جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی «عناصر داستانی» را بهتر بشناسیم

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قبل از تایپ کتاب بخوانیم توسط شاهدخت با نام «عناصر داستانی» را بهتر بشناسیم ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 748 بازدید, 21 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته قبل از تایپ کتاب بخوانیم
نام موضوع «عناصر داستانی» را بهتر بشناسیم
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
شکست خورده، ژولیده و ساکت بر روی زمین افتاده بود؛ گویی انتظار داشته باشد کسی از راه برسد و به کمکش بشتابد، سر را در جهتی چرخانده، و نگاهش به دروازه بود. حتی نسیمی کوچک، به این شرط که در جهتی مناسب وزیده شود، می توانست کارش را تمام کند. خونی که از زخم سر مرد جوان بیرون می زد—که حاصل نخستین تلاش پدرش بود—بر چهره اش می چکید و همین باعث شده بود که نتواند با چشم چپش نگاه کند؛ اما اگر کمی سرش را به چپ متمایل می کرد، می توانست با چشم راست، بند باز شده ی چکمه های پدر را ببیند. بند چکمه ی چرمی که گره ی بزرگ آن ابروی پسر را شکافته و زخم دیگری باز کرده بود. والتر در حالی که می کوشید ضربه ی دیگری به او بزند، غرید: «گفتم بلند شو!» مرد جوان سرش را کمی بلند کرد و در حالی که سعی می کرد برای جلوگیری از تحریک والتر دستش را حفاظ آن نکند، آن را به سمت سی*ن*ه اش خم کرد.—از کتاب «تالار گرگ» اثر «هیلاری مانتل»
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
نقطه نظر


برای مشخص کردن «نقطه نظر» یا «دیدگاه» داستان، باید تصمیم بگیرید که می خواهید چه «صدایی» یا «دوربینی» داستان شما را روایت کند. مخاطبین همه چیز را از طریق دیدگاه این شخصیت تجربه می کنند: چیزی که این شخصیت می بیند، می شنود، لمس می کند، استشمام می کند، مزه می کند و می اندیشد، تمام چیزی است که به مخاطبین منتقل می شود.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
برخی نویسندگان تصور می کنند این نکته آن ها را به استفاده از نقطه نظر اول شخص محدود می کند، اما این تصور نادرستی است. در واقع اغلب رمان ها با نقطه نظر «سوم شخص محدود» نوشته می شوند. نوشتن رمان با نقطه نظر اول شخص، ممکن است کار را برای نویسنده راحت تر کند اما سایر نقطه نظرها نیز ویژگی های منحصر به فرد خود را دارند. داستان های موفق کنونی را بخوانید تا بهتر درک کنید آثار پرفروش چگونه این کار را انجام می دهند. انتخاب مناسب ترین «نقطه نظر» برای داستان شاید امری گیج کننده به نظر برسد اما بی توجهی به این عنصر مهم، صدمه ی زیادی به اثر نهایی شما خواهد زد.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
وقتی بچه بودم، عاشق گیلاس بودم. زیاد هم پول نداشتم و نمی توانستم یک دفعه مقدار زیادی بخرم، به طوری که هر وقت گیلاس می خریدم و می خوردم، باز هوسش را می کردم. روز و شب فکر و ذکری به جز گیلاس نداشتم و به راستی که از نداشتن آن در رنج بودم. تا این که یک روز عصبانی شدم یا خجالت کشیدم، درست نمی دانم. فقط حس کردم که در دست گیلاس اسیرم، و همین خود، مرا مضحکه ی مردم کرده بود. آن وقت چه کردم؟ یک شب پاشدم و پاورچین پاورچین رفتم جیب های پدرم را گشتم، یک سکه ی نقره پیدا کردم و آن را کش رفتم و صبح زود به سراغ باغبانی رفتم. یک زنبیل گیلاس خریدم، در خندقی نشستم و شروع به خوردن کردم. آنقدر خوردم و خوردم و هی خوردم تا شکمم باد کرد. لحظه ای بعد معده ام درد گرفت و حالم به هم خورد. آره ارباب، هی استفراغ کردم و کردم، و از آن روز به بعد دیگر هوس گیلاس در من کشته شد؛ به طوری که دیگر تاب دیدن عکس گیلاس را هم نداشتم. نجات پیدا کرده بودم. نگاهشان می کردم و می گفتم: «دیگر احتیاجی به شما ندارم!»—از کتاب «زوربای یونانی» اثر «نیکوس کازانتزاکیس»
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
پیرنگ


