- Sep
- 204
- 901
- مدالها
- 1
(خزان)
دورتا دور انبار قدم رو میرفتم تو دلم به اون عوضی فحش میدادم.
تو کل زندگیم انقدر تحقیر نشده بودم بهش نشون میدم یه من ماست چقدر کره داره.
غرق افکارم بودم که در انبار باز شد و سیاوش امد داخل.
به من اشاره کرد و گفت:
- تو باید با ما بیای
شنتیا از جاش بلند شد و گفت:
- چی شده؟ میخواین باهاش چیکار کنید؟
- تو دخالت نکن راه بیفت.
به شنتیا نگاه کردم. خیلی نگران بود
لبخندی زدم و گفتم:
- چیزی نمیشه نترس
بعدم جلوتر از سیاوش از انبار خارج شدم
- دستاش و ببندید.
- حق ندارید به من دست بزنید خودم میام.
دیشب هم عصبانی بودم هم تاریک بود و هیچی ندیدم الان وقته آنالیزه.
عجب عمارت شیکی بود.
انگار یه تیکه از بهشت از آسمون افتاده اینجا.
از عمارت ما یکم بزرگتر بود.
داخل شدیم. وسایل داخل عمارت همشون عتیقه و گرون قیمت بود. سمت چپ یه راه پله بود که سیاوش گفت ازش برم بالا.
طبقه بالا پنچ تا اتاق بود.
پشت در یکیشون توقف کردیم و در زدن.
- ارباب سیاوشم.
- بیا تو.
اگه بهم چیزی بگه سکوت نمی کنم.
دورتا دور انبار قدم رو میرفتم تو دلم به اون عوضی فحش میدادم.
تو کل زندگیم انقدر تحقیر نشده بودم بهش نشون میدم یه من ماست چقدر کره داره.
غرق افکارم بودم که در انبار باز شد و سیاوش امد داخل.
به من اشاره کرد و گفت:
- تو باید با ما بیای
شنتیا از جاش بلند شد و گفت:
- چی شده؟ میخواین باهاش چیکار کنید؟
- تو دخالت نکن راه بیفت.
به شنتیا نگاه کردم. خیلی نگران بود
لبخندی زدم و گفتم:
- چیزی نمیشه نترس
بعدم جلوتر از سیاوش از انبار خارج شدم
- دستاش و ببندید.
- حق ندارید به من دست بزنید خودم میام.
دیشب هم عصبانی بودم هم تاریک بود و هیچی ندیدم الان وقته آنالیزه.
عجب عمارت شیکی بود.
انگار یه تیکه از بهشت از آسمون افتاده اینجا.
از عمارت ما یکم بزرگتر بود.
داخل شدیم. وسایل داخل عمارت همشون عتیقه و گرون قیمت بود. سمت چپ یه راه پله بود که سیاوش گفت ازش برم بالا.
طبقه بالا پنچ تا اتاق بود.
پشت در یکیشون توقف کردیم و در زدن.
- ارباب سیاوشم.
- بیا تو.
اگه بهم چیزی بگه سکوت نمی کنم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: