار به سفر رفته و در هتلی ناآشنا خفته، به سبب رنجوری از خواب بیدار می‌شود و با وشحالی می‌بیند که سپیدة صبح دارد از در خوابگاهش به درون می‌تراود. وای که چه سعادتی. مستخدمین به جنب و جوش می‌افتند و او می‌تواند زنگ بزند و کسی را صدا کند که به دادش برسد. همین خیال اینکه کسی هست کمک کند به او توان تحمل درد را می‌دهد. مطمئن است که صدای پایی به گوشش خورده، نزدیکتر می‌شود و از مقابل در اتاق او می‌گذرد. از لای در می‌بیند چراغ راهرو را خاموش می‌کنند. باز دقت می‌کند. شب به نیمه رسیده و یک تن چراغ گاز را خاموش کرده و او آخرین مستخدمی است که دارد به اتاق خویش می‌رود تا بخوابد و او باید تمام شب را با درد و رنج بساد و دیگر کسی نیست که تا صبح به فریادش برسد.

(در جستجوی روزگار از دست رفته، ترجمة حسن شهباز)

 
بالا پایین