«پیرنگ» یا «طرح داستانی»، توالی رویدادهایی است که یک داستان را شکل می دهند؛ همان چیزی که باعث می شود مخاطبین به خواندن اثر ادامه دهند یا آن را کنار بگذارند. این عنصر را می توان خط داستانیِ اثر در نظر گرفت. همانطور که پیشتر گفته شد، یک داستان موفق به دو سوال پاسخ می دهد: چه اتفاقی می افتد؟ (پیرنگ)، و این اتفاق چه معنا و پیامی دارد (تِم).
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
به شکل کلی، ساختار رایج در تمام داستان ها چیزی شبیه به این است: آغاز، رویدادی مهم که همه چیز را تغییر می دهد، مجموعه ای از بحران ها که تنش را به وجود می آورد، نقطه ی اوج، و پایان بندی. میزان موفقیت شما در خلق کشمکش، هیجان و تنش مشخص می کند که آیا مخاطبین از ابتدا تا انتها با اثر شما همراه خواهند ماند یا خیر.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
یوناسون شتاب زده چند جرعه از چایش را خورد و فنجان را روی میز گذاشت و در قسمت پذیرش به تیم اورژانس پیوست. پزشک کشیکِ دیگر سراغ بیمار اول رفت؛ مرد مسنی که سرش را پانسمان کرده بودند و صورتش بدجوری زخمی شده بود. خودش هم بالای سر بیمار دوم رفت، همان زنی که تیر خورده بود. خیلی سریع اوضاع ظاهری او را بررسی کرد. به قیافه اش می خورد نوجوان باشد، با سر و صورتی کثیف و خون آلود و زخم هایی عمیق. بعد پتویی را که گروه امداد دور بدن دختر پیچیده بود، بلند کرد. یک نفر روی محل اصابت گلوله ها در پشت و شانه ی او چسب شیشه ای زده بود. به نظرش کار هوشمندانه ای بود. چسب مانع ورود باکتری ها به زخم می شد و جلو خونریزی را هم می گرفت. گلوله ای که به پشت بیمار خورده بود، مستقیم وارد بافت ماهیچه ای شده بود. یوناسون به آرامی شانه ی او را بلند کرد، سوراخِ روی کمرش معلوم بود، اما محل خروجی دیده نمی شد. گلوله داخل بدن مانده بود. دعا می کرد به ریه ی او آسیبی نرسیده باشد و چون از دهانش خون نمی آمد، احتمالا چنین اتفاقی نیفتاده بود.—از کتاب «دختری که با تبهکارها در افتاد» اثر «استیگ لارسن»
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
کشمکش


«کشمکش»، نیروی محرکه ی داستان ها است و همچنین، نقشی حیاتی را در آثار غیرداستانی ایفا می کند. مخاطبین همیشه به دنبال تجربه ی «کشمکش» هستند و می خواهند بدانند نتایج و بروندادهای آن چه خواهد بود. اگر همه چیز در «پیرنگ» شما بدون مشکل پیش برود و همه با خوبی و خوشی زندگی کنند، مخاطبین خیلی زود از داستان شما خسته خواهند شد.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
آیا دو شخصیت داستان، به شکلی دوستانه با هم گفت و گو می کنند؟ آیا یکی از آن ها چیزی را به زبان آورده که خشم و ناراحتی دیگری را برانگیخته و به این صورت، عمقی جدید از رابطه ی آن ها را آشکار کرده است؟ کشمکش (یامشکل) میان آن ها چیست؟ دلیل پشت آن چیست؟ مخاطبین به پیشروی در داستان ادامه می دهند تا پاسخ این پرسش ها را پیدا کنند.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,806
40,330
مدال‌ها
25
«زیر پاهایم، تمام یادگار های ژاپنی را که پدرم از دوران جنگ نگه داشته بود، چیدم. او دوران خدمتش را در نیروی دریایی گذرانده بود. یک بار بعد از حمله ای ناگهانی، در یکی از جزیره های اقیانوس آرام، وقتی شبانه با بقیه ی دوست های ملوانش سی*ن*ه خیز مشغول پیشروی بودند، به سنگری زیرزمینی برمی خورند پر از اجساد سربازهای ژاپنی، که همه تا کمر در شن فرو رفته بودند. آن ها تمام تجهیزات نظامی سربازهای ژاپنی را غارت می کنند و آن ها را تا اردوگاهشان می برند. پدرم شمشیر بلند افسری را برمی دارد که روی تیغه ی تیزش آثار خون خشک شده به جا مانده بود. چیزهای دیگری هم بود، مثل پرچم ژاپن، تفنگی پُر مجهز به صداخفه کن، قمقمه، یک جفت دستکش سفیدِ خونی کثیف که کفِ دست چپش سوراخ بود و یک عکس رنگ و رو رفته از زنی ژاپنی که کیمونو پوشیده بود. و البته، دوربین چشمی ای که جلو چشم هایم گرفته بودم هم جزو همان یادگارها بود. می دانستم مادرم برای به هم زدن تفریحم آمده است، بنابراین تصمیم گرفتم حواسش را پرت کنم تا نقشه اش را فراموش کند.—از کتاب «بن بست نورولت» اثر «جک گانتوس»
 
بالا پایین