- Sep
- 204
- 901
- مدالها
- 1
دختره سرشو به نشانه تأسف تکون داد و گفت
- متأسفم برات.
بعدم با چشمای اشکی رفت.
خاکبرسرت کنن تا استفادت کردی تموم شد دختررو دک کردی.
- تو چرا اونجا وایسادی؟
- کجا باید وایسم.
- رو سرمن. برو به کارات برس.
- کارام تموم شده.
- پس لباسام و بیار.
اِی وای یادم رفته بود که باید لباساش آماده کنم.
برای اینکه ضایع نشم گفتم:
- باشه. میارم.
سریع از اتاق زدم بیرون.
واییی حالا چه خاکی تو سرم بریزم.
دست و پام گم کرده بودم.
- چی شده... چرا مثل اسپند روی آتیشی.
نگاهی به گوینده کردم. منیژه بود.
- لباسای رایان کجاس؟
- منظورت رایان خانه دیگه؟
- آره همون.
- اتاق دومی از سمت چپ. لباساش اونجاست.
خودم به اتاق مورد نظرم رسوندم.
یاخدا!
اینجا اتاقه یا فروشگاه لباس.
از میون اون همه لباس سریع یه پیرهن و شلوار برداشتم و زدم بیرون.
خداروشکر دیر نکردم چون تازه صبحانشو تموم کرده بود.
- اینم لباسات
- بیا تنم کن.
جان؟ یه آدم چقدر میتونه ... باشه.
به سمتش رفتم و کمکش کردم پیرهنش بپوشه.
- دیشب چه ساعتی رفتی؟
بهتر بگم سه. چون اگه بگم دو شاید بگه زود رفتی.
- ساعت سه و خوردهای.
- جداً؟
- آره.
- دروغگویی تو خاندانتون رواج داره؟
- چی؟
- تو دیشب ساعت یک و پنجاه و هفت دقیقه رفتی.
چی؟
اینکه خواب بود از کجا ساعت دقیقشو میدونه؟
متوجه تعجبم شد چون پوزخندی زد و گفت:
- خواب نبودم سیندرلا. میخواستم امتحانت کنم ببینم به حرفم گوش میدی که دیدم نه.
- برام مهم نیست من خسته بودم بیشتر از این نمیتونستم بیدار بمونم.
- امشب که تا خود صبح بیدار نگهت داشتم سطح تحملت میبری بالا.
خدایا بهم صبر بده.
- متأسفم برات.
بعدم با چشمای اشکی رفت.
خاکبرسرت کنن تا استفادت کردی تموم شد دختررو دک کردی.
- تو چرا اونجا وایسادی؟
- کجا باید وایسم.
- رو سرمن. برو به کارات برس.
- کارام تموم شده.
- پس لباسام و بیار.
اِی وای یادم رفته بود که باید لباساش آماده کنم.
برای اینکه ضایع نشم گفتم:
- باشه. میارم.
سریع از اتاق زدم بیرون.
واییی حالا چه خاکی تو سرم بریزم.
دست و پام گم کرده بودم.
- چی شده... چرا مثل اسپند روی آتیشی.
نگاهی به گوینده کردم. منیژه بود.
- لباسای رایان کجاس؟
- منظورت رایان خانه دیگه؟
- آره همون.
- اتاق دومی از سمت چپ. لباساش اونجاست.
خودم به اتاق مورد نظرم رسوندم.
یاخدا!
اینجا اتاقه یا فروشگاه لباس.
از میون اون همه لباس سریع یه پیرهن و شلوار برداشتم و زدم بیرون.
خداروشکر دیر نکردم چون تازه صبحانشو تموم کرده بود.
- اینم لباسات
- بیا تنم کن.
جان؟ یه آدم چقدر میتونه ... باشه.
به سمتش رفتم و کمکش کردم پیرهنش بپوشه.
- دیشب چه ساعتی رفتی؟
بهتر بگم سه. چون اگه بگم دو شاید بگه زود رفتی.
- ساعت سه و خوردهای.
- جداً؟
- آره.
- دروغگویی تو خاندانتون رواج داره؟
- چی؟
- تو دیشب ساعت یک و پنجاه و هفت دقیقه رفتی.
چی؟
اینکه خواب بود از کجا ساعت دقیقشو میدونه؟
متوجه تعجبم شد چون پوزخندی زد و گفت:
- خواب نبودم سیندرلا. میخواستم امتحانت کنم ببینم به حرفم گوش میدی که دیدم نه.
- برام مهم نیست من خسته بودم بیشتر از این نمیتونستم بیدار بمونم.
- امشب که تا خود صبح بیدار نگهت داشتم سطح تحملت میبری بالا.
خدایا بهم صبر بده.
آخرین ویرایش توسط مدیر: