- Dec
- 941
- 4,905
- مدالها
- 5
نگاهم به صفحهی پرتکاپوی تلویزیون، غل و زنجیر میشود؛ اما ذهن من، خود، زندان تخیلات کلافهام است. بیاراده، همیشه مسیر جنبوجوش افکارم، به آنسوی پرچین حقیقت کج میشود و در منطقهی ممنوعهی خیال، خطر میکند.
البته، گویا اخیراً طعم دریاچهی تخیل من، به شیرینی بدل شده است. پیش از این، همیشه در تفکر کابوسی بودم که به آسمان جهان حقیقی من قدم گذاشته بود. اما اکنون، نگرشی جدید به آنسوی پرچین واقعیت دارم؛ جهانی در حول محور خوشایندی که عجیب، به دل مینشیند، «هیروتو».
کیهانی را تصور میکنم که صدای قهقههای از ته دل هیروتو، گوش ستارهها را کر کرده است. رقص شادی پسرک در دلش، فروغ خورشید شده است و نگاهش، امیدبخش چرخش این سیارات. عجیب با قلب تنهایش همزادپندارم؛ او، تکهای از من و من، مرجع روح اویم.
البته، گویا اخیراً طعم دریاچهی تخیل من، به شیرینی بدل شده است. پیش از این، همیشه در تفکر کابوسی بودم که به آسمان جهان حقیقی من قدم گذاشته بود. اما اکنون، نگرشی جدید به آنسوی پرچین واقعیت دارم؛ جهانی در حول محور خوشایندی که عجیب، به دل مینشیند، «هیروتو».
کیهانی را تصور میکنم که صدای قهقههای از ته دل هیروتو، گوش ستارهها را کر کرده است. رقص شادی پسرک در دلش، فروغ خورشید شده است و نگاهش، امیدبخش چرخش این سیارات. عجیب با قلب تنهایش همزادپندارم؛ او، تکهای از من و من، مرجع روح اویم.
آخرین ویرایش: